به گزارش سرویس وبلاگستان لنگر نیوز، صحبت صمیمی حسین قدیانی با حجت الاسلام رحیمیان را به نقل از وبلاگ قطعه ۲۶ می خوانیم:

 



«نسلا بعد نسل» با «خدمتگزار والاتر»

دست ما که از دامان ماه کوتاه است، اما از سیاست و سیاسی بازی، هر وقت دلم می گیرد، می روم طبقه دهم ساختمان بنیاد شهید در خیابان طالقانی… آنجا حاج آقایی هست که هنوز هم با شنیدن نام امام خمینی، بغض می کند، خاطره تعریف می کند، گریه می کند، اشک می ریزد… می لرزد شانه هایش… آنجا حاج آقایی هست که از گریه با صدای بلند نمی ترسد… آنجا حاج آقایی هست که هنوز خیلی سیاسی نشده… آنجا حاج آقایی هست که به شدت «آدم» است… آنجا حاج آقایی هست که با گل گاو زبان از مهمانش پذیرایی می کند… آنجا حاج آقایی هست که شاید خواننده نداند، اما تمام کتیبه های حرم امام حسین (ع) و عباس بن علی (ع) به خط زیبای اوست… قصه برمی گردد به ۴۰ سال پیش، غصه برمی گردد به دل من…


*** *** ***


حجت الاسلام رحیمیان نماینده امام خامنه ای در بنیاد شهید، محکم ترین دلیل برای حکیمانه بودن انتصاب های رهبر است. یک خط امامی اصیل، روح اللهی ناب، ساده زیست، ساده و بی ریا، اهل دل، اهل هنر، خطاط و خط شناس، خط مقدم شناس، اشکی و آرام، نماینده «آقا» در بنیاد شهید است. ناظر بر علاقه ممتد خانواده شهدا به امام راحل، گمانم وقتی رهبر انقلاب می خواست نماینده ای در بنیاد شهید معرفی کند، گشت و گشت و گشت تا یک خط امامی اصیل را رهسپار طبقه دهم بنیاد کند. خط امام، یعنی خط خون، خط خون دل، خط مقدم… یعنی خط خوش اکتاب بین الحرمین… یعنی خط و خطوط پیشانی های نورانی… خط امام یعنی دیده های همچنان بارانی…


*** *** ***


بعد از سلام و علیک، گفت: چه خبر؟ گفتم: خبرها باید پیش شما باشد! گفت: تو قلمش را داری، وظیفه داری الان یک نامه محرمانه، خیلی محترمانه و صمیمی به رئیس قوه بنویسی… از این «نامه دلی ها»… به دست خودش برسان… بی تاثیر نیست. اصلا توی نامه، باهاش صحبت کن! به اسم کوچک صدایش کن! در نامه، باهاش مهربون باش! گفتم: حاج آقا! اتفاقا به اقتضای همین وظیفه بود که با ایشان رفتم سازمان ملل، و الا خیلی حال و حوصله عواقب این همسفری را نداشتم! گفت: هیچ وقت سیاسی نباش، همیشه اخلاقی باش! گفتم: آخه… گفت: تو به این حرف ها چه کار داری؟! گفتم: بر فرض نوشتم، مگر حالا چقدر تاثیر دارد؟! گفت: فرق خمینی و خامنه ای با امثال شما جوانان در همین است که رهبران الهی، حتی جواب های و هوی را با «نصیحت» می دهند، نه هیاهو. با «اخلاق» می دهند، نه سیاست… خدا چگونه به هدایت بنده اش حریص است؟!… از همین منظر، رهبران الهی نیز به حفظ آدم های پیرامونی حریص اند. فرقی نمی کند؛ فلانی باشد یا بهمانی، کی باشد یا کی. یعنی تا آخرین لحظه از کوشش و تلاش و نصیحت و اندرز برای حفظ نیروها دریغ ندارند. این نگاه، یک نگاه متعالی، آرمانی و ایمانی است. در این نگاه، امام خامنه ای دقیقا دارد همان راه امام خمینی را می رود. امام راحل هم با هیچ کس زود تصفیه حساب نکرد. با هیچ کس زودتر از موعد، تسویه حساب نکرد. امام تا آنجا که جا داشت، مهلت می داد، صبر می کرد، دعوت به وحدت کلمه می کرد، پند می داد. الان «آقا» هم همین کار را دارد می کند… من اگر خامنه ای را دوست دارم، اتفاقا برای این است که در خط امام هستم. کسانی که از درک «آقا» عاجزند، یقینا برای این است که بر خلاف ادعای شان، در خط امام نیستند. خط امام، خط دیروز نیست، خط امروز است. خط گذشته نیست، خط حال است. مهم ترین نشانه در خط امام نبودن، دشمنی با «آقا» است… یادش به خیر! یک روز در جماران، توی اتاق امام، گوشه ای نشسته بودم و دیدم ۲ تا از مسئولان (که حالا نام شان بماند!) داشتند پیش امام، سر یک موضوع با هم بحث می کردند. البته موضوع مهمی بود و کم و بیش بحث می خواست. ناگهان بحث شان تبدیل به بگومگو شد که امام گفت: «این دعوا مرافعه شما قلب مرا ناجور به درد می آورد». {اشک حاج آقا رحیمیان با شانه های لرزان} آن روز، نه مردم شاهد دعوای آن ۲ مسئول بودند، نه دشمنان. نه صدا و سیمای خودمان، نه رسانه های دشمن، لیکن امام گفت: «این دعوا مرافعه شما قلب مرا ناجور به درد می آورد». صحبت قلب امام است ها! صحبت قلب نائب امام زمان است ها! صحبت قلب امام شد، بگذار برایت چند تا خاطره تعریف کنم تا بفهمی امامی که با مشاهده یک بگومگوی پنهانی، قلب شان دچار درد می شد، همان امامی بود که از هیچ چیز و هیچ کس غیر خدا نمی ترسید. هر ۲ باری که برای تبعید امام را آمدند بردند، بعد از نماز شب امام بود. بار اول، بعد از سخنرانی مهم سال ۴۳ در مسجد اعظم بود. آن روز من خودم آنجا بودم. فردایش که آمدند امام را ببرند، در راه تهران، حضرت امام از راننده خواستند جایی ماشین را نگه دارد تا نماز بخوانند که راننده قبول نکرد. ظاهرا چند بار امام اصرار کرده بودند که فایده نکرد. ناچار امام در همان حین حرکت، نماز اول وقت خود را می خواند. دقایقی بعد راننده ماشین ناگهان با سرعت زیادی به سمت یک جاده خاکی می پیچد. این را بعدها خود امام برایم تعریف کرده بود که؛ «مطمئن بودم اینها بنا دارند سر به نیستم کنند. اگر ترس از عواقبش نبود، {منظور ترس رژیم از عواقب سر به نیست کردن امام است} واقعا یقین داشتم قصد اینها سر به نیست کردن من است، اما توی همان جاده فرعی، یک لحظه مراجعه به قلبم کردم، دیدم آرام آرام است… انگار نه انگار». یک بار هم زمان موشک باران تهران، در چهارراه پیروز (تقاطع صدر و قیطریه) بمبی منفجر شد. این بمب آنقدر مهیب بود که همه جای تهران از جمله جماران را لرزاند. موقع انفجار، پیش امام بودم که مشغول مطالعه روزنامه بودند. شاید تا به حال این را جایی نگفته باشم. متاثر از انفجار، دندانه لولای شیشه اتاق امام از جا کنده شد و عدل، خورد به شانه من! خوشبختانه شیشه را ضربدر گذاشته بودیم، نشکست. من به شدت ترسیده بودم. خیلی زیاد! سعی کردم خودم را جمع و جور کنم که یک آن نگاهم افتاد به امام. از شدت حیرت، خنده ام گرفت! امام همچنان داشت روزنامه می خواند، آرام آرام! گفتم: آقا! مثل اینکه همین الان بمب منفجر شدها! امام گفتند: برو ببین برای مردم که اتفاقی نیفتاده.



- حسین قدیانی: این خاطره شما از امام، مرا یاد امیرالمومنین انداخت که وسط نماز، اگر تیر از پای حضرت می کشیدند، متوجه نمی شد، اما وسط همین نماز، غافل از کمک به دیگران نبود و انگشتر خود را می داد به فرد نیازمند. آقای رحیمیان! واقعا امام خمینی که بود؟!



- حاج آقا رحیمیان: همه لطف دارند و مرا به عنوان یک خط امامی می شناسند. بهترین راه برای شناخت امام خمینی، معرفت نسبت به ولی فقیه حاضر است. می خواهی خمینی را بشناسی، خوب به رفتار و گفتار «آقا» نگاه کن. در صورت و سیرت و بصیرت و حتی نترسی و شجاعت، اشبه الناس به امام، شخص «حضرت آقا» است. یک روز بود که در دولت همین آقای هاشمی، همه ما کاسه چه کنم چه کنم دست مان گرفته بودیم که اگر دولتمردان اروپایی، سفرای خود را از ایران فرابخوانند، چه می شود؟! همان ایام رفتم پیش «آقا». گفتند: «مثل بچه های خوب، یکی یکی برمی گردند سر کارشان! اصلا نگران نباشید!» من آنجا گریه ام گرفت! «آقا» گفت: چی شده؟! گفتم: من این آرامش و نترسی شما را فقط در یک نفر سراغ دارم و آن امام خمینی است. بعد «آقا» ادامه داد: «من همیشه از حق و حقوق خودم گذشته ام و می گذرم، لیکن در راه حقوق این ملت، حق و حقوق انقلاب، آبروی امام و خون شهدا، یک ذره هم کوتاه نخواهم آمد… یعنی اجازه ندارم که کوتاه بیایم».



- حسین قدیانی: خامنه ای را نگاه کن، خمینی را بشناس!



- حاج آقا رحیمیان: احسنت! با قلدر بازی دول اروپایی اغلب ما ترسیده بودیم، اما «آقا» از آن دست مردان بزرگی است که فقط از خدا حساب می برند… با این همه، یک آن فکر کنید این دعواها با قلب نازنین جانشین امام خمینی چه می کند؟! آیا رواست این قلب را به درد بیاوریم؟! آیا بابت این رنجوری، خدا از ما خواهد گذشت؟! من باور دارم که ضربان قلب ولی فقیه، دست امام زمان (عج) است. نکنیم این کارها را! نکنیم این دعواها را! بازی نکنیم با آخر و عاقبت خودمان! قلب ولی فقیه، خیلی مقدس است. خیلی اهمیت دارد برای خدا… همان روز انفجار، من فورا رفتم بیمارستان قلب. واقعا برایم سئوال شده بود؛ «آیا امام خمینی متاثر از آن انفجار مهیب و ترسناک، هیچ نترسیده اند؟!» لابد می دانید که این اواخر، قلب امام، علی الدوام تحت کنترل بود و به واسطه یک مانیتور ضربان قلب ایشان مرتب چک می شد. من در بیمارستان قلب، از مسئول کنترل ضربان قلب امام پرسیدم؛ در این یک ساعت اخیر آیا منحنی ضربان قلب امام دچار نوسان نشد؟! دستگاه را نگاه کرد و گفت: اتفاقا من خودم حواسم به انفجار بمب بود! اما خودتان نگاه کنید دیگر! کدام بمب مهیب می تواند قلب روح الله را ولو اندازه یک خط کوچک، بالا و پایین کند؟! نه، یک ذره هم تغییر نکرده ضربان قلب امام!



- حسین قدیانی: الان اگر بخواهیم قلب امام که همان قلب «آقا» است را از خودمان راضی نگه داریم، راهش چیست؟



- حاج آقا رحیمیان: قبل از جواب، باید بگویم که واقعا همین طور است. قلب خمینی در سینه خامنه ای می تپد. امام اما یک شاخص قرآنی داشتند و همیشه می گفتند؛ ببینید کارتان چقدر دوستان را خوشحال می کند و چقدر دشمنان را ناراحت می کند؟ قطعا هر کاری از ما که دشمن را ناراحت و دوست را مسرور کند، کاری مرضی رضای خدا و روح خداست. با این معیار، کاری که در مجلس صورت گرفت و کاری که در قم رخ داد، نه فقط اشتباه، بلکه گناه بود، گناه. حالا جالب اینجاست؛ ما یک وقت کاری می کنیم که دشمن از ما خوشحال می شود، اما بر اساس آموزه های قرآنی، دشمن حتی اگر از ما شاد هم بشود، باز دلیل نمی شود که خیال کنیم دشمن، ما را دوست دارد. شادی دشمن به خاطر منافع خودش است، نه اینکه احیانا عاشق چشم و ابروی ما شده! هزاری هم برای دشمن، جفتک چهارگوش بیندازیم، او ما را دوست نخواهد داشت. دشمن تجلی ابلیس است. شاید شیطان از فلان گناه ما مسرور شود، اما این سرور، یقینا ناشی از این نیست که شیطان دوستدار ما شده! شیطان و شیطان اکبر، دوستدار منافع خودشان اند، نه هوادار اصحاب فتنه و اهل انحراف. دشمن، دشمن است و تحت هیچ شرایطی و با هیچ خبط و خطایی دوستدار ما نخواهد شد. دشمن، دشمن است و اگر ما از اصول خودمان ببریم و فقط با این و آن دعوا کنیم، نهایت لطفی که دشمن در حق ما می کند، این است؛ مثل یک سقز، شیره ما را می مکد و از مزه ما استفاده می کند، بعد پرت مان می کند سطل خاک! شما الان ببین بعضی مطرودین فراری واقعا چه جایگاهی نزد آمریکا دارند؟ فی الواقع هیچی! گفت: «ببین از که بریدی و با که پیوستی؟!» مقصود اینکه؛ دشمن خبیث تر از این حرف هاست که ما فکر می کنیم. لذا همان بهتر که رفتار و گفتار ما دشمن را ناراحت و دوست را خوشحال کند، نه بالعکس.


- حسین قدیانی: من که هر وقت از مسائل روز، غصه دار می شوم با آن فراز وصیت نامه امام آرام می شوم؛ «دلی آرام، قلبی مطمئن، روحی شاد، ضمیری امیدوار…».



- حاج آقا رحیمیان: اصلا در حکم کیمیاست این بند از وصیت امام، اما برای فهم بهتر این فراز زیبا، باید ۲ خط قبل و ۲ خط بعد این فراز را دوباره مرور کرد. من الان برایت می خوانم؛ «…و اینجانب با آنچه در ملت عزیز از بیداری و هوشیاری و تعهد و فداکاری و روح مقاومت و صلابت در راه حق می بینم، امید آن دارم که به فضل خداوند متعال این معانی انسانی به اعقاب ملت منتقل شود و نسلا بعد نسل بر آن افزوده گردد. با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم. و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم. و از خدای رحمان و رحیم می خواهم که عذرم را در کوتاهی خدمت و قصور و تقصیر بپذیرد… {اشک بی امان نماینده رهبر در بنیاد شهید} و از ملت امیدوارم که عذرم را در کوتاهی ها و قصور و تقصیرها بپذیرند. و با قدرت و تصمیم اراده به پیش روند و بدانند که با رفتن یک خدمتگزار در سد آهنین ملت خللی حاصل نخواهد شد که خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند، و الله نگهدار این ملت و مظلومان جهان است». من درباره این «دلی آرام…» حرف دارم. اولا؛ در ادبیات امام، رهبری یعنی خدمت، و رهبر یعنی خدمتگزار. ثانیا؛ امام از آینده مطمئن بودند، نشان به نشان «نسلا بعد نسل». ثالثا؛ امام می گویند: «با رفتن یک خدمتگزار در سد آهنین ملت خللی حاصل نخواهد شد که خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند». همه این سخنان کد است. یکی اینکه؛ «با رفتن یک خدمتگزار»، خدمتگزار دیگری خواهد آمد که «در سد آهنین ملت خللی حاصل نخواهد شد». دیگری اینکه؛ «خدمتگزاران بالا» از نظر من یعنی همه مسئولانی که بعد از امام، برای ملت امام بدون منت کار کنند، اما «خدمتگزار والاتر» بی گمان یعنی حضرت آیت الله العظمی خامنه ای. بنابراین ریشه دل آرام امام برمی گردد به اطمینان ایشان از رهبری نظام و آینده نظام. یک بار سرکار خانم زهرا مصطفوی به خود من گفت که بعد از ماجرای منتظری، از امام پرسیدم؛ تکلیف جانشین شما چه می شود؟! فرد خاصی که نداریم، شورایی هم که مشکل است. امام جواب داد؛ چرا فرد خاصی نداریم؟! همین آقای خامنه ای. «همین آقای خامنه ای» یعنی «خدمتگزار والاتر». حالا پیش این «خدمتگزار والاتر»، آیا مضحک نیست بعضی ها بیایند و طوری حرف بزنند که انگار خدمت یعنی هیچ کس، الا دار و دسته خودشان؟!



- حسین قدیانی: جناب رحیمیان! به خاطر همین چیزهاست که من در نوشتن نامه محرمانه هیچ سودی نمی بینم!! آخر بگو؛ به کرمان کریمان که زیره خدمت نمی برند… به پایه گذار سفرهای استانی یعنی «حضرت آقا» که پز مردم داری نمی دهند… وانگهی! ما که «آقا» نیستیم تکلیف نصیحت داشته باشیم!


- حاج آقا رحیمیان: والا من توصیه ام را کردم به شما.

- حسین قدیانی: باشد… به حرمت شما قلمی می زنم و می دهم…


- حاج آقا رحیمیان: این من و شما نیستیم که هوای انقلاب را داریم، بلکه این خداست که هوای انقلاب را دارد. مثلا ببین! موسوی ۲۰ سال سکوت کرده بود. می توانست ۴ سال دیگر هم سکوت کند و برای انتخابات ۹۲ بیاید نامزد شود. با این اوضاع، ای بسا ۳۰ و چند میلیون رای می آورد و هیچ بعید نبود رسما اعلام خدایی کند!! من اما فکر کنم خدا به سرش انداخت که همان سال ۸۸ بیاید و دروغ بودن ادعای خط امامی اش بر همگان معلوم شود. مگر مکر خدا از مکر چند تا فتنه گر و منحرف کوچک تر است؟! الان هم اگر جریان انحرافی بخواهد مکر کند، خدا قشنگ تر به صحنه می آید و همچین ناز مکر می کند که آقایان اصلا نفهمند چی شد!! حرف من این است؛ اگر مهدی هاشمی، ناخواسته، خطر منتظری را از سر انقلاب دفع کرد، و اگر فتنه ۸۸ ناخواسته، خطر موسوی را، باز هم در فتنه های رویارو، ناخواسته و البته خداخواسته، خطرها دفع خواهد شد و مکر خدا کارگر خواهد شد. خدا یک جوری هوای این انقلاب را دارد که انگار حرف حساب خدا این است؛ «صاحب این انقلاب، صاحب این خون شهدا، صاحب این خمینی و خامنه ای، و صاحب این ملت، من خدا هستم.» البته فتنه ۸۸ مثل جنگ تحمیلی، رنج های خودش را داشت، لیکن همیشه «گنج بصیرت» از دل «رنج مصیبت» بیرون می آید. ما دوره شاه، یک جور امتحان شدیم، دوره جنگ، یک جور، دوره فتنه ۷۸ یک جور، زمان فتنه ۸۸ یک جور، الان هم یک جور… و هر چه جلوتر می رویم، فتنه ها سخت تر می شود، لیکن «نسلا بعد نسل» به یمن «خدمتگزار والاتر»، اهل کوفه نیست که تنها بگذارد علی را… به من بگو؛ از دل تنور چه چیزی بیرون می آید؟!



- حسین قدیانی: آتش!



- حاج آقا رحیمیان: نه! از دل تنور، هر چه خدا بخواهد بیرون می آید… و اگر خدا بخواهد از دل تنور، آب زلال می زند بیرون! سال ۸۸ از دل تنور فتنه، به جای «آتش براندازی»، «آب زلال بصیرت» خارج شد. همین حزب الله لبنان و همین سیدحسن نصرالله. بارها دشمن نقشه کشید که برای همیشه ریشه مقاومت را در منطقه خاور میانه یا به قول «آقا»؛ غرب آسیا بزند. مشخصا قبل از جنگ غزه و جنگ های فلان روزه، یک بار مکر اساسی کردند که در لبنان اثری از حزب الله نباشد. فتنه آنقدر شدید بود که سیدحسن نصرالله و عماد مغنیه و خیلی های دیگر آمدند پیش «آقا». همه هم نگران بودند نسبت به سرنوشت مقاومت، اما سخنان «آقا» آرام شان کرد. «آقا» گفت: «بروید و قوی تر از گذشته کارتان را بکنید که از جمع شما، عده ای با چشم خودشان شاهد فتوحات مکرر مقاومت خواهند بود، عده ای شاهد شکست قطعی اسرائیل». آنجا البته قبل از سخنان رهبر، بچه های وزارت خارجه، آمار و ارقامی مستند ارائه دادند که حاکی از ناخوشی حال حزب الله و مقاومت بود. بعد از جلسه، من رفتم پیش سیدحسن و گفتم: نظر «آقا» را قبول داری یا نظر دیگران را؟! گفت: راستش را بخواهی دلم صد در صد با نظر امیدوارانه «آقا» است، اما عقلم بیشتر حرف دیگران را باید قبول کند! یعنی شواهد، مرا به چنین نتیجه ای می رساند! گفتم: حالا دنبال کدام می روی؟! عقلت یا دلت؟! گفت: معلوم است که دلم! هر چند «آقا» هم عقل ماست، هم دل ما.



- حسین قدیانی: شما بعد از این همه فتوحات حزب الله، باز هم سیدحسن را دیده اید؟!



- حاج آقا رحیمیان: یک بار بعد از یکی از فتوحات حزب الله، سیدحسن به من گفت: «حالا بیش از پیش ایمان دارم که خدا با زبان خمینی و خامنه ای با ما سخن می گوید. ما آماده بودیم برای شکست، اما امام خامنه ای سخن از پیروزی می گفت…». اینکه من گفتم؛ «خدا اگر بخواهد، از دل تنور، آب بیرون می فرستد»، یکی از نشانه های قشنگ و بامزه اش مرگ اسحاق رابین است. اسحاق رابین قبل از مرگش دوره افتاده بود تا با پنبه صلح، سر از بدن مقاومت جدا کند، اما اسرائیلی های افراطی تر از او، حتی همین «صلح صوری» را هم تاب نیاوردند! بعدها قاتل اسحاق رابین که از یهودیان افراطی بود گفت: من از طرف خدا مامور بودم که اسحاق رابین را بکشم!! این صهیونیست تندرو هر چند که داشت یاوه می گفت، اما راست می گفت!! او مامور خدا بود، اما نه از کانالی که فکر می کرد!! یک بار سیدحسن به من گفت: اگر مرگ اسحاق رابین نبود، پنبه صلح، معلوم نبود جانی برای مقاومت باقی بگذارد یا نه؟!



- حسین قدیانی: خنده دار اینکه زحمتش را خود صهیونیست ها کشیدند!!



- حاج آقا رحیمیان: خدا اگر بخواهد از دل تنور آتش، آب گوارا بیرون می فرستد…



- حسین قدیانی: زیاد مصدع اوقات شدیم. چند سئوال مختصر و شاید بی ربط بپرسم و تمام… شما عاقبت اصلاح طلب هستید یا اصول گرا؟!



- حاج آقا رحیمیان: هیچ کدام! خط امام!



- حسین قدیانی: بعضی از مردم به خانواده شهدا طعنه هایی می زنند که لابد به گوش شما به عنوان نماینده «آقا» در بنیاد شهید هم رسیده. به شما هم از این طعنه ها می زنند؟!



- حاج آقا رحیمیان: من همیشه میوه را از میدان میوه و تره بار می خرم. آن فردی که با یک یا دو مشمع کوچک است، می آید جلو، سلام و علیک می کند و خدا قوت می گوید، اما آن فردی که چند تا مشمع بزرگ دارد و کلی خرید کرده، می گوید؛ حاج آقا! گرانی پدرمان را درآورده!!



- حسین قدیانی: بهترین دست خطی که دیده اید؟!



- حاج آقا رحیمیان: خط امام!



- حسین قدیانی: اصیل ترین خط امامی؟!


- حاج آقا رحیمیان: خود «آقا».



- حسین قدیانی: مثل همیشه از شما یک هدیه می خواهم…



- حاج آقا رحیمیان: من معمولا مراعات وقت رهبر عزیز را می کنم، اما یک بار تعدادی از فرزندان شاهد نخبه و ممتاز علمی در روز آخر همایش شان، اصرار کردند که ما تا «آقا» را نبینیم از اینجا نمی رویم! آنقدر هم جدی بودند که آخر سر من ناچار شدم زنگ بزنم و برای فردا از بیت رهبری وقت بگیرم. خلاصه! بردیم این بچه ها را بیت. «آقا» که آمدند داخل حسینیه… خب! دیدار رسمی نبود؛ همه شان از جا بلند شدند و دوان دوان با چشمانی گریان رفتند کنار «آقا». یکی می گفت: سلام «آقا»… یکی می گفت: سلام بابا… یکی می گفت: پدرم همیشه با شما خواب من می آید… {گریه بی امان حاج آقا} این بچه ها از بس اشک می ریختند، من یک آن دقت کردم دیدم خود «آقا» هم گوشه چشم شان قطره اشکی نشسته…



- حسین قدیانی: «نسلا بعد نسل» با «خدمتگزار والاتر».

 

 

 

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان