به گمان بسیاری پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی به معنای پایان ژئوپولتیک در روابط بین الملل است . آن ها به این نکته اشاره میکردند که پدیده جهانی شدن کمرنگ شدن حاکمیت کشورها در پرتو آن، تأسیس سازمان تجارت جهانی در 1995 و ... را باید به منزله پایان عصر ژئوپولتیک تلقی کرد. مخالفان این دیدگاه اظهار می کردند که ژئوپولتیک ماحصل محاسبات در مورد منافع ملی است .
حال آنکه منافع عصر جهانی شدن فرا ملی است و با پیشترفت های اقتصادی دنیا به هم نزدیک شده است. مرزها نفوذ پذیرتر شدهاند و با ایده «جنگ بشر دوستانه» که «تونی بلر» آن را ابداع کرده بود ، در همه جای دنیا آمریکا میتواند بدون توجه به بعد جغرافیا و مسافت دخالت کند. اما بعد از 11 سپتامبر آمریکا، گروهی که قدرت در دست داشتند و به نومحافظه کاران معروف شدند، ادعا کردند که ایالات متحده باید قدرتمند شود و به یک هژمونی کامل برسد.
آنان ایده «جایگزینی اقتصاد به جای ژئوپولتیک» را رد کردندو مدعی شدند که میان آمریکا ، ژاپن، چین و اروپا در آینده چالشهایی ظهور می کند که همگی ریشه در اقتصاد خواهند داشت. آنان ئچین را به عنوان بزرگترین تهدید برای آمریکا در قرن بیست و یکم عنوان کردند و مدعی شدند که چین به عنوان ابر قدرت آینده در جهان قرن بیست و یکم مطرح میشود. بدین ترتیب مبارزه با تروریسم ، بنیاد گرایی اسلامی ، مبارزه با سلاح های کشتار جمعی ، دولت های یاغی و دولت های ناکام یا «شکست خورده» ، کاملاً ابعادی ژئوپولتیک پیدا کرد.
بعد از 11 سپتامبر نومحافظه کاران حاکم بر آمریکا ، این دیدگاه را مجددا احیاء کردند و کنترل بر مناطق حساس و استراتژیک جهان را در دستود کار سیاست خارجی آمریکا قرار دادند. از نظر آنان ، اگر ایالات متحده نمیخواهد به سرنوشت شوروی دچار شود باید به کنترل مناطق حساس و استراتزیک جهان بپردازد.
بدین سان در «هارتلند» جدید سیاست خارجی آمریکا ، دریای خزر و خلیج فارس یک بیضی استراتژیک را شکل میدهند که نزدیکی و اتصال به این مناطق، محور نقشه ژئواستراتژیک جهان خواهد بود و تسلط بر انبار انرژی این مناطق میتواند ، هژمونی آمریکا را به همراه داشته باشد. در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا در سال 2001 نیز ، خلیج فارس به دلیل وجود نفت بخشی از منافع حیاتی آمریکا تلقی شده است.
«دیوید لانگ» ، دیپلمات سابق آمریکا در عربستان و رئیس بخش خاورمیانه اداره اطلاعات و پژوهش وزارت خارجه آمریکا در دوره ریگان ، شیوه برخورد بوش در جهان را با فلسفه دریاسالار «مک لوهان» استراتژیست نظامی قرن 19 تشبیه میکند که یک جهان بینی بر دیدگاه ژئوپولتیکی است(دریفوس،1382: 8).
بعد از 11 سپتامبر ، افغانستان که از لحاظ استراتژیک به عنوان کشوری بود که در دوران جنگ سرد توجهی به آن نمی شد ، مورد توجه سیاستمداران آمریکا قرار گرفت . آمریکا با تهاجم به این کشور سیطره بر منافع نفت و گاز آسیای مرکزی را دنبال کرد و خواهان اجرای سد بندی علیه ایران با حضور در این منطقه و تأثیر گذاری بر روسیه ، چین و هند گردید.
تهاجم به عراق در هارتلند جدید آمریکا ، نقطه محوری را ایفا میکند و شاید یادآور ، «شرایور» در کتاب «تکاپوی جهانی» باشد که «این بار به جای عربستان ، عراق به عنوان منطقه ای است که تسلط بر آن بر منزله تسلط بر قاره اروپا و منطقه خواهد بود».