ماجرای حسن آقا و سیرت زیبایش

۱۴۰۰/۰۲/۱۶ ۱۶:۴۴ چاپ کد خبر: 118306

به گزارش خبرگزاری فارس از شفت، دوازدهم اردیبهشت در تقویم به عنوان روز معلم و سالروز شهادت شهید مطهری نام گذاری شده و در این روز و یا هفته به پاس تلاش های معلمان عزیز از آنان قدردانی می شود.

ولی قدردانی از معلمان صرفاً در یک روز قطعاً پاداش خوبی برای این قشر زحمتکش نیست و نمی تواند جوابگوی گوشه ای از زحمات آنان برای نوجوانان و جوانان به عنوان آینده سازان کشور باشد، گرچه این روز نمادی برای توجه بیشتر برای معلمان است ولی هرروز را باید روز معلم نامید چراکه چراغ راه کشور به نور وجود آنان روشن است.

حسن امیدزاده یکی از معلمان فداکاری است که در طول دوران خدمت خود برای دانش آموزان نه تنها معلمی دلسوز، بلکه فداکار و تعهدی زیبا داشت و عاشق دانش آموزانش بود و همه آن ها را بسان فرزندان خود می دید نه صرفاً دانش آموزی که چند ساعت برایشان معلم است.

گوشه از فداکاری اش برای دانش آموزان به خطر انداختن جانش برای نجات آنان بود گویی که داشت تمام عمرهای خود را از خطری بیرون می کشد، بخاری نفتی مدرسه دچار حریق شده بود و ۳۳ فرزند خردسالش در میان شعله های آتش هراسان و وحشت زده بودند.

۱۸ بهمن سال ۱۳۷۶ روزی فراموش نشدنی برای دانش آموزانی است که در میان آتش محاصره شده بودند و معلم فداکار برای آنان نماد قدرت و عشق بود که حاضر است برای سلامت و آینده آنان حتی جان عزیزش را نیز به خاطر آنان به خطر بیندازد و بعد از گذشت سال ها آن روز تلخ در دفتر خاطرات آن ۳۳ نفر نقش بسته و شاید بتوان گفت خود را مدیون فداکاری این گیله مرد می دانند.

همه آن ۳۳ نفر از آتش سالم و بدون جراحت بیرون آمدند ولی تنها مرد تنهای سوخته در آن روز معلم و پدر فداکارشان بود که خود سپر بلای آنان شد تا گزندی به آنان نرسد و خودش سوخت و با سوختنش درسی بزرگ به کل دنیا آموخت و جانش را بی دریغ در طَبَق اخلاق نهاد بی آنکه به انتظار اجر دنیوی نشسته باشد، مردی متواضع از جنس پاکی و لطافت، اسطوره ای که در شرح آن باید کتاب ها نوشت تا مردانگی اش به دنیا ثابت گردد.

۲۸ تیرماه ۱۳۹۱ پایان عمر امیدزاده فداکار و دلسوز بود که ۱۷ سال رنج و درد ناشی از سوختگی در صورت و بدن خود را تحمل کرد ولی سر آخر کینه آتش بر وی پیروز و حیاتش را گرفت و خاطره تلخ دیگری برای دانش آموزانش به یادگار گذاشت.

بیجارسر روستای محل زندگی خانواده معلم فداکار است، سرسبزی و طراوت از شالیزارهای نیمه جان گرفته و اطراف جاده ها می بارید و مرا محو تماشا می کرد. نم نم باران به طراوت روستا جانی تازه تر می بخشید و عطر نم پیچیده در فضا به مشام می رسد و شمه ام را تقویت می کرد.

بخش اعظم جاده که به تونلی سبز تشکیل شده و بهار را تا اعماق جان نشانم می داد، زائیده تخیلاتم نبود، جاده، رؤیایی ِواقعی بود که هر بیننده ای را مسحور زیبایی اش می کرد.

به منزل معلم فداکار رسیدیم، وارد شدیم و با دنیایی از مهر، عاطفه، عشق، نفس و زندگی مواجه شدیم، مادر مهربان، کسی که هر چه در وصفش بگویم، کم است، با گشاده رویی به استقبالمان آمد، بی آنکه ما را بشناسد، استقبال و مهمان نوازی اش زبانم را قاصر کرده و من در توصیف رفتارهای نیک این بانو عاجزم.

پای درد دل هایش نشستم، از حسن آقا و رنج های ناشی از سوختگی اش و تحمل آن گفت و اشک می ریخت، گویی آتش سوختن معلم فداکار به درون این مادر نیز سرایت کرده و او را نیز سوزانده است.

ناخودآگاه با او گریستم، آن لحظه هایی که نام معلم فداکار را به افتخار بر زبان جاری می کرد، لحظاتی که از خوبی های او می گفت، هنگامی که عاشقانه، نام حسن را تکرار می کرد.

همسر حسن آقا هرساله در روز معلم پذیرای مهمانان ویژه بود، اما امسال برخلاف سال های قبل کسی سراغش را نگرفت و این اتفاق برایش رنج آور بود، می گفت امروز چشم به راه مهمان های حسن بودم ولی کسی نیامد، گوش به زنگ بودم ولی تماسی هم حاصل نشد.

همسر معلم فداکار می گفت: هرسال در روز معلم حسن مهمانان زیادی داشت اما امروز حسن مهمان نداشت و من چشم به راه مهمانان حسن هستم، دریغ از یک مهمان و یک تماس! این ها را با بغضی که تبدیل به مروارید بی رنگ شد، به ما گفت و من نیز از ته دل برایش سوختم.

از بی توجهی ها گلایه داشت، مشتاق بود از مهمانان ویژه معلم دلسوز به یک لقمه افطاری پذیرایی کند و ما تنها مهمانان حسن امیدزاده در روز معلم بودیم، بدون هماهنگی قبلی و بدون آشنایی!

به سادگی حرف می زد و از خلق وخوی همسرش یاد می کرد، اینکه در زمان جنگ، در پشت جبهه فعالیت ها می کرد، از مردم کمک می گرفت، هیچ وقت برای خودش چیزی طلب نکرد. برای سربازان و بسیجیان جنگ تحمیلی از هیچ کمکی دریغ نکرد، حسن همیشه برای خشنودی خدا گام برمی داشت او امتحانش را در این دنیا پس داد و نمره ۲۰ را در کارنامه اش دریافت کرد.

همسر حسن آقا خاطرات با همسرش را مرور می کرد، دلش می خواست همه رویدادهای زندگی مشترکشان را بازگو کند، می گفت و ما گوش می شدیم، گاهی لبخند را روی چهره مان می نشاند و گاه مرواریدهای بی رنگ را روی گونه های ما سرازیر می کرد.

به ناگاه یاد خاطره ای تلخ تر افتاد و با بغض فشرده در گلو گفت: سال ۷۵ دریکی از مدارس رشت آتش سوزی رخ داد و ما خبرش را از تلویزیون دیدیم. سر سفره شام نشسته بودیم، حسن با دیدن آن صحنه ها بشدت ناراحت شد اشک از چشمانش فروریخت و با کوله ای از اندوه رو به من کرد و گفت؛ کاش آنجا بودم و خود را به آب وآتش می زدم تا دانش آموزان را نجات دهم.

گویی خدا صدای حسن را خوب شنید و دعایش به اجابت رسید، درست یک سال بعد مدرسه روستای بیجارسر دچار حریق شد و او جهت نجات جان دانش آموزان، خود را به آتش زد و  قربانی این حادثه ترسناک شد.

حسن سال ها درد کشید و از درد می نالید اما همیشه هنگام درد می گفت درد دارم اما عذاب وجدان ندارم، زیباترین جمله ای که شنیدم، جمله ای که قلب مرا چنگ انداخت و روحم را خدشه دار کرد این بود.

میزان درصد سوختگی اش ۹۵ درصد بود و آتش صورت زیبایش را هم از وی گرفت ولی آن چیزی که امروز از حسن آقا به یادگار مانده و قطعاً از یاد آن ۳۳ دانش آموز گرفتارشده در حریق نمی رود سیرت زیبایی است که از خود به یادگار گذاشته که نمی توان به سادگی از این مسئله گذشت، شاید پرسیدن این سؤال از خودمان بد نباشد که بگویی اگر در آن لحظه حریق و زبانه های بلند آتش بودم آیا شهامت زدن به دل آتش را داشتم؟

روزت مبارک معلم فداکار.

انتهای پیام/۸۴۰۰۸

 

همرسانی کنید:
برچسب‎ها : معلم

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان