[ad_1]


به گزارش خبرگزای فارس، محمد هادیفر، طی یادداشتی نوشت:  نامش حسین و بچه جنوب شهر تهران بود در ابتدای جنگ دانشجوی رشته ریاضی در یکی از دانشگاههای تهران بود در عملیات شناسائی جبهه جنوب روی مین رفته بود و پایش آسیب جدی دیده بود بهمین خاطر با باندپیچی زیاد وپوتین طبی راه میرفت.

 بچه بسیجیان تهرانی روحیات خاصی داشتند زمستان ها برای عملیات های جنوب می رفتند و تابستان ها درمناطق بحرانی و پاکسازی های کردستان حضور پیدا می کردند حسین از آن دست رزمندگانی بود که به ییلاق قشلاق جبهه ها عادت کرده بود در چند عملیات پاکسازی او را زیرنظر داشتم ریشی مشکی و بلند باعینکی طبی، چهره ای نورانی را در او بوجود آورده بود. بی بی کلاش اسلحه مورد علاقه او بود به او پیشنهاد فرماندهی گروهان دادم نپذیرفت گفت هروقت جنوب عملیات بشود باید بروم بنابراین نمیتوانم مسئولیت بپذیرم بازور فرماندهی دسته را پذیرفت. درشبهای عملیات وپیاده رویهای طولانی همپای نیروها از راه رفتن وافت خیزکم نمیاورد. درچند نبرد او را بسیار ستبر و خونسرد دیدم و ارزو داشتم ماندنی باشد و در مناصب بالا او را بکارگیری کنیم و لی او گوشش بدهکار نبود جسمش در اختیار روح بلندش بود طوری حرکت میکرد که کسی متوجه نشود اوجانباز است.

 البته آنموقع از این درصدها خبری نبود. پاییز که میشد حسین غیبش میزد و میرفت جبهه های جنوب. مدتی از آمدن این پرنده مهاجر به کردستان خبری نشد ولی همچنان چشم انتظار بازگشتش بودم تا اینکه از هم پروازیهایش شنیدم در عملیات کربلای ۵ (سال۶۵) به درجه رفیع شهادت نایل آمده اند.

 مدتها گذشت تا روزی در سال  ۶۸ گذرم به مسجدی در جنوب شهر افتاد عکس شهید را دیدم که جز شهدای آن محله بود از اهالی مسجد پرسیدم یکی از آنان از آشنایان شهید بود  خاطره شهادتش را مفصل توضیح داد بسیار تکان دهنده بود.

 او ادامه داد وضع مالی پدر شهید نسبتا خوب بود تحت فشار خانواده ازدواج میکند ولی در شب زفاف به همسرش میگوید عملیات بزرگی در جنوب هست من فردا میروم اگر برگشتم زندگی خواهیم کرد اگر هم برنگشتم شما با همان وضعیت دختری به خانه پدرت برگرد.

 فردا به عملیات کربلای ۵ در شلمچه اعزام شد و پس از چند روز جنازه مطهر او را می اورند. با شنیدن این سرگذشت از اینکه نتوانستم او را درک کنم بسیار شرمسار شدم فقط با بازسازی خاطراتش در عملیاتها، او را تا دیدار در ابدیت بخدا سپردم.

 این نمونه ای از هزاران رزمنده ای است که جنگ را درک کردند نمونه آن حنظله غسیل الملائکه بود که در زمان رسول گرامی اسلام ( ص) اتفاق افتاد که در فردای شب زفافش در رکاب رسول اکرم (ص) و در جنگ احد بشهادت رسید. همسر او کسانی را بشهادت گرفت که شب با حنظله زفاف کرده است که سرنوشت فرزند احتمالیشان دچار شک و تردید نشود و لی حسین روایت واقعی ما زفاف نکرد و همسرش را با بکارت روانه خانه پدر نمود.

 آیا با این بینه ها حق نداریم چهره ویرانگر جنگ سربازان امام خمینی (ره) را به دفاع مقدس تعبیر کنیم؟

 آری به عبث نبود که کسانی با ترک مدرسه سالها، دار خود را بردوش می کشیدند تا به منزلگه توحید برسند. همین روحیات تکرار ناشدنی بود که جنگ را به یک مکتب تبدیل نمود و از درون خون و خمپاره حیاتی دوباره به اسلام و ایران بخشیده شد.

 حال با گذشت بیش از سه دهه از آن دوران طلائی هرکجا با چنین روحیه اعتقادی مواجه شده ایم بن بستی وجود نداشته است. و با آه و حسرت یاد آن ایام میکنیم و زبانی گویاتر از حافظ نیافتم که مطلب را پایان بخشم.

  یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست             آنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود.

 بعضی وقتها دلتنگ یک ذره از آن حال و هوای دوران دفاع مقدس میشویم که بشدت بدان نیازمندیم.

 یاد امام (ره) و یاران سفرکرده هشت سال دفاع مشروع گرامی باد. 

انتهای پیام/






[ad_2]

منبع
همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان