بعد از فروپاشی شوروی و سقوط کمونیسم ، برای نخستین بار در تاریخ آمریکا دیگر دشمن قدرتمند دیگری وجود نداشت تا خود را در مقابل آن اثبات کند. به مدت بیش از دو قرن ، اصول لیبرالی و دموکراتیک، آرمان آمریکایی و عنصر اصلی هویت آمریکا را شکل داده بود و این عنصر به عنوان اساس برتری طلبی آمریکایی تلقی می­شد. این اصول به همراه اندیشه های جهانی شدن و جهانی سازی برطبق هنجارها و دیدگاههای آمریکایی به عنوان تنها شکل مشروع حکومت در جهان تلقی می­شد.

سقوط اتحاد جماهیر شوروی ، فروپاشی دیوار برلین در 1990، هویت را برای ایالات متحده دشوار ساخت. دیگر هیچ نوع ایدئولوژی سکولاری همانند فاشیسم و کمونیسم در قرن بیستم برای به چالش کشیدن اصول آمریکایی وجود نداشت و بر طبق آن تعریف دوست و دشمن برای ایالات متحده دشوار به نظر می رسید. همین امر تعریف سیاست خارجی را بسیار مشکل ساخت. در ادبیات و نظریات بسیاری از متفکران سیاسی ، بحث­ها و مشاجرات زیادی صورت گرفت مبنی بر اینکه ایالات متحده بعد از جنگ سرد چگونه سیاست خارجی خود را شکل دهد و بر طبق آن منافع ملی را برآورده سازد.

ایالات متحده بعد از جنگ سرد نیاز به یک دشمن ایدئولوژیک داشت تا اعمال خود را توجیه نماید. این دشمن برای همگرایی داخلی و خارجی آمریکا ضروری به نظر می رسید.« دیوید کندی» تاریخ دان معروف در سال 1997 در کتابی نوشت ، « زمانی که دشمنان این کشور کاملاً از بین می­روند و دیگر نیرویی انرژی زا برای موجودیت آن وجود ندارد، چه سرنوشتی در انتظار هویت آن کشور است ؟» ( آروتیکویف و دیگران، 1381: 69).

همیشه این اعتقاد وجود دارد که در طول جنگ های بزرگ و تهدیدات اساسی است که اقتدار دولت تقویت می گردد، زیرا رویارویی با دشمن مشترک ، دشمنی های داخلی را از بین می­برد و موجب تقویت اتحاد ملی می­شود. تفاوت های اجتماعی و اقتصادی کاهش می یابدو تولید اقتصادی افزایش پیدا می کند. از لحاظ جامعه شناسی نبود دشمن خارجی یا کشور قدرتمند دیگر ، موجب واگرایی داخلی می­شود. بنابراین فقدان تهدید خارجی ، نیاز به یک «دولت ملی قوی و یک ملت منسجم ومتحد را کاهش می دهد».

«رابیت انگستروم» در مورد این ویژگی و نیاز به بودن یک دشمن به بیان زمان جنگ سرد می پردازد و آمریکایی بودن را مساوی با وجود یک دشمن تلقی می­کند.  او در این مورد می گوید: «اگر آمریکایی بودن به معنی پایبندی به اصل آزادی ، مردم سالاری ، فردگراییو مالکیت خصوصی باشد. اگر یک امپراتوری اهریمنی برای تهدید این اصلها در میان نباشد، آمریکایی بودن چه معنی دارد و چه چیزی را می­توان منافع ملی آمریکا به شمار آورد؟»(هانتینگتون،1384: 365).

جنگ سرد یک رابطه ایدئولوژیکی محسوب می­شد و اتحاد جماهیر شوروی به مشابه یک تهدید ایدئولوژیکی که با کمونیسم تعریف می­شد به عنوان یک امپراتوری شیطانی برای ایالات متحده به شمار می­آمد و همین امر یک پیوند و انسجام درونی در بین مقامات سیاسی و عامه مردم ایجاد کرده بود . در واقع نبودن تهدیدی ایدئولوژیکی فقدان هدف را به دنبال دارد و این فقدان هدف انسجام و پیوستگی ملی را سست می­کند در نتیجه برای پیشبرد سیاست خارجی مشکلات اساسی پیش می­آید زیرا دشمنی وجود ندارد که بر طبق  آن به تعریف و تبیین سیاست خارجی همت گماشت .چارلز کراتهامر ، در این مورد اعتقاد دارد که «ملت­ها نیاز به دشمن دارند، اگر یکی از آن­ها را بگیرید و از صحنه بیرون کنید، به دنبال دشمن دیگری باید باشید».

اما حادثه 11 سپتامبر پایانی بود بر این بی هویتی ، سرگشتگی و ابهام در سیاست خارجی و تبیین منافع ملی آمریکا، اکنون دیگر دشمن مشخص شده است. هویت آن ها معلوم گشته بنابراین بر طبق آن بایستی سیاست خارجی تدوین شود. «مارک گراسمن» ، معاون سیاسی وزارت خارجی آمریکا، در اتحادیه ملی روزنامه نگاران آمریکا در بیست و یکم مارس 202 گفت: «ما محیط خود را بر حسب آنچه نبود توصیف می­کردیم، نه بر حسب آنچه بود . اما حملات 11 سپتامبر ، احتمالاً به «عصر پس از جنگ سرد» خاتمه داده است. او هفت مؤلفه را برای شکل دادن به جهان بیان کرد: جنگ با تروریسم، جهانی سازی ، دموکراتیزه کردن، اتحاد یافتن شرکای جدید (روسیه) ، چین ، سلاح های کشتار جمعی و توسعه بازار آزاد»(عزیزی،1381: 830).

زمان رضایی - کارشناس ارشد علوم سیاسی
همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان