لنگرخبر : مردی آرام از جبهه اصولگرایی است که بیشتر به عنوان سکاندار روزنامه رسالت شناخته می شود، روزنامه ای که در دهه های شصت و هفتاد، تریبون جریان راست بود و اکنون نماینده فکری اصولگرایان سنتی شناخته می شود. او که در دولت میرحسین موسوی وزیر پست و تلگراف و تلفن بود، اکنون به عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام و حضور در شورای حل اختلاف قوا مشغول است، شورایی که به گفته او، پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات 92، ماموریت های کمتری برای پیگیری دارد.

مرتضی نبوی که سابقه مبارزاتی سیاسی اش به پیش از انقلاب باز می گردد از چالش های اصلاح قانون انتخابات، پیامدهای نفوذ سیاسی و فرهنگی، حل اختلاف میان قوا، ضرورت عدم موضع گیری دولتمردان و اعضای شورای نگهبان درباره نامزدهای انتخابات و پشت پرده جلسات مجمع تشخیص مصلحت نظام سخن گفته و وقتی نوبت به موضوع وحدت اصولگرایان در انتخابات اسفند امسال می رسد، می گوید: ظاهرا نزدیک شدن سه تشکل موتلفه، پایداری و ایثارگران نتوانسته در زمینه وحدت اصولگرایان کمکی بکند. به نظر می آید آنها بدنبال این هستند که به فرمول های فراگیرتری برسند.

آنچه در ادامه می آید، حاصل یک ساعت گفت و گو با مرتضی نبوی در دفترش در مرکز پژوهشی مطالعات راهبردی توسعه است.

مقام معظم رهبری در جمع فرماندهان سپاه نسبت به نفوذ به ویژه در حوزه های فرهنگی و سیاسی هشدار داده بودند اما در این باره برداشت های متفاوتی شده است. از منظر شما راه های نفوذ دشمن کجاست؟

در این نوع نفوذ، طرف می خواهد جامعه جوانان کشورهای مخاطب خود از جمله ایران را نسبت به ارزش ها و باورهای کشورشان بی اعتقاد و ارزش های موردنظر خود را جایگزین کند. مساله جنگ نرم و استفاده از قدرت نرم هم در اینجا مطرح می شود، به خصوص که فناوری ارتباطات و اطلاعات این امکان را میسر کرده است و شبکه های مختلفی که با ابزارهایی همچون موبایل ها، شبکه اینترنتی و ماهواره ای در دسترس قرار می گیرند در خدمت چنین جریانی هستند. در کل، موضوع قدرت نرم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بیش از گذشته مطرح شد چراکه این انقلاب به روش جدیدی به پیروزی رسید، متکی بر جنگ های چریکی و استفاده از ابزار سخت نبود بلکه حضور مردم و با طرح گفتمان تازه ای از راه به نمایش گذاشتن قدرت نرم ملت انقلاب به پیروزی رسید و پس از آن موضوع قدرت نرم مطرح شد و استفاده از این قدرت برای نفوذ در کشورها و قدرت های دیگر.

و  مسئولان برای مقابله با چنین نفوذی در نهادهای مختلف چه باید بکنند تا سدی در برابر آن باشد؟

دستگاه ها و مسئولان فرهنگی ما یعنی در حوزه های علمیه، وزارت ارشاد، وزارت علوم و آموزش و پرورش، رسانه های ما مسئولیت سنگینی در این زمینه دارند و باید افشاگری، اطلاع رسانی و آگاه سازی کرده و ترفندهای دشمن را خنثی کنند و همچنین باید در مقام ابتکار باشند. یعنی باید ارزش های مورد قبول ما که در حقیقت فرهنگ ملی ما را می سازد و با توجه به سابقه تمدنی خیلی طولانی که ایران دارد و نقشی که اسلام در این تمدن ایفا می کند و فرهنگ ما که اسلامی، ایرانی است، باید این فرهنگ را بر اساس جذابیت هایش طرح کنند. در نظام تعلیم و تربیت رسمی و غیررسمی باید این موضوع را تبلیغ کنند و اگر نسل جوان ما به این فرهنگ مجهز شود، مصونیت ساز است.

در این میان شاهد تفاوت برداشت ازسوی چهره های مختلف از سخنان رهبری هستیم. برخی مصداق نفوذ را در رسانه ها می بینند و گروه دیگری نگران هستند که پرداختن به این موضوع باعث تسویه حساب های سیاسی نشود. به طور مشخص در این زمینه رئیس جمهور، وزیر اطلاعات و دبیر شورای عالی امنیت ملی ابراز نگرانی کرده اند. همچنین چهره هایی مانند آقای توکلی معتقد هستند که نباید سطح پرداختن به هشدار رهبری آنقدر تقلیل پیدا کند که به بازداشت چند خبرنگار منتهی شود.

مصداق نفوذ چند خبرنگار نیستند، اما در این زمینه همه مردم و مسئولان ما باید بسیار هوشیار باشند و رسانه ها تلاش کنند سطح هوشیاری را بالا ببرند. تجربه و واقعیت های صحنه به ما می گوید که ابرقدرت ها درصدد نفوذ فرهنگی و حتی سیاسی و اقتصادی هستند.

برای نفوذ در کشورهای مختلف و در کشور خودمان تلاش کرده اند که از طریق شبکه های اجتماعی امر ارتباط گیری و نفوذ را به صورت عام انجام دهند. خانم کلینتون که وزیر خارجه آمریکا در دولت اول اوباما بود، به تازگی در خاطراتش منتشر کرده است که در سال 88، به خاطر شرایط ایران پنج هزار نفر را آموزش داده اند. در آن زمان قرار بوده که فیس بوک به مدت کوتاهی برای تعمیرات تعطیل شود، اما آنها گفته اند که این کار نشود تا بتوانند به افرادی در ایران سرویس دهند تا به آنچه مقام معظم رهبری از تعبیر فتنه برایش استفاده کردند، کمک کنند. پس با اقرار خودشان چنین کارهایی صورت می گرفته است. همچنین 50 یا 60 موسسه مطالعاتی در آمریکا روی موضوع انقلاب های رنگی کار کرده و شیوه هایی را طراحی کرده و آموزش می دادند. بعضی از افرادی که در آن مقاطع در ایران دستگیر شده بودند، اقرار کردند که بیش از 13مرحله را باید طی کنند که در مواقعی همچون انتخابات، مخاطبان خود در شبکه های اجتماعی را به کف خیابان بیاورند و به نتیجه انتخابات اعتراض کنند و به این ترتیب نتیجه انتخاباتی را که غرب و آمریکا در جهت منافع خود نمی داند با آوردن مردم به خیابان ها به نفع خود تغییر دهند و اگر نتوانستند نتیجه انتخابات را تغییر دهند، حداقلش این است که توانسته اند جامعه را به آشوب کشیده و کشور را بی ثبات کنند تا بی ثباتی مانعی در برابر پیشرفت کشور و ابزاری برای فشار بیشتر شود. یکی از نتایج آن برای کشور ما تحریم های بیشتر بود که رئیس جمهور آمریکا از آن به عنوان تحریم های فلج کننده یاد کرد. در آستانه انتخابات سال 88 قرائن نشان می داد که می خواهند مشکلاتشان را با ایران حل کنند اما وقتی آن اتفاق افتاد، به ناگهان ورق برگشت.

اکنون چطور؟ از منظر شما نگرانی هایی که از آنها یاد کردم، مصداق دارد و آیا استفاده از این مفهوم باعث تسویه حساب های سیاسی شده است؟

من صاحب نظر نیستم که مصداقی اظهارنظر کنم اما می گویم که اگر مسئولان ذیربط ما اطلاعاتی داشتند که حکایت از نوعی ارتباط گیری، شبکه سازی و برنامه ریزی برای این کار بود، باید هوشیار باشند و با تجربیاتی که داریم ساده از کنارش رد نشوند. من اطلاعی ندارم که خبرنگارانی که دستگیر شده اند، مصداق آن واقعیت ها هستند یا برخورد منطقی با آنها شده یا خیر اما بی خیال بودن نسبت به این مهم، باعث می شود که نتوانیم برای کسانی که در عرصه سخت اطلاع رسانی کار می کنند، مصونیت ایجاد کنیم. اگر هوشیار نباشیم، ممکن است همین افراد گله مند شوند که ما داشتیم در توری می افتادیم و شما به ما هشدار ندادید. خطر، واقعی، جدی و بیخ گوش ماست و با توجه به اقراری که خودشان می کنند، هر از گاهی صد میلیون دلار بودجه برای مقابله با ایران تصویب می کنند و بعد از آن سرنخ هایی پیدا می شود که افرادی پول را توزیع می کنند. ممکن است روزنامه نگاری در تور قرار بگیرد و خودش متوجه نشود و بعدها متوجه شود که به یک شبکه جاسوسی سرویس می داده است. می خواهم بگویم که انکار کردن اصل مشکل را حل نمی کند. اما حالا اینکه با چند خبرنگار درست برخورد شده یا نه، من شخصیت اطلاعاتی و قضایی نیستم که بگویم این کار درست بوده است یا خیر.

مدتی پیش از تریبون نماز جمعه مطرح شد که آمریکا در تمام نهادهای کشور آدم دارد. به نظر شما این امر در ایران هم مصداق دارد و به نظر شما این سخن با این گستردگی ضعیف نشان دادن نهادهای امنیتی نیست؟

نه. چنین برداشتی از آن نمی شود بلکه باعث می شود مردم و مسئولان نسبت به این موضوع هوشیار باشند، چراکه دشمن درصدد نفوذ هست و حتی می بینیم که در رقابت بین قدرت های بزرگ نیز این اتفاق می افتد یعنی می بینیم کسی پیدا می شود که سالها زیر گوش روسیه فعلی یا شوروی سابق برای آمریکا جاسوسی می کرده یا برعکس جاسوسان روسی در آمریکا پیدا می شوند.

بسیار مهم است که مسئولان ما در فرایند تصمیم گیری مراقب باشند. مسئولان برای تصمیم گیری نیازمند مشاوره تصمیم سازان یا همان کارشناسان هستند، اما ممکن است یک کارشناس تحت عنوان نظر کارشناسی نظری را ارائه کند که در جهت تامین منافع فلان کشور باشد. با توجه به این ارتباطات گسترده، گاهی از خارج کشور با یک نفر در داخل به نحوی ارتباط برقرار می کنند و بعد از آن نقطه ضعفی برایش درست می کنند و با استفاده از آن نقطه ضعف از آن کارشناس سوء استفاده می کنند. به این صورت که اولا از او می خواهند که اطلاعات دستگاهی که برایش کار می کنند را منتقل کند و ثانیا در نظرات کارشناسی خود آن چیزی را بگوید که آنها می خواهند.

در کارشناسان مجمع تشخیص مصلحت با چنین افرادی برخورد کرده بودید؟

من که مسئول حراست مجمع نیستم. من فقط می گویم که نباید موضوع را ساده انگاشت و مسئولان ما فکر کنند چنین مصداق هایی وجود ندارد و موضوع تنها تسویه حساب سیاسی است که در این شرایط خودشان ضرر می کنند و ناگهان چشمشان باز می شود که سالها جمعی از کارشناسان کنارشان بودند و سیاست ها را به سمتی که می خواستند جهت می دادند.

در رابطه با اینکه اگر از تریبون عمومی مطرح شود، آیا باعث بی اعتمادی مردم می شود یا خیر، پاسخ ندادید؟

عرض کردم که ما باید هوشیاری را هم در مردم و هم در کارگزاران دولتی و هم در سطح کارمندان بالا ببریم چراکه به شدت در معرض چنین خطری قرار دارند. این حساسیت در مسئولان رده بالا اهمیت بیشتری دارد چرا که آنها بیشتر در معرض این خطر قرار دارند. با شیوه های نرم می توانند کاری کنند که مسئولان فکر کنند خودشان تصمیم گرفته اند در حالی که این تصمیمات به آنها القا شده اند. مثلا فرض کنید در مورد خطر زلزله این اختلاف نظر هست، از آنجاکه گسل ها در تهران فعال است و اگر زلزله بالای هفت ریشتر بیاید تهران به هم می ریزد و حتی شاید امکان امدادرسانی باشد. برخی می گویند مردم باید در جریان قرار بگیرند. در برابر عده ای می گویند که مردم را نباید بی جهت با گفتن این سخنان مضطرب کرد. اما اگر خدای نکرده اتفاقی افتاد همین مردم می گویند که چرا ما را هوشیار نکردید؟ چرا شرایط را با توجه به مسئولیتی که داشتید به گونه ای فراهم نکردید که این همه خسارت وارد نشود؟ در مورد شایع شدن نفوذ نیز ماجرا به همین شکل است. ممکن است بگویید که در این رابطه داده ای وجود ندارد و این فکرها زاییده توهم است و از تئوری توهم توطئه یاد کنید اما واقعا مگر این حرف ها توهم است؟ مگر خطر نفوذ توهم است؟ خطر اینکه در حوزه های مختلف چه مستقیم و چه غیرمستقیم آدم هایی را تخت اختیار خود بگیرند، توهم است؟ سوء استفاده از ناآگاهی افراد توهم است؟

شما به عنوان عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام سالهاست که با آقای هاشمی و آقای احمدی نژاد همکاری می کنید. هر دو نفر پست های رده بالایی هم در کشور داشته اند. به نظرتان شیوه مدیریت این دو چه تفاوتی با هم دارد؟

من فقط در مجمع این دو نفر را دیده ام و در دولت هیچکدام از این افراد حضور نداشته ام.

اما علاوه بر حضور در مجمع به عنوان یک چهره رسانه ای هم که شده، شیوه مدیریت این دو نفر را دنبال می کردید.

بله، درست است. از بیرون که به عنوان یک ناظر نگاه کنم، من هر دو نفر را دارای نقاط قوت دیدم و هم دارای نقاط ضعف قابل توجه. آقای هاشمی در دوره ای که بودند زیرساخت های کشور را توسعه دادند. قدم های بلندی را در جهت جایگزینی واردات برداشتند؛ زمانی که ایشان بر سر کار آمدند کشور ما واردات زیادی داشت مثلا حدود 10میلیارد دلار مصالح ساختمانی مثل تیرآهن وارد می کردیم. در زمان ایشان تولید داخلی رونق گرفت، توسعه پتروشیمی ها، صنایع داخلی و امور زیربنایی از اقدامات ایشان بود. روابط ما با کشورهای خارجی را توسعه دادند، ایشان روابط ما با روسیه را برقرار کردند. اما خب اشکالاتی هم داشتند مثلا در زمان آقای هاشمی شکاف بین کارگزاران و مردم محسوس شد. کارگزاران برای خود استاندارد زندگی تعریف کردند که با زندگی مردم متفاوت بود و از همان زمان شکاف بین مردم و مسئولان آغاز شد و مردم احساس کردند آن عدالت اجتماعی که انقلاب مطرح کرده بود، زیر سوال رفته است. یا تسامحی در رابطه با ارزش های انقلاب به وجود آمد و با این عنوان که مدیران قوی می خواهند کار را پیش ببرند، قانون شکنی و فساد اداری رایج شد.

در مورد آقای احمدی نژاد ایشان روش هایی به کار گرفت که شکافی که در دوره آقای هاشمی و دوره اصلاحات وجود داشت را پر کرده و بدنه اجتماعی را بیشتر با خودش همراه کرد. در رابطه با عدالت توزیعی کارهای خوبی انجام داد که آثارش هنوز در ذهن مردم هست. اما خب اشتباهاتی هم داشت که من به موقع در موردش صحبت کردم. پس نباید صفر و صد به ماجرا نگاه کرد. هر کدام نقاط قوت و نقاط ضعفی داشتند.

کدامیک را موفق تر می دیدید؟

من در مقام این مقایسه نیستم. کتابی به تازگی با عنوان چالش های کارآمدی جمهوری اسلامی ایران از من منتشر شده است که در آنجا مبتنی بر نظریه کارکردگرایی سیستمی عملکرد دولت های مختلف را با هم مقایسه کرده ام. شما می توانید کدهایی را از آنجا استخراج کنید.

آقای هاشمی علاوه بر ریاست جمهوری، ریاست بر مجلس و مجمع تشخیص مصلحت نظام را نیز تجربه کرده اند، یعنی جاهایی که نظرات مختلف در آنجا شنیده می شود اما آقای احمدی نژاد عمده دوره مدیریتی شان بر دولتی بوده که اعضایش را خودش انتخاب کرده بود. به نظر شما این تجربه ها بر میزان مشورت پذیری این دو  نفر در امر مدیریت تاثیری داشته است؟

هر دو نفر این اشکال را داشتند. آقای هاشمی مسئولانی که نظر ایشان را می پذیرفتند جذب می کرد. خوشش نمی آمد کسی اطرافش باشد که نظر مخالف داشته باشد اما نه اینکه با آنها برخورد کند. یادم است در دوره چهارم مجلس بود و به عنوان ناظر مجلس در شورای ارز حضور داشتم. آنجا ما همه نقدهایمان را می گفتیم اما آقای هاشمی تصمیمی که می خواست می گرفت. در آن زمان بحران ارزی داشتیم. کارشناسان و رئیس بانک مرکزی هر هفته یک دستورالعمل پیشنهاد می دادند و براساس آن، عده ای ورشکست می شدند و عده دیگری ثروتمند می شدند. من به آقای هاشمی می گفتم که از مسئولان بانک مرکزی بخواهد آثار تصمیماتشان را بررسی کنند اما ایشان توجهی نمی کرد و به آنها اعتماد می کرد و نتیجه اش این می شد که هر چند روزی با یک بخشنامه جدید ارزی مواجه می شدیم.

در مورد آقای احمدی نژاد چطور؟

آقای احمدی نژاد هم همینطور بود. او مشهور بود که حتی در دولت به تنهایی تصمیم می گرفت و فقط نظری که خودش قبول داشت را می پذیرفت. یعنی اینطور نبود که نظر مشورتی بگیرد و بعد از آن جمع بندی کند. او هم آدم مشورت پذیری نبود و یکی از مهمترین نقاط ضعفش نیز همین بود. یک خاطره جالبی که از ایشان به یاد دارم این است که ایشان چندین مرتبه در اظهاراتش گفت که در مورد فلان برنامه خودم چندهزار ساعت کار کارشناسی کردم. ما می گفتیم همین کار غلط است. شما که نباید کار کارشناسی بکنی. شما تصمیم گیری و تصمیم ساز متخصصانی هستند که باید برای شما چند سناریو درست کنند و شما یکی از آنها را انتخاب کنی. شما کارشناسی اقتصادی می کنی در حالی که حتی الفبای اقتصاد را بلد نیستی. نه اینکه اطلاعات اقتصادی نداشته باشد اما کار و شأن یک رئیس جمهور کار کارشناسی نیست. اما افتخارش این بود که چند هزار ساعت کار کارشناسی کرده است.

الان آقای احمدی نژاد در مجمع تشخیص هم اینگونه اظهارنظرها را دارند؟

خیر. ایشان اگرچه مرتب در جلسات مجمع تشخیص شرکت می کند اما هیچگونه اظهارنظری نمی کند.

آقای هاشمی چطور؟ در مجمع همان روش مدیریت در دوره ریاست جمهوری را دارند؟

ایشان وقتی در مورد موضوعی نظری نداشته باشد، افراد مختلف نظرشان را می دهند و سپس رای گیری و تصمیم گیری می شود اما وقتی خودش نظری داشته باشد جلسه را خیلی معطل می کند. یعنی وقتی خودش نظری دارد و اعضای جلسه نظر دیگری دارند، جلسه را تمام نمی کند و موضوع را به جلسه دیگری موکول می کند. آنقدر ماجرا را کش می دهد تا رای را به نفع نظری که خودش دارد تغییر دهد.

و عموما موفق می شوند؟

به هر حال ممکن است برخی حرمت جایگاه و سابقه ایشان را مراعات کنند. در بعضی موارد موفق می شوند و در برخی موارد خیر.

می خواهم درباره بازگشت دوباره آقای احمدی نژاد به عرصه نیز نظرتان را بدانم. برخی معتقد هستند که نظام هشت سال هزینه کرده تا یک نفر تجربه های زیادی را کسب کند. بنابراین باید همچنان از هزینه ای که داده بهره برداری کند اما در مقابل برخی از بازگشت دوباره ایشان احساس خطر می کنند. شما کدام دیدگاه را می پسندید؟ به نظرتان احساس خطر گروه دوم به سوء مدیریت های آقای احمدی نژاد برمی گردد یا برای این است که می ترسند باز هم رای بیاورد؟

نظر مشورتی من به تمام کسانی که تاکنون رئیس جمهور شدند این است که دوباره کاندیدا نشوند. مثلا با کاندیداتوری آقای هاشمی در سال 84 مخالف بودم. به نظرم روسای جمهور در هشت سالی که فرصت داشتند هر گلی که می توانستند به سر مملکت زده اند و نسل جدید دلش می خواهد تجربه های تازه داشته باشد. نمی شود برای نسل امروز کسانی از نسل دیروز مسئول شوند. آقای احمدی نژاد هم بهتر است عرصه را برای نیروهای جدید باز بگذارد و دیگر خودش وارد عرصه نشود.

در مورد مجلس چطور؟

شرایط را برای این کار مهیا نمی بینم و بعید می دانم خود ایشان هم درصدد کاندیداتوری مجلس باشد.

در دوره های قبل معمولا جبهه پیروان خمیرمایه جبهه متحد را تشکیل می داد و گروه هایی مانند جبهه پایداری که نمادی از وحدت شکنی بودند لیست های جداگانه منتشر می کردند اما ظاهرا در این دوره جبهه پیروان، اتحادی مثل دوره های قبل ندارد و موتلفه به جای نزدیک شدن به جامععه مهندسین به پایداری نزدیک شده است.

اصولگرایان هم تجربیات موفق داشته اند و هم تجربیات ناموفق. در مجلس چهارم و پنجم موفق شدند. البته در آن زمان مثل حالا تفرق در اصولگرایی نداشتیم. در مجلس هفتم و هشتم و نهم هم موفق بودند و ذر دو مجلس آخر برای به وحدت رسیدن توانستند به فرمول هایی دسترسی پیدا کنند. در سال 92 کاملا ناموفق بودند. چهره های شاخص اصولگرایی همه کاندیدا شدند و حتی سه شخصیتی که با هم اعلام کردند که قرار گذاشته بودند یکی از آنها بمانند موفق نشدند و تنها آقای حداد عادل کناره گیری کردند.

من اکنون در تشکل های اصولگرایی حضور ندارم و حتی چند دوره است که عضو شورای مرکزی جامعه مهندسین هم نیستم. علیرغم اصرار دوستان خودم داوطلب نشدم ولی اخبار را مانند شما رصد می کنم. اخبار حاکی از این است که با تجربه انتخابات 92 اصولگرایان تلاش می کنند به فرمولی برای وحدت برسند.

در این بین نزدیکی موتلفه به پایداری را چطور ارزیابی می کنید؟ این کار به وحدت کمک می کند؟

ظاهرا نزدیک شدن سه تشکل موتلفه، پایداری و ایثارگران نتوانسته در این زمینه کمکی بکند. به نظر می آید به دنبال این هستند که به فرمول های فراگیرتری برسند.

تا ثبت نام های انتخاباتی زمان زیادی نمانده است. اصولگرایان در دوره های قبلی تا این زمان دست کم به فرمول وحدت رسیده بودند. در این دوره فقط خبر رسیده که قرار است شورای هماهنگی اصولگرایان تشکیل می شود و پیش بینی می کردند در مهر ماه این شورا تشکیل شود. اما الان در آذر هستیم و خبری نیست.

من هم به اندازه شما خبر دارم اما برداشتم این است که تلاش می کنند به ائتلافی برسند اما با توجه به اینکه زمانی ندارند، نمی دانم این امر تا چه حد شدنی باشد.

وضعیت اصلاح طلب ها را در زمینه وحدت چطور ارزیابی می کنید؟

موضوعات مطروحه در شورای حل اختلاف میان قوا، پیش از سال 92 خیلی بیشتر بود. در این دوره فقط یک نامه از سوی آقای روحانی منتقل شد که روزنامه دولت اطلاع رسانی کرد. سران قوا به جای جواب یکدیگر را دادن در تریبون ها، می توانند از فرآیندهای قانونی پیش بینی شده حل اختلافات را پیگیری کنند.

نقدی به اصلاح طلب ها دارم و آن اینکه چه زمانی که به نام چپ فعالیت می کردند و چه زمانی که عنوانشان شد اصلاح طلب، ابتکار عمل در جمع انها در دست طیف رادیکال و تندرو بود که دست به ساختارشکنی هم می زنند. بدنه اصلاح طلبی هنوز نتوانسته سرنوشتش را از آن رهبرانی که ساختارشکن بودند جدا کنند و به رهبری جدیدی برسد. در حال حاضر هم می بینیم که شورای سیاستگذاری اصلاح طلبان فعال شده و با حزب اعتدال و توسعه که نماد دولت هستند مرزبندی دارد، اینها در مسائل مختلف اختلاف نظر دارند مثلا درباره نوع همکاری با آقای لاریجانی.

در فضای رسانه ای برخی از نزدیکی آقای لاریجانی به جریان اصلاح طلبان خبر داده یا ابراز نگرانی می کنند. اما ایشان خودشان گفته اند که قابل مصادره نیستند. نظر شما چیست؟

 فکر می کنم اصلاح طلبان اصلا نزدیک شدن به لاریجانی را قبول ندارند. اعتدال و توسعه ای ها و نزدیکان به دولت چنین تمایلی دارند و می خواهند ماجرای انتخابات ریاست جمهوری سال92 که اصلاح طلبان از نامزد خود صرف نظر کردند و از آقای روحانی حمایت کردند، تکرار شود. نوع فعالیت آقای لاریجانی به نظر می رسد  قرابت بیشتری با دولت دارد. به خصوص در مساله مذاکرات و برجام مواضع ایشان به دولت نزدیک بود.

آیا همین مساله باعث شده بخشی از اصولگراهای تندرو همچنان آقای لاریجانی را خط قرمزشان در لیست بندی های انتخاباتی بدانند؟

این خیلی روشن نیست. شاید آقای لاریجانی با طیف پایداری اصلا نتواند کنار بیاید.

موضع دیگر شورای حل اختلاف بین قواست. دستورکار جلسات این شورا چیست و چرا اصلا رسانه ای نمی شود؟

این شورا خودش نمی خواهد منشا اختلافات جدید باشد و بنابراین بنایی بر اطلاع رسانی ندارد. شأن این شورا مشورتی است و روسای قوا باید مسائل شان را طبق اصل 110 به رهبری ارجاع دهند، چون یکی از مسئولیت های رهبری، تنظیم روابط بین قوا و حل اختلاف میان آنهاست، معمول است که سران قوا به جای کشاندن اختلافات به تریبونها، در مرحله اول بنشینند و اختلافاتشان را با هماهنگی کاهش دهند. یک قوه در مقام قانون گذاری، یکی در مقام قضاوت و دیگری در مقام اجراست و اینها باید در جلسات هماهنگی مشکلات خود را حل کنند و بعد در رده های دوم و سوم کارشناسی اختلافات را رفع کنند. اگر اینها نشد، نامه نگاری کنند و خدمت رهبری منعکس کنند و ایشان هم از یک شورای پنج نفره کارشناسی مشورت می گیرند. آنها هم نظرشان را منتقل می کنند که یا مورد تایید رهبری قرار می گیرد یا نه. به هر حال در صورت مصلحت، نظرشان به روسای سه قوه ابلاغ می شود. بنابراین بنایی به مصاحبه و اعلام نظر نداریم و معمولا ابلاغ رهبری هم محرمانه است مگر آنکه سران قوا خودشان بخواهند اطلاع رسانی کنند.

اگر بخواهیم سال 92 را معیار قرار دهیم، اختلافات میان قوا قبل از سال 92 بیشتر بود یا بعد از آن؟

پیش از سال 92 خیلی بیشتر بود. در این دوره فقط یک نامه از سوی آقای روحانی منتقل شد که روزنامه دولت اطلاع رسانی کرد.

سران دو قوه دیگر چه؟ آنها هم نامه نگاری کمتری کردند؟

بله، بحث چشم گیری در این دوره نداشتیم.

درباره اختلاف رئیس جمهور و رئیس قوه قضائیه بر سر اختیارات شورای نگهبان یا آزادی رسانه ها. اینها را یک روز بعد از سخنرانی رئیس جمهور، آقای آملی لاریجانی پاسخ می دهند. اینگونه اختلافات در شورای حل اختلاف قوا هم بررسی می شود؟

نه. گاهی رهبری اصلا نیازی به مشورت با شورا ندارند و تذکر خصوصی می دهند که مثلا چرا از تریبون مطرح می کنید. اینها را ما نمی دانیم. موارد ارجاع به ما، مواردی است که تقاضا از سوی یک یا چند رئیس قوه به رهبری می رسد و ایشان هم برای کارشناسی ارجاع می دهند به شورا. منشاء این مسائل که بررسی می کردیم، برداشت های مختلف از قانون اساسی است. از یک اصل به ویژه مجلس و قوه مجریه و مقننه از قانون اساسی درباره بودجه برداشت متفاوتی دارند. یکی از بحث های مورد اختلاف همین بودجه است. البته اینها سازوکار دارد.

مگر این نوع اختلاف برداشت ها از قانون نباید در شورای نگهبان بررسی شود؟

گاهی ممکن است نظر شورای نگهبان هم مورد پذیرش قرار نگیرد. فرض کنید درباره اختیارات نظارتی شورای نگهبان و اختیارات دولت در اجرای انتخابات تفاوتی در برداشت باشد. قانون اساسی گفته تفسیر قانون اساسی با شورای نگهبان است و این شورا مرجع است، اگر در قانون اختلاف دارید، مرجع مجلس است و مجلس می تواند قوانین خود را آنجا که مبهم است، تفسیر کند، اگر در سیاست های کلی ابهام دارید، مجمع تشخیص مصلحت نظام مرجع تفسیر مصوباتش است. سران قوا می توانند از فرآیندهای قانونی پیش بینی شده اختلافات را پیگیری کرده و به جای جواب یکدیگر را دادن در تریبون ها، از آن طریق اختلافات را حل کنند تا جامعه کمتر احساس اختلاف کند.

البته بحث اختلافات در حوزه کارشناسی آثار مثبتی هم دارد. فرض کنید در محیط های دانشگاهی علم حقوق، بحث اختلاف برداشت ها مرجع یک پایان نامه، رساله و تحقیق دانشگاهی قرار بگیرد.

بحث آخر من درباره انتخابات است. با وجود گذشت 37 سال از پیروزی انقلاب، هنوز ما قانون جامعی در خصوص انتخابات نداریم. سرنوشت تدوین قانون جامع انتخابات در مجمع تشخیص مصلحت به کجا رسید؟

ما این کار را در مجمع تشخیص انجام دادیم و اکنون خدمت رهبری است. البته نظر شخصی من این است که آنچه حاصل شد، حل کننده همه مشکلات نیست. با این حال نقاط برجسته و خوبی دارد و برخی مشکلات را پاسخ داده است.

بیشتر توضیح می دهید در مصوبه مجمع چه نکاتی دارد؟

الان در مقام بیان اشکال مصوبه مجمع نیستم اما می شد که به برخی مسائل در سیاست های کلی پرداخته شود.

یعنی مصوبه مجمع می توانست جامع تر از این باشد؟

بله، می توانست جامع تر باشد. اما همین که هست هم به مسائل متعددی پاسخ گفته است. یکی از مسائل، این بود که مرتب مثلا مجلس قانون انتخابات را تغییر می دهد. آنجا پیش بینی شده در یک فواصل زمانی خاصی نمی شود قانون انتخابات را تغییر داد مگر با شرایطی خاص. این بازدارنده است برای آنکه هر روز این قانون یک وصله ای نخورد یا مثلا منافع یک جریان خاص تامین شود.

مجلس در مصوبه ای شرایط برگزاری انتخابات را تا حدی تغییر داده است، یکی از این تغییرات حدنساب آرا برای رای آوری است. این میزان در مجلس اول پنجاه درصد بعلاوه یک نفر بود، الان به بیست درصد رسیده...

این مورد در مصوبه مجلس به اکثریت مطلق در مرحله اول رسیده، یعنی در مرحله اول نصف بعلاوه یک رای نیاز است که به قانون مجلس اول برگشته است.

میزان رای کسانی که نماینده مجلس شدند باعث شده که گاهی گفته شود که نمایندگانی که الان هستند را نمی توان نماینده همه مردم دانست...

این سخن پاسخ دارد اما این اصلاحیه ناشی از تجربیاتی بود. در تهران به غیر از استثناءها، در مرحله اول از 30 نفر، گاهی هیچ و گاهی یک یا پنج یا شش نفر بودند که در مرحله اول می توانستندبه مجلس راه یابند.

پس با مصوبه مجلس همین روند تشدید می شود؟

بله، استدلال مجمع همین بود. اکثریت نصف بعلاوه یک در مرحله اول و در مرحله دوم اکثریت نسبی.

مصوبه اخیر مجلس همچنین برگزارکنندگان انتخابات را از هرگونه اظهارنظری له یا علیه کاندیداها منع می کند. به نظر می رسد اظهارنظرهای اعضای شورای نگهبان ضرورت این تاکید قانونی را فراهم کرده است. به نظر شما اینگونه اظهارنظرها در انتخابات تاثیرگذار است؟

کسانی که اظهارنظر می کنند می گویند ما یک شخصیت حقیقی داریم و یک شخصیت حقوقی. مثلا آقای یزدی شخصیت حقیقی اش، رئیس جامعه مدرسین است یا آیت الله جنتی یک فقیه با سابقه انقلابی است پس این حق را به خودشان برای اظهارنظر می دهند. اما اینها در عین حال عضو فقهای شورای نگهبان هستند.

به نظر من اظهارنظرهای این افراد اگرچه حرف مربوط به شخصیت حقیقی است اما در افکارعمومی قابل تفکیک نیست. وقتی آیت الله یزدی یا آیت الله جنتی اظهارنظر می کنند، مردم می گویند شورای نگهبان از یک لیست یا جریان طرفداری کرد. مصلحت این است که کسانی که در نظارت یا اجرا مسئولیت دارند، اظهارنظر نکنند. البته سابقه این اظهارنظرها مختص شورای نگهبان نیست. برای دولت هم همین است. وقتی آقای خاتمی رئیس جمهور بود و دولت مجری انتخابات، ایشان رسما به مردم گفت اگر می خواهید من بتوانم کار کنم، به مجلسی رای بدهید که مورد نظر من است. این هم شاید مصلحت شاید نباشد و دخالت دولت در سرنوشت انتخابات است. درست است که آقای رئیس جمهور یک شأن سید محمد خاتمی دارد و یک روحانی عضو مجمع روحانیون است یا پدر معنوی حزب مشارکت است اما اینکه ایشان اظهارنظر کند و از تریبون ریاست جمهوری به مردم علامت بدهد که به یک جریان رای دهند، در افکارعمومی این احساس بوجود می آید که در امر انتخابات دخالتی شده است.

به همین دلیل در برخی کشورها ستاد اجرای انتخابات را از دولتها جدا کردند. یک وقتی در ایران هم مطرح شد که مثلا شورای عالی برگزاری انتخابات تشکیل شود که با مشارکت سه قوه یا با شان مستقل به انتخابات ورود کند. دولتها همیشه منافع دارند و می خواهند مجلسی همسو تشکیل شود. پس این شائبه همیشه هست که دولت بدش نمی آید که دخالت کند یا شورای نهکبان ممکن است دیدگاهی داشته باشد. به هر حال از نظر مصلحتی بهتر است که مجری و ناظر اظهارنظری درباره انتخابات نداشته باشند.

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان