آئین قربانی از دریچه عاشقی

۱۳۹۴/۰۷/۰۱ ۱۲:۴۳ چاپ کد خبر: 11811

((هوالنور))


تاریخ ایده و عقیده در زندگی انسان نشان می دهد ، نمی توان فرهنگ و تمدنی را یافت که از مفهوم و مصداق قربانی تهی باشد . این معنا، بر فرم و ماهیت هنر و معماری تمدنها تاثیر گذاشته است . سوال حیرت انگیزی که زنده یاد "خسرو شکیبایی" در فیلم "هامون" ساخته "داریوش مهرجویی" ، متاثر از کتاب" ترس و لرز " نوشته فیلسوف مسیحی دانمارکی "کی بر کگور" ، می پرسد: چگونه می شود باور کرد که پدری مامور بر ذبح پسرش بشود. می دانید که ما در قرآن اصطلاح ذبح را داریم و مطلقاً اصطلاحاتی مانند قتل و کشتن و غیره را نداریم ؛ نه فقط در قرآن و تمدن اسلامی ، بلکه در تمام تمدنها،وقتی وارد این قلمرو و حوزه خاص و بسیار بسیار پیچیده می شویم ، مفهوم ذبح است که بیان می شود و باید دید مبانی آن چیست و چه تاثیری بر فلسفه و عرفان و هنر و معماری گذاشته است . اتفاقاً خاص بودن این قضیه و پیچیده بودنش و غیر قابل تفسیر بودن آن در ساحت عقل ، سبب می شود به نگاه دیگر و در یک جهت دیگری به آن نگریست .
هنگامی که یک مسأله آسمانی شد ، عقل در رسیدن به ذات آن دچار حیرت می شود و ادراکش را نمی تواند بیابد و بعد در نهایت ، اوج حیرانی خودش را به صورت سوأل بیان می کند که چگونه ممکن است؟
در این قلمرو شما نمی توانید با نگاه و نگره ی صرف عقل ، در حقیقت،عقل مادی ( عقل معاش)،عقلی که به تعبیر "مولانا" ، چوبین،و به همین دلیل بی تمکین است – (پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود )- به آن معنای حقیقی برسید و هنگامی که در قلمرو عقل نمی توان به ادراکش رسید ، سر از حیرت در می آروریم .فلذا ناگزیر باید در ساحت و قلمرو دیگری نگریست .که همانا قلمرو ایمان مذهبی و باور و شور دینی است که این قضیه در حقیقت ماهیت خودش را نشان می دهد . حتی کسی مثل " کی بر کگور" این مسأله را تا هنگامی که در ساحت ایمان قرار نداد ، نمی تواند آن را درک کند .
این ایمان " ابراهیم " است که این فعلی را که در حقیقت به نحوی ضد فطرت است،ضد ذات است و ضد حٌب ذات است ، را وقتی در آن ساحت که همان ایمان مذهبی است ، چارچوب و جایگاهی پیدا می کند، در قلمرو عرفان ، هنر و معماری وقتی سرازیر می شود آن بستر ها را سیرآب می کند . و آثار عظیمی در این عرصه ها ظاهر می گردد.
این مفهوم را باید از زاویه دیگری به آن نگریست . باید در حقیقت با یک معانی دیگری نگاه کرد . باید با ابزار دیگری به آن نگاه کرد مانند "کی بر کگور" که می رود سراغ ایمان .
قرآن هم برای خودش یک روایت و تعبیری دارد و تمدن های دیگر وقتی وارد این ساحت می شوند از ابزار دیگری استفاده می کنند . نفس این مسأله در حقیقت بنیاد بسیاری از شورش های عقل شده است .
اگر خواستید کسی را متوجه کنید ، بیدار کنید، (مانند هوشیار کردن مولانا توسط شمس) و اگر خواستید زنده اش کنید ، خواستید او از آن حجاب یا به تعبیر هندی ها از آن " مایا" یا فریبی که دنیای مادی انسان را فراگرفته ، او را از آن فضا بخواهید نجات دهید باید بانگ بیدار باش بزنید . برای چنین بیدار باشی کلمه عادی جواب نمی دهد . شما باید اینجا در حقیقت تازیانه بدست بگیرید و بر تن او فرود بیاورید .
((گفت تو شمع شدی ، قبله این جمع شدی )) یعنی چه؟ یعنی این که تو باور کردی که شمعی ، باور کردی که مرادی ، باور کردی که اینان اظهار ارادت هایی که می کنند و تو را به عنوان یک خداوندگار می دانند ؛ همه اینها فریب است!.
توخودت ،در باطن خودت چه قدر خود را قبول داری، در باطن خودت چه قدر به خودت ایمان داری ؛ ببینید ، در نهایت این ارتباط به ایمان می رسد .ایمانی که نه از برون هست بلکه از درون هست.
این نکته بسیار پیچیده است که " ابراهیم "مأمور به قربانی کردن خودش است . "اسماعیل" بهانه هست . به همین دلیل صورت تحقق پیدا نمی کند.
واقعیت قصه این است که او مأمور قربانی کردن خویش است . از دل این قربانی است که ثبات ایمان حاصل می شود .در قلمرو عرفان ، عرفای ما ، فلاسفه ما، مفسران ما ، گفته اند که "اسماعیل" نماد تعلٌق نفسانی "ابراهیم" است. اول،واقعیت این است که این حادثه در درون " ابراهیم" است که اتفاق می افتد. اسماعیل بستری برای ظهور این اتفاق درونی است . این نکته ی عجیبی است ، این را نباید در برون دید . همین که او به تعبیر ظریف قرآن ؛ کودک را آورد بالا که از دیدگاه قرآن ، اسماعیل است و از دیدگاه یهودیان و مسیحیان و برخی مورخان مسلمان ، اسحاق ذکر شده . مثلا " طبری " و ابن عربی " از اسحاق نام می برند ولی شیعه معتقد است که این اسماعیل است و بسیاری از ادله ی قرآنی تائید می کنند این مساله را.


از دیدگاه ما هنگامی که اسماعیل را به بالای کوه می آورد ، تا با او صحبت کند . " فَلَمٌا بَلَغَ مَعَه السٌعیَ" قَالَ یا بُنَی . " بُنی " به معنای پسرکوچکم ، و به نظر می رسد که سن خیلی بالا نبوده و می دانید فرزندان در خردسالی، محبت افزون تری،اولیاء نسبت به آنها دارند . فرد به سن جوانی و استقلال می رسد ، محبت هست ولی طبیعتاً محبت دوران خردسالی و نوجوانی محبت ویژه و دیگری هست. یعنی پدر و مادر مظهر بیشتری و فضای بیشتری برای ظهور این حس مقدس پدری و مادری از خودشان دارند . و به درستی" اسماعیل" در دورة نوجوانی از نظر تاریخی قرار داشته با این تفاسیر می گوید: " یا بُنَی " ، پسرکم ، عزیزکم.
" اِنِّی اَری فِی المنَامِ " من خواب دیدم . باید توجه داشته باشیم که خواب پیغمبر خودش وحی است. در مثنوی ما خواب عرفا را داریم .در ابتدای مثنوی داستان آن کنیزک و پادشاه است که می گوید : {او می رسید از دور مانند هلال / نیست وش بود و هست در شکل خیال.} آن عارف هست که می آید شاه را نجات می دهد. اینجا مولانا یک گریزی می زند به خواب عرفا، خواب اهل سلوک که بیدار باش است . این خواب حیرانی نیست که در قلمرو کاملاً وهم باشد . این اوج بیداری و حقیقت است . لذا خواب پیامبر حجٌت است.
{من دیشب در خواب دیدم _ انِّی اَذبَحُکَ } نمی گوید { انٌَی اقتلوک } که می کشمت . پس ذبح و قربانی در آئین قابل تعریف است . پا از ساحت آئین بگذارید بیرون از ایده و عقیده بگذارید بیرون می شود، قتل . ولی در آن ساحت اسم آن قربانی است . { من خواب دیدم دارم قربانی می کنم تو را} اگر می گفت قصد قتل تو را دارم اسماعیل در برابرش می ایستاد. حالا وقتی که "ابراهیم" بحث قربانی را می کند، یعنی مراسم ، آئین؛ انجام یک مناسک ، یک عبادت .
{ فَانظُر ماذَا تَرَی} این گزاره مهمی است . ببینید ، جنس قربانی باید از جنس قربانی کننده باشد. در قلمرو آئین بویژه مسائل آئین ، قربانی امری مقدس است . واقعیت قضیه این است که مثلاً در قلمرو باستان که می رفتند دنبال ایدة قربانی کردن انسان ؛ این انسان نمی توانست هر موجود پستی باشد . حتی از لحاظ اجتماعی و تقوا و فضیلت باید مقام بالایی می داشت . این مبنای تاریخی و عقلی قضیه است ولی مبنای دینی آن این است که جنس قربانی باید از جنس قربانی کننده باشد .فلذا باید منطقاً سر تسلیم فرود بیاورد.
نیازی نیست از او استشاره کنید، نیازی نیست از او بپرسید که نظرت چیست. اگر "ابراهیم" مأمور به این کار است و اگر" اسماعیل" خود پیغمبر است و از جنس پیغمبران ، باید بلافاصله سر تسلیم فرود بیاورد . اما " ابراهیم " به عنوان یک پدر از پاره تنش، با این وجود دارد طلب رأی می کند . می گوید : نظر خودت چیست؟ { فَانظُر ماذَا تَرَی} – دقت کن بیندیش – ماذَا تَرَی ؟
تو قضیه را چطور می بینی ؟ بنگر که چگونه می بینی این امر را ؟
آیا به حقیقت تو نظرت ، نظر تسلیم و قبول است . ما به این وجه توجه نکردیم . این دیالوگ یا گفتگوی پدر و پسر، بسیار زیبا است . چون اینجا خیلی مهم است قربانی کننده و قربانی شونده هر دو انتخاب شده اند . هر دو پیغمبر هستند . و این نیست که " ابراهیم " بگوید و " اسماعیل " اصلاً در جریان نباشد . و بعد جواب عجیبی که اسماعیل می دهد، می بینیم هر دو مامورند . "اسماعیل "حتی سوأل هم نمی کند ، چرا؟ سوأل نمی کند که فلسفة پشت این حرکت تو چیست ؛ فلسفه در ساحت عقل است؛ ساحت ایمان ، بسم الله روح البقاء . یعنی در آن قلمرو، دیگر هرچه هست عاشقیست.
هیچگاه هیچ عاشقی فلسفة حرکت معشوق خود را نمی پرسد . "عیسی مسیح" بعد از غسلی که توسط "یحیی" تعمید دهنده انجام داد مدتی را به بیابان رفت . و در آنجا خلوتی داشت . که در این هنگام وسوسه های شیطان آغاز گردید.یکی از وسوسه های شیطان این بود که در ساحت خاصی" عیسی "را آورد بالای معبد سلیمان و گفت اگر تو فرزند خدایی و محبوب خدا هستی و بنا به این معنا عاشق خدایی ، خودت را از این بالا به پائین بینداز. خداوند میان آسمان و زمین مأموران خود و فرشتگان خود را می فرستد تا تو را در آسمان و زمین نگه و از هر گزندی مصعون می دارد. مسیح اینجا یک جمله بسیار زیبا می گوید : هیچ عاشقی، معشوق خود را محک نزند .
ببینید در قلمرو عشق ، ما این سوأل و پرسش را از معشوق نداریم ، که فلسفة کار تو چیست و چه اندیشه ای در پی این عمل توست . امر ، امر حضرت معشوق است . به قول حافظ : ( سر بنه به بالین) . " ابراهیم " سر " اسماعیل" را گرفت و خواباند رو به زمین . و نشست که سر را ببرد . اصلا آنجا عرصه، عرصة تسلیم محض است .
اصلاً از جمله حقایق ساحت عاشقی تسلیم مطلق است . پس به همین دلیل اسلام در اوجش دین تسلیم است. ظاهر قضیه سلام است ، باطنش تسلیم هست . ظاهر اسلام، سلام هست ، صلح هست . وقتی به هم می رسیم می گوئیم سلام . سلام یعنی سلامت باشی ، یعنی صلح بر شما، آرامش بر شما. ظاهر اسلام برای ظاهر بینان صلح است و سلامت و باطنش تسلیم . تسلیم امر باطن و سلام امر ظاهر است . در چنین ساحتی اصلاً بحث، بحث چون و چرا نیست. فلذا با این وجود پدر تواضع به خرج می دهد و می گوید : پسرکم من چنین خوابی دیدم و می دانی من پیغمبر هستم و می دانی چون بر من سخنی گفته می شود اگر بردیگران مستحب است بر من واجب است . بر پیغمبر امر حق واجب است .{ فلذا بر پیغمبر اسلام نماز شب واجب بود } ولی با این وجود پدر تواضع به خرج می دهد و می گوید حالا نظر تو چیست.
چرا به این جمله ،" فَانظُر ماذَا تَرَی " توجه نشده است . نکته بسیار زیبایی است . " ابراهیم" می تواند نپرسد . برای "ابراهیم" همین که حجٌت است ، کافیست که "اسماعیل" را بیاورد و سر را بخواباند و ببرد . ولی با این وجود می گوید تو چه می بینی . (قَالَ یا اَبتِ افعَل ما تٌومَر) پدرکم عزیزم، انجام بده آنچه را که به آن مأموری ، بدون هیچگونه شک و شبهه ای - دقت کنید این را یک آدم چهل ساله نمی گوید . یک آدم سیر از زندگی نمی گوید یک آدمی که به مراحل بلوغ حقیقی عرفان رسیده باشد نمی گوید ، این را یک نوجوان می گوید. جدا از این که از سِلک پیغمبر است ولی نوجوان در قلمرو عقل و قلمرو ظاهر میل به حیات او بیش از یک فرد بزرگسال است- " افعل ما تٌومر " ، پدرم _ خیلی جالب است که کلمات عاطفی هست_ او می گوید " یا بُنی " این می گوید " یا اَبَتِ" .
می دانید چرا عاطفی است؟ به این که مسأله فقط مناسکی نیست که باید بی روح انجام گیرد . بلکه در " بُنَی و اَبتِ" ظهور این معنا است که تمام عالم بدانند اینها پدر و پسر هستند و عشق پدر و فرزندی می دانید یعنی چه. یعنی عالم بداند که اینها در این شرایط تصمیم به ذبح عاطفه می گیرند . این مهم است .
در همة تمدن ها فلسفة قربانی در ساحت عقل رسیدن به همین " قُرب " هست . این که من از همه چیز گذشتم ، هر چیزی که غیر توست و فقط و فقط به تو پیوستم و این قربانی حلقة وصل "قُرب" است . اتفاقاً در ساحت باطن حج هم شخص حاجی ابتدا تعلقات خود را قربانی می کند. بعد به ظاهر گوسفندی را سر می برد. ولی آنکس که به حقیقت قربانی می کند ابتدا خویش را قربانی می کند . حالا چرا خویش را قربانی می کند!؟
چون در آن ساحت ، " قُرب " وقتی میسٌر می شود که تو ، تو نباشی ، کوچکترین ذره " منیٌت " مانع "قُرب "است . این خیلی نکته عجیبی است . به همین دلیل " ابراهیم " در حقیقت خودش را دارد قربانی می کند . این پیغمبری است که عنوان خلیل الله دارد. و خداوند او را به "خُلٌت " برگزیده ، یعنی دوستی ؛ یعنی خداوند تصمیم می گیرد از میان آدمیان یکی را به عنوان دوست انتخاب کند . آن وقت می دانید حقیقت دوستی یا حقیقت محبٌت یا حقیقت عاشقی به قول عرفا و حکمای ما آن است که عاشقی به معشوق خود بگوید : " ای چو من ، یعنی مرزی میان عاشق و معشوق نباشد. ( من کیم لیلی و لیلی کیست ؛ من / هردو یک روحیم اندر دو بدن ) چیزی که اصطلاحاً عرفا به آن" فَنا" می گویند و رسیدن به فنا ، همان قربانی است. و تا خود حذف نشود خدا ظاهر نمی شود.
یک شعر بسیار زیبا، "شبستری" دارد که می گوید : ( ز احمد تا احد یک میم فرق است – جهانی اندرین یک میم غرق است ) . در فلسفة قربانی هم قصه این است تا این " خود " برداشته نشود خدا ظاهر نمی شود. فلسفه قربانی به تعبیری همان " قُرب " است و حاجی ابتدا باید خود را قربانی کند . از برای پذیرش توسط دیگران است که گوسفندی سر بریده می شود . آن هم تا به نفع عامه برسد . قِصه آن است ، ور نه آدمی خود به قربانگاه می رود.
به همین دلیل در همه تمدن ها به این معنی، مفهومی از قربانی باقی ماند که ما در قلمرو عرفان و عقل خیلی نمی توانیم باورش کنیم . ولی در اسلام صورت بسیار زیبایی گرفت .
تا 1835 می شود 150 سال یا 160 سال پیش در هندوستان آدم قربانی می کردند . 1830 یکی از پادشاهان منطقه ای ،15 جوان را مقابل یک زن خدایی به نام " کالی " سر برید . اما در این تمدن ، در اندیشة اول مسلم به تعبیر" ابراهیم"، که پدر ادیان ابراهیمی و توحیدی است، این قدر قضیه به صورت لطیف تقسیم می شود؛ به ظاهر و باطن . باطن همان قربانی ، یعنی " خود " است ، در مقابل خدا . گذاشتن هر گونه تعلقات، و ظاهر هم یک گوسفند آن هم بنا بر این معنا که نفعش به عامه برسد ورنه همان هم دچار اشکال است اگر نفعش به فقیر و عامه نرسد .
خوشا به حال تمدن هایی که هم برای ظاهر و هم برای باطن پیروان خودشان معنا آماده می کنند. باید ترسید از ظاهر پرستی ،باید ترسید از کسانی که حقیقت ادیان را در ظاهر ادیان ترجمه می کنند و ظاهر پرست بار می آورند . اتفاقاً همین ظاهر پرستی آخر چوبه دارشان می شود . و حتی باید گریز داشت و بر حذر بود از کسانی که باطن پرستی صرف می کنند . ظاهر و باطن هر دو مهم است و اصلاً ظاهر خود آخرین سطح باطن است . مدخل ورودی باطن ، ظاهر است (ربنَا آتِنَا فِی الدنْیا حسنَۀً وفِی الآخِرَةِ حسنَۀً وقِنَا عذَاب النَّارِ) خوشا به حال آن ادیان و پیروان آن ادیانی که حقیقت آن دین، آنها را هم به ظاهر و هم به باطن راهنمایی می کند.
جریان " ابراهیم" بسیار مهم است . از یک طرف وقتی به حقیقت عرفانی آن می رسیم که در آیات قرآن هست ، و از یک طرف تسلیم محض می بینید ، ظهور یک عاطفه عظیم می بینید ؛ اگر به " ابراهیم " امر می شد که برگزیده ای از برگزیده گان برتر پسر قوم خود را انتخاب و قربانی کن، این داستان اتفاق نمی افتاد. اوج این حماسه ، " یا بُنی " و " یا اَبتِ" است . گاهی ادیان وقتی می خواهند حقیقت عظیمی را باز کنند می برند در یک بستر غیر قابل ادراک مطرح می کنند که حیرت زا باشد . اگر همان لحظه ی اول فهمیدی ، فراموشش می کنی ولی اگر تو را به حیرت افکند دائم دغدغة ذهنت و روحت و حتی باعث اَشک تو می شود.
و ظهور تَحیر به ظهور دو ضد است از یک طرف ذبح ، ازیک طرف اوج عاطفة فرزندی آن وقت یک نکتة دیگر ، "ابراهیم است و اسماعیل" . ابراهیمی که به شوق پسر و به شوق فرزند مویش چون دندانش سپید گشته است.
ببینید کسی که به هجران دردناک ظهور فرزند نشسته باشد این فرزند برایش شیرینی دیگری دارد. عظمت دیگری دارد . پس یک دلیل دیگر آمد که قصٌه به شدت به سوی ظهور دوضد است .از یک طرف اوج عاطفه ، اوج تعلُّق اوج محبٌت اوج عاشقی بین فرزند و پدر و از سوی دیگر (اِنِّی اَری فِی المَنَامِ انِّی اَذبَحُکَ) شما این دو را کنار هم قرار بدهید . این است که این جا " کی بر کگور" را متحیر می بینیم .
ابراهیم قبل از جریان اسماعیل خیلی از لذٌت ها را چشیده است از جمله لذت خُلیت را لذّت دوستی با خدا را. درست است پیغمبر است و خلیل الله ، ولی او " قُرب " خدا را می خواهد و مدخل "قُرب" قربانی است . قربانی چه کسی ؟ تو خود را باید قربانی کنی تا به "قُرب " حضرت دوست برسی .
آن وقت یک نکته جالب این است هر چند انسان بزرگتر باشد ،افق دیدش مطلوب تر است ، هر چه قدر انسان بزرگتر ، معشوقش بزرگتر، مورد تمنّای او بزرگتر، حالا اتفاقاً او باید " اسماعیلش" را قربانی کند ، " ابراهیم "به جایی رسیده که همه چیزش را باید بگذارد. همه چیز، در رأس آن " من " است ، نَفس است . آن را باید قربانی کند و " ابراهیم " در این وادی به قربانی خود آمد تا " قُرب "را دریابد . قِصه این است.
(افعل ما تٌومر ؛انجام بده به آنچه که به آن امر شدی) ستَجِدونِی اِن شَاءللهُ مِنَ الصابِرِین ؛ انشاالله مرا از بندگان با صبر و شکیبا خواهی یافت).
در اینجا از صبر گفت . کیمیائی همچو صبر حق نیافرید . خیلی عجیب است . صبر مفتاح الفرج است . جالب است که چرا صبر جزء مقامات است . آن وقت صبر جمیل داریم (( صبر جمیل حضرت زینب . مارایت الا جمیلا ) خیلی عجیب است . – خواهی یافت اگر خدا بخواهد ، انشاالله اگر خدا بخواهد .
یعنی چه اگر خدا بخواهد؟ اسماعیل می گوید یعنی می شود که خدا این قدر ما را قابل دانسته باشد که امر به قربانی کردن من کرده باشد . این قضیة دیگریست .وقتی این را می گوید " ابراهیم " آرام می شود .
" ابراهیم " می بیند این پسرک جلوتر از اوست . داغ تیغ را باید "اسماعیل" تحمل کند . درست ، "ابراهیم" به قربانی خود آمده است اما مقام" اسماعیل" هم اینجا مقامی است بزرگ . در این عرصه ابتدا تحمل داغ و درفش این کارد بر گلو، مسؤلیت "اسماعیل است . و "اسماعیل "است که این را باید تحمل کند . وقتی از ته دل ، پاک پاک پاک، خالص خالص ، بگویی می شود من مقبولت باشم همان جا درها باز می شود . اسماعیل جلو تر از ابراهیم است، چون انشاالله گفت.
در هنگام قربانی رسم بر این بود که می نشستند روی سینه و سر را می بریدند ( کار جفاکارانه ای که شِمر در گودی قتلگاه انجام داد و نشست بر روی سینه مبارک سیدالشهداء و سر مبارک را برید) . در این هنگام اسماعیل می گوید من را برگردان که مبادا چشمت به چشم من افتد. چون گاهی بُراق برق چشم ها چنان عاطفه را ظهور می دهد که کلمات و حتی لمس کردن، آن کار را نمی کند . گاهی دو چشم عاشق و معشوق چنان با هم سخن می گویند که این برق نگاه چنان ظاهر می شود که هیچ مفهومی نمی تواند این ارتباط را ایجاد کند.(پدر مرا برگردان که آن نگاه سبب تردید در تو نشود) و می گویند انداختش و صورت را بر زمین خواباند و از پشت چاقو را گذاشت ، {یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمطْمئِنَّۀُ ارجِعی إِلى ربکِ راضِیۀً مرْضِیۀً فَادخُلی فی عِبادی و ادخُلی جنَّتی )) (فجر 30/27).
(یکدفعه کل عالم را با ندای مان سرافراز ساختیم ، بلند ساختیم و پر کردیم ، " یا اِبرَاهِیم قَد صدّقت الرُّویا) رویایت صادق بود و تو تصدیق کردی و تو صادق بودی ، می توانستی صادق نباشی ، می توانستی این رویا را رویای شیطانی بنگاری ، اما ظهور این معنا در عمل است چون حقیقت ایمان به عمل آشکار می شود.وگرنه مدعیان بسیارند . لاف زنان بسیارند . لاکن آنچه مهم است ظهور این ادعا در عمل است .
صدّقت الرُّویا یعنی ایمانت ظاهر شد، ایمانت متجلی شد ، مشخص شد برای ما، اسماعیلت ، و خودت را به قربانگاه می آوری .
( اِنَّا کَذَلِک نَجزِی المحسِنِین *ما نیکوکاران را چنین نیکو پاداش می دهیم).


زمان رضایی _ کارشناس ارشد علوم سیاسی و پژوهشگر فرهنگی
همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان