نامه رهبری و فرصت های موج سوم

۱۳۹۴/۰۲/۱۵ ۱۱:۲۱ چاپ کد خبر: 24794
به گزارش لنگرنیوز به نقل از ماهنامه عصر اندیشه:

فصل اول: دین در غرب

دین کلیسایی در قرون وسطی
برای فهم مضامین دینی و استنادات تاریخی نامه رهبر انقلاب به جوانان غربی باید به روایت وضع دین در تاریخ غرب بپردازیم. از دوران قرون وسطی تا دوران معاصر، دین در اروپا سه مرحله را پشت سر گذاشته است. مرحله اول، مرحله دین کلیسایی قرون وسطایی است که در آن دوران، دین حرف اول را در جامعه اروپا می زد و قدرت در اختیار کلیسا بود. کلیسا سرنوشت جوامع را در دست داشت. مشکلاتی که در اروپای قرون وسطی در اثر قدرت گرفتن کلیسا به وجود آمد، ناشی از انحراف کلیسا از مسیر تعالیم حقیقی حضرت مسیح بود. همیشه تحریف ادیان به پیدایش یک دین مسخ شده منجر می گردیده است که البته دین تحریف شده اگر از بی دینی بدتر نباشد، بهتر نیست. مشکلاتی که در قرون وسطی برای بشریت و در نتیجه حاکمیت کلیسا به وجود آمد، ناشی از حاکمیت دین نبود، بلکه ناشی از حاکمیت دین تحریف شده بود. متاسفانه غربیان در دوران رنسانس این اشتباه بزرگ را مرتکب شدند و تلاش کردند در تمام جامعه بشر، دین را مساوی با دین تحریف شده دوران قرون وسطی معرفی کنند و تاکنون نیز به این اشتباه ادامه داده اند. اگر نوشته های افرادی مانند نیچه و راسل را بخوانید، مخصوصاً کتاب های «چرا مسیحی نیستم؟» و کتاب «علم و مذهب» اثر راسل، به این نتیجه می رسید که آن ها مذهب را کاملاً مساوی با دین کلیسایی تحریف شده قرون وسطی تلقی می کنند و بر این اساس در مورد همه ادیان با همان معیار قضاوت می کنند.
رنسانس و شورش عمومی علیه دین
مرحله دوم، مرحله شورش علیه دین کلیسایی بود؛ یعنی همان دوران رنسانس که دوران شورش عمومی علیه دین کلیسایی بود. در این دوران دین کلیسایی به عنوان عامل عقب ماندگی اروپا معرفی شد و مورد هجمه سراسری قرار گرفت و عموم روشنفکران غرب با موضع گیری ستیزجویانه با دین روبه رو شدند. متاسفانه با توجه به اینکه دین را مساوی با دین کلیسایی تحریف شده قرون وسطایی می دانستند، این روحیه ستیزگرایانه آن ها نسبت به همه جریان های دینی تعمیم پیدا کرد. در این دوران که دوران ستیزه با دین بود، «سکولاریزم» به عنوان راه نجات بشر معرفی و با چهره های مختلفی در کشورهای مختلف اروپایی ارائه شد. در آلمان به یک شکل، در انگلیس، فرانسه، آمریکا و... نیز همینطور، اما همه این جریان ها در نگاه سکولاریستی به زندگی، ستیز با دین، تلاش برای منزوی ساختن دین در عرصه زندگی  مقصر دانستن دین در مشکلات بشر با هم مشترک بودند. یکی از جریان های سکولار، کمونیسم بود که به وسیله «کارل مارکس» و «انگلز» پایه گذاری شد که در حقیقت یکی از نمادهای سکولاریزم غرب بود. در این دوران تلاش بر این شد که از دین تعریفی ارائه شود که یک رابطه باطنی بین انسان و خدا را القا کند و به دین اجازه ورود به هیچ حوزه ای از حوزه های دنیوی و زندگی انسان در دنیا داده نشود و تنها حوزه دخالت دین، جهان آخرت و آن رابطه بین انسان و خدا باشد. در این معنا دین نه تنها نمود اجتماعی ندارد، بلکه در رفتارهای فرد نیز نمودی ندارد. فقط به عنوان یک عامل آرامش روانی به دین نگاه می شد و همین عامل آرامش روانی در تعریفی که در مارکسیسم پیدا کرد، به عنوان افیون جامعه شناخته شد. یعنی به دلیل اینکه از دین به عنوان عامل آرامش باطنی تعبیر شده بود، در ادبیات مارکسیستی به افیون ملت ها تبدیل شد که تنها نقش آن آرام کردن و خواب کردن ملت هاست. در این تعریف دین می تواند یک ابزار باشد که مثلاً در سیاست بحران ناشی از اتخاذ سیاست های غلط را با عامل آرامش بخش درونی حل کند. استفاده های ابزاری گوناگونی از این شکل از دین انجام می شد. سیاست های اروپائیان نیز در مراحل مختلف از دین چنین استفاده ابزاری داشته اند.
ناکامی های سکولاریستی، رجعت به دین
از نیمه های دوم قرن بیستم و بالاخص پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران مرحله سوم دین در غرب آغاز شد. در این دوران نوعی رجعت به دین در سرتاسر جهان انجام گرفت. عامل اصلی این رجعت، ناکامی هایی بود که جامعه غرب از ساختار سکولاریستی دچار آن ها شده بود. در آغاز رنسانس سکولاریسم به عنوان بهشتی برای جامعه بشر معرفی می شد و وعده یک بهشت دنیایی را داده بود، اما به تدریج و مخصوصاً پس از جنگ دوم جهانی و سلطه پیدا کردن آمریکا بر دنیا، چهره وارونه سکولاریسم نمایان شد. اولین نتیجه حاکمیت سکولاریسم در غرب، از بین رفتن معیارهای اخلاقی بود. اخلاق در جامعه بشری به تدریج رو به انزوا گذاشت و نتیجه از بین رفتن معیارهای اخلاقی نیز بحران های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی متعددی بود. در عرصه اقتصاد غرب در نتیجه حاکمیت نظام سرمایه داری دچار بحران گسترده ای شد. در عرصه سیاست، استعمار در جهان به عنوان چهره زشت کشورهای غربی خود را نشان داد و دولت های غربی مجبور شدند از مستعمرات خود عقب نشینی کنند. در عرصه فرهنگ، خانواده ها از هم متلاشی شدند. بحران جوان های سرکش و ستیزه جو در غرب نمایان شد. بحران وضعیت زن آشکار گردید، همان زنی که سکولاریسم غربی در زمان رنسانس خود را به عنوان منجی او معرفی کرده بود، اما مشخص شد که نه تنها منجی زن نیست، بلکه زنان غربی را با اشکلات بسیاری مواجه کرد. تنهایی زن و استفاده ابزاری از زن نمونه های آن هستند. در نتیجه متلاشی شدن بنیاد خانواده در غرب، زن تنها و بدون حامی ماند.
«تحرکات فمینیستی» نیز از جمله دلایل انزوای زن بود. در نتیجه گرایش های فمینیستی هم بنیاد خانواده متلاشی شد و هم زن تنها ماند. یعنی رابطه میان زن و مرد در اثر کنار رفتن دین و اخلاق به رابطه نامشروع و بدون خانواده تبدیل شد. نتیجه این روابط بدون خانواده، زن به دلیل وابستگی به بچه هایش تنها ماند، مجبور شد فرزند خردسال خود را سرپرستی کند و نمی توانست فرزند را از خود جدا کند. از طرفی کودک، مخصوصاً اگر پسر بود، چون در خانواده تربیت نمی شد، در اثر عوامل محیطی به جوانی خشن تبدیل می شد که در کنار زن رشد می کرد و توقعات زیادی داشت. به همین دلیل مساله ستیز میان مادران و جوانان، مخصوصاً پسران، یک بحران گسترده در جامعه غربی به وجود آورد که البته آن ها سعی می کنند این بحران را پنهان کنند، اما کسی که با متن جامعه غربی آشنا باشد متوجه می شود که این یکی از سخت ترین بحران های غرب است. مثلاً قتل مادران توسط جوانان ستیزه جو یکی از شایع ترین حوادث جهان غرب است.
عصر پیروزی اسلام ناب
به تدریج جامعه غربی به این نتیجه رسید که بهشت ادعایی سکولاریسم، تحقق پیدا نکرده است. به همین دلیل خلاء دین داری در جامعه غرب احساس شد و رجعت به سوی دین آغاز گردید. با پیروزی انقلاب اسلامی، نقش دین به عنوان نقش اول در عرصه مدیریت جامعه مطرح شد. پیروزی انقلاب اسلامی علیه حاکمیت جهانی سکولاریسم بود، زیرا آمریکا و اروپا که بر جهان دوران انقلاب حاکم بودند، از تفکر سکولاریسم پیروی می کردند. این پیروزی، به معنی پیروزی جبهه دین بر جبهه سکولاریسم بود. هرکس به این نتیجه نرسد، مطالعه دقیقی از ریشه های انقلاب نداشته است. منتها این دین، دین کلیسایی نبود. یکی از خصوصیت های دینی که امام خمینی(ره) معرفی کرد، ناب بودن آن بود؛ یعنی اسلام نابی که نه تنها ضد سکولاریسم است، بلکه با تدین تحریف شده نیز ضدیت دارد. یعنی جریان تدین تحریف شده و جریان سکولاریسم، دو جبهه ای بودند که با انقلاب سر جنگ داشتند.
به همین دلیل دین جدیدی در دوران قیام امام به دنیا آمد. مقام معظم رهبری در پیام به جوانان اروپا و آمریکا قصد دارند نظر جوانان را به این ایده متوجه کنند که اسلام معرفی شده توسط انقلاب و امام، با دینی که در ذهن آن هاست و به وسیله دستگاه های تبلیغاتی سکولاریسم به آن ها القا شده متفاوت است. این یکی از رسالت های این پیام است که به جوانان بگوید تعریفی را که رسانه های شما از دین داده اند کنار بگذارید، زیرا این تعریف، همان دین تحریف شده کلیسایی است با همان بحران های خاص خودش که این بحران ها را اسلام نیز در دوران حکومت امویان و عباسیان داشته است؛ یعنی حاکمیت شاهان. حکومت شاهان در دوره های اسلامی همان مشکلاتی را ایجاد کرد که حاکمیت کلیسا بر جهان غرب به وجود آورد. در آنجا نیز حاکمیت شاهان کلیسایی بود. این دین تحریف شده در جهان اسلام نیز شاهانی را بر جامعه اسلامی حاکم کرد و انقلاب ایران، قیامی بود علیه جریان دین گریزی و جریان دین گرایی تحریف شده و این نبرد همچنان ادامه دارد و انقلاب به عنوان یک جریان عظیم بشری با این دو جبهه درگیر است. ما معتقدیم که انقلاب در این نبرد در حال پیروزی است. همین استقرار نظام اسلامی و صدور انقلاب که امروز قابل رویت است، گام بلندی در جهت این پیروزی بود. این جبهه نبرد همچنان ادامه خواهد داشت و پیروزی برای اسلام ناب قطعی است.

فصل دوم: رهبری معنوی در جهان امروز
فرصت های موج سوم
جریان انقلاب اسلامی در کشورهای غربی نیز سر برآورده است. یعنی به تشخیص مقام معظم رهبری یک جریان سوم جدیدی در جهان ایجاد شده که عمدتاً توسط قشر جوان اروپا و آمریکا رهبری می شود. یعنی این قشر جوان است که این جریان سوم را امروز مدیریت می کند. به همین دلیل در این پیام، جوانان مورد خطاب رهبر انقلاب قرار گرفته اند، زیرا آن ها در پی جریان دینی نوینی هستند که این جریان هم مبرای از معایب دین کلیسایی تحریف شده باشد و هم دین زندگی باشد. بنابراین این جریان جدید نه با سکولاریسم سازگاری دارد و نه با دین کلیسایی. مدیریت جریان پیشرفت جریان سوم دینی توسط جوانان به یک رهبری معنوی نیاز خواهد داشت. رهبر انقلاب با نوشتن این نامه، حوزه نفوذ خود را از یک رهبر مخصوص به یک ملت گسترش داده و به رهبری معنوی و عام تبدیل شدند.
ما کسی را الزام نمی کنیم که در بُعد سیاسی از رهبر ما پیروی کند. حتی نظریه ما این نیست که دولت های دیگر، سیستم های سیاسی خود را کنار بگذارند و از ملت ایران پیروی کنند. اما امکان هماهنگی در عرصه سیاست وجود دارد. رهبر انقلاب به عنوان یک فقیه کارآشنا، امروز هم ترازی ندارد. فقط می گوییم که کشورها باید مبتنی بر آرای مردم بوده و رژیم های سیاسی باید ارزش های الهی را که معمولاً با ارزش های انسانی تطابق دارند، رعایت کنند. اگر بخواهیم مرجعی برای معرفی این ارزش های الهی پیدا کنند، یکی از برترین مراجع، «اسلام ناب» است، اسلامی که رهبر انقلاب برترین مفسر آن به شمار می روند.
آیا به فقیه نیازی نیست؟
باید بدانیم دعوت معظم رهبری از جوانان غرب برای «شناخت بی واسطه از اسلام» به چه معناست؟ آیا به معنی شناخت بدون نیاز به فقیه است؟ آیا جوانان غربی می توانند با رجوع مستقیم به قرآن، چیزی از قرآن درک کنند؟ در پاسخ باید گفت که در قرآن دو دسته مفهوم وجود دارد. یک دسته از معارف قرآن که در عرف فقهی با نام معارف یقینی، ضروری و بدیهی شناخته می شوند، ضروریات و بدیهیات دین هستند. فقهای ما معتقدند در شناخت این بدیهیات اصلاً نیازی به تقلید نیست. یعنی کسی در ضروریات دین تقلید نمی کند. همه مکلف هستند که این بدیهیات را مستقیم از قرآن بگیرند، زیرا ضروری و بدیهی هستند و نیازی به واسطه کارشناس ندارند.
دسته دوم معارف قرآنی، مفاهیم تفصیلی هستند. این ها جزئیات معارف دینی هستند که نیاز به متخصص و کارشناس دارند. دعوت مقام معظم رهبری از جوانان برای شناخت مستقیم و بی واسطه از حقیقت اسلام، در مورد کلیات و اصول مسلمه اسلام است؛ یعنی دسته اول معارف. اگر جوانان به قرآن مراجعه کنند، همین که این کلیات برتر و اصول روشن قرآنی را بشناسند، به سمت مراجعه به کارشناس در شناخت جزئیات و تفاسیر هدایت خواهند شد. حال این بدیهیات چیست؟ یک نمونه، اندیشه پادشاهی خدا و حکومت برتر خدای متعال بر جهان و انسان است. اینکه خدا حاکم و فرمانرواست،  این دیگر احتیاج به اجتهاد ندارد. کسی که مستقیماً به قرآن رجوع کند و آیات را ببیند می تواند این مفهوم را دریافت کند. همچنین در می یابد که این حاکم، شریک ندارد. این هم نیاز به کارشناس ندارد. این ها بدیهیات قرآن است که نمونه های دیگر نیز دارد. دیدن این آیات به انسان می فهماند که در مدیریت جامعه فرمان چه کسی باید حاکم باشد. حال اینکه فرمان خدا چیست و جزئیات این فرمان کدام است، نیاز به مراجعه به کارشناس دارد.
قرآن می فرماید که این زندگی، زندگی موقت و فانی است و خدای متعال بشر را برای یک زندگی جاودانه آفریده است. می گوید به شیطانی که شما را در دام این زندگی موقت می اندازد دل نبندید. یا مثلاً خدا بشر را به عدل دعوت می کند. حال اینکه این عدل چیست، نیاز به کارشناس دارد. این ها منظور مقام معظم رهبری بوده است که خطاب به جوانان خود ما نیز می باشد. جوانان مسلمان نیز می توانند در این کلیات روشن به خود قرآن رجوع کنند. وقتی جوان غرب به این شکل به قرآن مراجعه کند می فهمد که چه دسیسه ای توسط نظام های جهان غرب و نظام های سرمایه دار به غربی ها تحمیل شده است. این نظام ها اول تلاش کرده اند که خدا را از فرمانروایی حذف کنند. دوم گفتند که سرمایه و پول همه زندگی و موجودیت انسان را تشکیل می دهد. بر این مبنا، زندگی چیزی غیر از این چند روزه دنیا نیست. اگر جوان به قرآن مراجعه کند، می بیند که این یک اصل غلط است که سکولاریسم به او تحمیل کرده است. یک مساله دیگر که با رجوع به قرآن مشخص می شود، خدمتی است که انبیا به بشر کرده اند و هرچه معنویت در جامعه بشری کنونی، حتی بسیار کم وجود دارد، در نتیجه پرورش انبیاست و متوجه می شود که جامعه کنونی غرب به وسیله رهبرانش تلاش می کند که از این تعالیم دور شود.
در این جریان رسالت فیلسوفان و متفکران اول توجه دادن به همین اصول بدیهی و کلی است، زیرا در نتیجه تحریف ها و تبلیغات جهت دار، حتی این اصول کلی گاهی به گوش نسل جوان نمی رسد یا اگر رسیده، ناقص بوده است. دوم توجه دادن به رسالت و نقش انبیا در تاریخ بشر است. یکی از کارهایی که سرمایه داری امروزی انجام می دهد، دور کردن نسل جوان از انبیا است. اینکه می بینید به حضرت رسول و سایر انبیاء الهی توهین می شود و بر این کار اصرار دارند برای این است که نسل جوان را از انبیا دور کنند. انبیایی که هر خیر و نیکی در جامعه امروز بشر مدیون آن هاست. آن ها به مردم تقوا، راستگویی و ایثار آموزش دادند. چه کسی بیشتر از رسول اکرم و خاندان ایشان، سختی ها را تحمل کرده اند تا بشر در آسایش به سر ببرد. گرسنگی ها، فشار طاغوت، کشته شدن ها و... همگی برای این بود که بشر به سعادت برسد. هیچ کدام از اصناف بشری به این اندازه برای سعادت انسان قربانی نداده است. باید همین مسائل را به جوان غربی نشان دهیم. گاهی با زبان علم و منطق و گاهی با زبان هنر و ادبیات.
همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان