به گزارش پایگاه اطلاع رسانی لنگرخبر،اسمش را می خواهید تقدیر بگذارید، یا اقبال یا هر آنچه  دوست دارید اما در زندگی، اتفاقاتی خارج از اراده انسان رقم می خورد که نه تنها می تواند مسیر زندگی آدم را تغییر دهد بلکه بر روی اجتماع هم تأثیرگذار باشد. مثل همان سیبی که بر سر نیوتن افتاد. تصور کنید اگر یک نارگیل بر سرش می افتاد، چه می شد؟ بدون شک به زمین و زمان ناسزا می گفت و محل را ترک می کرد. در خصوص «مهدی هاشمی» هم این نکته صدق می کند. شاید باورتان نشود که مهدی هاشمی در آزمون ورودی ۱۳۴۶ رشته نمایش دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، جزو اسامی رزرو بود و اگرچند نفر از قبول شدگان این رشته انصراف نمی دادند(سپاس ویژه از همه این دوستان)، اکنون سینما و تلویزیون مایکی از بااستعدادترین و دوست داشتنی ترین بازیگران خود را نداشت و به کل مسیر زندگی اش عوض شده بود و به احتمال زیاد به دلیل شیفتگی اش به ادبیات یا معلم  و یا نویسنده ای کم وبیش مطرح بود.







 



کودکی ای به طعم لیلا کوه و سینما



 



«مهدی هاشمی قرمزی» در شانزدهم آذر ۱۳۲۵ در لنگرود دیده به جهان گشود، در خانواده ای پرجمعیت در کنار ۴ خواهر و ۵ برادر. فرزند چهارم خانواده بود. پدر پدربزرگش قرمز فروش (رنگی برای پارچه) بود و پسوندی که به دنبال نام خانوادگی آنها آمده به همین دلیل است.. پدر بزرگ وی، آقاجان هاشمی کاسبی امین و شریف در لنگرود بود که دکان سقط فروشی و عطاری داشت و به نوعی گرداننده امور اقتصادی خانواده بود و کل خانواده  زیر سایه او قرار داشت. اما پدرش، میرآقا هاشمی ضمن  اینکه در مغازه عطاری آقاجان فعالیت داشت،زمین هایی در لیلا کوه و کومله داشت که باغ چای و همچنین برنج بود و در ادامه این فعالیت، یک کارخانه چای خشک کنی هم خریده و به این امور رسیدگی می کرد. اما پدر وی هرگز روحیه ی تجارت نداشت و به قول معروف بازاری نبود؛ بلکه آدم روشن و همگام با تجدد بود که در امور اجتماعی فعالیت گسترده ای داشت، عضو انجمن شهر و یکی از مؤسسین کارخانه برق لنگرود بود و همین دغدغه های اجتماعی و تلاش در جهت اعتلا و پیشرفت سطح زندگی در لنگرود، باعث شد دارایی خانواده را از کف بدهد و ورشکست شود. با ورشکستگی پدر، خانواده هاشمی  در سال ۱۳۴۸ به اتقابل بود، ازین جهت شنا در چم خاله و پیاده روی و کوه پیمایی در لیلی کوه و باغ های چای، برای ما گریزگاهی دل نشین بود». این دو برادر از بس شیفته سینما و دنیای جادویی اش  بودند که پول های خود را جمع می کردند و گاهی به رشت می رفتند تا بتوانند فیلم هایی را که در سینمای لنگرود به نمایش در نمی آمد را تماشا کنند.شب ها همه بچه ها به دورهم جمع می شدند و به قصه شب رادیو و صدای آقایمانی گوش می سپردند.قصه هایی که در شکل گیری شخصیت هنری «مهدی» نقش زیادی داشت و او را علاقه مند به ادبیات و داستان و نمایش کرد. رفتن «مهدی» به مدرسه  با کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ مصادف شد. نامش را برای تحصیلات ابتدایی در مدرسه پهلوی ثبت نام کردند، اما از همان آغاز علاقه ای به مدرسه نداشت و در همان روز اول پس از زنگ تفریح به خانه بازگشت. اما دو برادر بزرگ به همراه مادر او را به زور کتک به مدرسه بازگرداندند هرچند طولی نکشید که او باز به خانه برگشت. اما باوجود این بیزاری و گریزهای گاه وبیگاه، خود را با فضای مدرسه وقف دهد. در مقطع دبیرستان وارد مدرسه داریوش شد. و در آنجا گروه نمایش کوچکی تشکیل داد و  کار تئاتر را آغاز کرد. سال سوم دبیرستان در مدرسه داریوش، مدیر مدرسه  او را از فعالیت در گروه تئاتر مدرسه منع کرد و همین مسئله موجب کدورتی میان آنها شد و دعوایی میانشان درگرفت که مدیر مدرسه لگدی به او زد و او را از پله های مدرسه با پایین پرت کرد. «مهدی» از مدرسه بیرون آمد و تمام شیشه های مدرسه را با سنگ شکست و بدین علت از تحصیل در کل کشور محروم شد. اما چون پدرش عضو انجمن شهر بود و روابط زیادی داشت، او را به لاهیجان برد و توانست در مدرسه ایرانشهر لاهیجان ادامه تحصیل دهد. ورود او به لاهیجان و آشنایی اش با دبیری به نام «پرویز محسنی آزاد» اتفاق خوشی برایش رقم زد و تا حدودی به نیازهایش جامه عمل پوشاند. او به کمک دبیرش توانست چند اثر از جمله «باغستان زیتون» و «گریز» که نوشته خودش بود را در مدرسه به روی صحنه ببرد. میرآقا هاشمی آدم اهل مطالعه ای بود و همیشه سرش در روزنامه بود و دوست داشت  از وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران و جهان آگاه باشد. و همین عادت پدر، بر روی فرزندانش تأثیر مثبتی داشت، به خصوص مهدی که او را علاقه مند به خواندن مجلات ادبی، مجلات سینمایی، نمایشنامه و شعر کرد. او از کتاب فروشی میرفطروس لنگرود و کتاب فروشی سعادتمند در لاهیجان کتاب های موردنیازش را تهیه یا شبی ده شاهی اجاره می کرد. «مهدی هاشمی» در سال ۱۳۴۵ موفق به اخذ دیپلم شد و برای شرکت در کنکور دانشگاه به تهران رفت.







 



تشکیل گروه نمایش پیاده در دانشکده هنرهای زیبا



 



سال ۴۶ در کنکور دانشگاه شرکت کرد  و در سال سومی که گروه هنرهای نمایشی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تشکیل شده بود توانست به دانشگاه راه یابد. با ورود او به دانشگاه اتفاق خوشی برایش رقم خورد و آشنایی او با «داریوش فرهنگ» بود که همان سال از آبادان آمده بود و مثل او در دانشگاه هنر پذیرفته شده بود. آن دو از انگیزه بالایی برخوردار بودند و رویاهایشان به حدی باهم نزدیک بود که خیلی زود تبدیل به یک زوج هنری شدند. آنها در ابتدا در کوی دانشگاه با یکدیگر هم اتاق شدند؛ در اتاقی چهار تخته که اعضای دیگرش را محمد زرین مجسمه ساز و علی خسروی گرافیست تشکیل می داد. این دو در همان زمان دانشجویی در اداره تئاتر و گروه «داوود رشیدی» استخدام شدند و فعالیت خود را به صورت حرفه ای در تئاتر آغاز کردند. همچنین گروه تئاتر دانشجویی «پیاده» را شکل دادند که بر اساس بداهه سازی،نمایش های ایرانی را باحال و هوای نو و فرم مدرن اجرا می کردند. در این گروه چهره هایی همچون سوسن تسلیمی، گلاب آدینه، محمود هاشمی، حمید لبخنده و … حضور داشتند. در ابتدا گروه پیاده یک گروه دو نفره بود که مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ  به طور همزمان هم کارگردانی و هم بازی می کردند و نمایش هایی همچون «ماجرای باغ وحش»، «ماشین نویس ها»، «آسانسور آشپزخانه»، «برزخ» و… به روی صحنه بردند اما به تدریج این گروه بزرگ تر شد و افراد دیگری به آن پیوستند. از دیگر نمایش های مهم این زوج هنری می توان به «زاویه» نوشته دکتر ساعدی، «سه نفر روی اقیانوس» به کارگردانی پرویز فنی زاده، «شهر کوچک ما»  نوشته تورنتون وایلدر، «با خشم به یاد آر»، «نظاره مرگ» به کارگردانی پرویز حسینی و… اشاره کرد. هاشمی از سال ۵۰ تا ۵۲ به عضویت گروه «آر بی آوانسیان» در آمد و در افتتاح مجموعه تئاتر شهر در سال ۵۰  با  اجرای نمایش «باغ آلبالو» که توسط این گروه اجرا شد، حضور داشت و در آن نقش فیروز، پیرمرد هشتادساله و نوکر آبا و اجدادی خانواده را بازی  کرد. وی در سال ۵۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و در همان سال به همراه زوج هنری خود «داریوش فرهنگ» به خدمت سربازی رفت. دست تقدیر یک بار دیگر آنها را در کنار هم قرارداد و هر دو به پادگان فرح آباد اعزام شدند و توانستند در پادگان و در همان فضای بسته و سرسخت ارتش به اجرای نمایش برای سربازان بپردازند. در سال ۵۶ بعدازآنکه خدمت سربازی را به اتمام رساند به توصیه «پری صابری» به دانشگاه ملی تئاتر وارد و در آنجا استخدام شد. در بدو ورود به دانشگاه گروهی را، متشکل از دانشجویان رشته های مختلف به دورهم جمع کرد که  علیرضا خمسه، گلاب آدینه، مدیا کاشیگر و… از اعضای آن بودند. بعد از آن علیرضا خمسه و گلاب آدینه، به دلیل استعداد و جدیتی که از خود نشان دادند به گروه تئاتر پیاده ملحق شدند و این اتفاق، آغازی بر همکاری گلاب آدینه با مهدی هاشمی در گروه پیاده شد و موجبات ازدواج آنها را فراهم آورد. در همان سال نمایش «دیوار چین» نوشته ماکس فریش توسط این گروه به روی صحنه رفت که یکی از آثار برجسته آنها در فضای سیاسی آن سال ها بود. اما هاشمی در سال ۵۸ پس از بازی در  نمایش «دایره گچی قفقازی» به کارگردانی داریوش فرهنگ و نمایش «مرگ یزدگرد» به کارگردانی بهرام بیضایی از تئاتر فاصله گرفت و خداحافظی طولانی مدتی با دنیای نمایش و صحنه داشت. و اما پس گذشت حدود سی سال، یک بار دیگر در سال ۸۷ با نمایش «کرگدن» به کارگردانی فرهاد آئیش به روی صحنه رفت و بازگشتی درخشان و حیرت انگیز به نمایش گذاشت.



هاشمی



 



ورود به سینما



 



با شروع انقلاب و دوران بلاتکلیفی تئاتر در سال های اول انقلاب، مهدی هاشمی وارد مرحله جدیدی از زندگی اش شد و با ورودش به عرصه سینما، قسمتی از ظرفیت های کشف نشده و توانایی بالای او در بازیگری به چشم آمد. نخستین نقش سینمایی هاشمی  در فیلم «زنده باد» به کارگردانی خسرو سینایی بود که به جشنواره کارلوویواری راه یافت و در کنار آثار شاخص جهان در آن سال به نمایش درآمد. اما همزمان با ساخت این فیلم، مهدی هاشمی بر سر فیلم «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی حضور داشت که یکی از شاخص ترین نقش های او در میان آثارش از آب در آمد. «مهدی هاشمی» در مرگ یزدگرد نقش آسیابان پیر را ایفا می کند. این فیلم، دربارهٔ مرگ یزدگرد سوم است و ماجرای حملهٔ تازیان، که البته به روالِ روز عنوان مجلس شاه کشی را هم یدک می کشد. یزدگرد، در گریزِ از تازیان، به شکلی مشکوک در منزل آسیابانی مرده است و نمایش از آنجا شروع می شود که سردارانِ او و موبدان به منزل آسیابان ریخته اند و در تجسس قاتل شاهند. آسیابان مورد سوءظن است و سرداران او را به مرگ تهدید می کنند. آسیابان و زن و دخترش روایت ورودِ شاه و مرگ او را به چند شکل برای سرداران شرح می دهند و آنان نسبت به هرچه این سه تن می گویند نا باورند. و سرانجام در آنجا که حوادثِ بیرون صحنه (حملهٔ تازیان) به اوج می رسد، سرداران از آسیابان و خانواده اش درمی گذرند. مهدی هاشمی که پیش ازاین در نمایش «مرگ یزدگرد» به روی صحنه رفته بود و تجربه موفقی را پشت سرنهاده بود، توانست در این فیلم توانایی های خود را به رخ بکشد و  سطح دیگری از بازیگری خود را عرضه کند. بازی تأثیرگذار او با استفاده از شیوه های نمایشی خاص فیلم های بیضایی در کنار متدهای بازی واقع گرایانه و بازی پر جنب وجوش، ضرباهنگ و ریتم دیالوگ ها توانست نقش آسیابان را به یکی از ماندگارترین و تأثیرگذارترین نقش های تاریخ سینما بدل کند.



 



ورود به تلویزیون



 



سال ۶۲ یکی دیگر از اتفاقات برجسته زندگی هنری «مهدی هاشمی» رقم  خورد. نگارش مشترک و بازی در مجموعه تلویزیونی «افسانه سلطان و شبان» به کارگردانی داریوش فرهنگ، نام هاشمی را به روی زبان ها انداخت و او را به یکی از چهره های شاخص تلویزیون تبدیل کرد. داستان این سریال درباره سلطانی کوته فکر و خوش گذرانی ست که کابوس عجیبی می بیند و خواب گزار اعظم تعبیر آن را تیرهای بلایی می داند که در تاریخ معینی از ماه بر سرش فرود خواهند آمد. سلطان از این موضوع وحشت کرده و در بستر بیماری می افتد. وزیر اعظم، سلطان بانو و خواب گزار اعظم راه حل این مشکل را جایگزین کردن شخص دیگری به جای سلطان می دانند تا خطر بگذرد. پس همای سعادت را رها می سازند و پرنده بر شانهٔ شبان ساده دلی فرود می آید که شباهت غیرقابل تصوری به سلطان دارد. شبان را به قصر آورده و ردای سلطانی بر او می پوشانند و سلطان را نیز در جامهٔ شبانی به ده او می فرستند. تلخک و دوست کاتبش که متوجه تغییر رفتار سلطان شده اند به جستجوی حقیقت می پردازند. «مهدی هاشمی» که در این سریال نقش سلطان و شیرزاد شبان را ایفا کرد؛ یک بازی کاریکاتوری که بنا به حال و هوای فیلم و احوال نقش به نفس طنز و بازی هجو به خوبی نزدیک شد و ضمن بروز سطوح دیگری از توانایی اش در بازیگری، در عرصه طنز و کمدی نیز خوش درخشید و بازی تأثیرگذاری به نمایش گذاشت  که استقبال قابل توجهی از سوی منتقدان و مخاطبان را در پی داشت. البته اگر به نقش هاشمی در این سریال دقیق شویم؛ باید گفت که او در این سریال به طور همزمان در ۴ نقش یعنی سلطان، شبان، سلطانی که سعی می کند ادای شبان را دربیاورد و شبانی که سعی می کند ادای سلطان را دربیاورد بازی کرد. تبدیل تدریجی شبان به سلطان و بلعکس، کار پیچیده و توان فرسایی بود که در اهمیت بازی هاشمی و توانایی منحصربه فرد او نمود می یابد. پس از ایفای این نقش بود که به او لقب سلطان و به همسرش گلاب آدینه لقب سلطان بانو دادند و مدت های زیادی مردم کوچه و خیابان وی را سلطان صدا می زدند.



هاشمی



یار و یاور میرزا کوچک خان



از دیگر فعالیت های شاخص او که به خصوص برای مردم گیلان از اهمیت بالاتری برخوردار است، سریال «کوچک جنگلی» به کارگردانی بهروز افخمی در سال ۶۴ بود. در این سریال تلاش می شود زوایایی از قیام میرزا کوچک خان و مردم گیلان، با یک نگاه نسبتاً تحلیلی، به نمایش درآید. این سریال که نوشته ناصر تقوایی بود در ابتدا با کارگردانی خود تقوایی کلید خورد اما در ابتدای مسیر پروژه ساخت آن متوقف شد و پس ازآن بهروز افخمی ساخت آن را به دست گرفت و بازی در این فیلم به «مهدی هاشمی» پیشنهاد شد. هاشمی پس از خواندن فیلمنامه «کوچک جنگلی» از فیلم نامه تقوایی خوشش آمد و باوجود اینکه بر سر فیلم برداری فیلم «بگذار زندگی کنم» بود، این پیشنهاد  را پذیرفت. در ابتدا افخمی از هاشمی خواست هر نقشی را که دوست دارد انتخاب کند و هاشمی به دلیل علاقه اش به دکتر حشمت که یار همیشگی و وفادار میرزا بود و نفر دوم نهضت جنگل به شمار می رفت و ازقضا قدکوتاهی داشت، او را انتخاب کرد. البته در نسخه اولیه فیلم نامه، دکتر حشمت نقشی در حاشیه داشت و از آنجائی که به عقیده مهدی هاشمی، یکی از چهره های تأثیرگذار نهضت بود، برای بستن قرارداد یک شرط گذاشت و آن، اضافه کردن نقش دکتر حشمت و نشان دادن چهره ی واقعی تری از او بود؛ که این شرط توسط افخمی پذیرفته و عملی شد. مهدی هاشمی در نقش دکتر حشمت یکی دیگر از تجربه های موفق و بازی های تأثیرگذار خود را به جای گذاشت. اوج بازی هاشمی دریکی از سکانس های پایانی فیلم است؛ وقتی که دکتر حشمت خسته شده و می خواهد برود، ولی شرم دارد به میرزا، کسی که سال ها در کنارش جنگیده بگوید که خسته شده و می خواهد خود را تسلیم کند.



 



سیمرغ هایی که در دست او رام شدند



 



بدون شک بررسی تمام آثار مهدی هاشمی و مرور کارنامه سنگین و پربار وی در این مجال نمی گنجد؛کارنامه ای که در آن تنها بیش از بیست مجموعه تلویزیونی و سی فیلم سینمایی به چشم می خورد و هر یک در نوع خود آثاری قابل تأمل در برهه های مختلف از زندگی هنری او بشمار می روند. اما اگر بخواهیم به طور اجمالی به برخی از مهم ترین آثار او اشاره داشته باشیم، در عرصه تلویزیون می توان «چراغ جادو» در نقش غول چراغ به کارگردانی همایون اسعدیان، «روزگار قریب» در نقش دکتر قریب به کارگردانی کیانوش عیاری، «کارگاهان» در نقش کارآگاه به کارگردانی حمید لبخنده، «اشک ها و لبخندها» در نقش حشمت شال فروش به کارگردانی حسن فتحی اشاره کرد. و در عرصه سینما می توان آثاری همچون «ناصرالدین شاه آکتور سینما» به کارگردانی محسن مخملباف، «خارج از محدوده» و «زرد قناری» به کارگردانی رخشان بنی اعتماد، «دو فیلم با یک بلیت» و «بهترین بابای دنیا» به کارگردانی داریوش فرهنگ، «هیچ» به کارگردانی عبدالرضا کاهانی، «خانه پدری» به کارگردانی کیانوش عیاری، «آلزایمر» به کارگردانی احمدرضا معتمدی»، «آقا یوسف» به کارگردانی علی رفیعی، «ضدگلوله» به کارگردانی مصطفی کیایی و «تلفن همراه آقای رئیس جمهور» از علی عطشانی را نام برد.



در کارنامه درخشان «مهدی هاشمی» افتخارات بی شماری دیده می شود که مهم ترین آنها؛ کاندیدای بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم خارج از محدوده در ششمین دوره جشنواره فیلم فجر سال ۶۶، کاندیدای بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم زرد قناری در هفتمین جشنواره فیلم فجر سال ۶۷، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد برای دو فیلم با یک بلیت در نهمین جشنواره فیلم فجر سال ۶۹، کاندیدای بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم همسر در جشنواره فیلم فجر سال ۷۲، تقدیر در دومین جشن بزرگ بازیگر از طرف انجمن بازیگران خانه سینما، جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم تلویزیونی وقت اضافه از نخستین دوره جشنواره تله فیلم سیما، جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد برای سریال روزگار قریب از شبکه های جهانی جام جم، تقدیر در روز جهانی تئاتر، کاندیدای بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم هیچ در چهاردهمین جشن سینمای ایران سال ۸۹، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم های آقا یوسف و آلزایمر از بیست و نهمین جشنواره فجر سال۸۹ هستند.



هاشمی



 



مرد هزار چهره سینما و تلویزیون



 



یکی از عادات لنگرودی ها در تعریف از چهره های شاخص شهر خود، برخورد ناسیونالیستی و از روی احساس حرف زدن است؛ بطوریکه درنهایت،چهره ای اغراق آمیز، تعصب آلود و فراواقعی از آن شخص به جا می ماند. اما خوشبختانه کارنامه درخشان «مهدی هاشمی» و حضورش در آثار به یادمانی و خاطره انگیز سینما، تلوزیون و تئاتر کشور تا حدی پرطمطراق است که نیازی به حس ناسیونالیستی نگارنده نیست و این حضور موفق و مداوم، خود دفاعی تمام قد بر ادعای این مقاله است. بدون شک «مهدی هاشمی» یکی از مفاخر بازیگری ایران و یکی از موفق ترین بازیگران تاریخ ما است که توانسته نقش های ماندگاری را در ذهن مخاطبان به یادگار بگذارد. از نکات جالب توجه کارنامه او این است که، وی  در سال های فعالیت خود، هرگز تن به نقش های سطحی و حضور در کارهای نازل نداد یا اگر داد به حدی اندک بود که در مقابل خیل زیاد آثار قابل توجه اش هرگز به چشم نیامد. از دیگر نکات مثبت کارنامه بازیگری او می توان به عدم حضور او در نقش های تکراری اشاره کرد. طیف نقش هایی که او ایفا کرده به حدی زیاد و متنوع است که توانایی و ظرفیت بالای او را نشان می دهد. هر کدام از نقش های هاشمی شخصیت ها و تیپ های متفاوتی هستند که دنیا و جهان بینی و خصوصیاتشان فرسنگ ها با یکدیگر فاصله دارد و نوع بازی او در هر نقش، زیبایی شناسی، روش و ظرفیت ویژه ای را به مخاطب عرضه می کند؛ که از این حیث یکی از استثنائات سینما و تلویزیون ما  محسوب می شود و بازیگرانی که تا این حد دارای تنوع نقشی باشند به ندرت در تاریخ بازیگری ما دیده می شود.



 



جای خالی را پرکنید



 



اما در پایان، مجال را مغتنم شمرده و با مخاطب قراردادن مسئولین فرهنگی استان، نکته ای را که ارتباط چندانی با این بحث ندارد، اما ضرورت طرح آن به شدت احساس می شود، بیان کنم. همان طور که پیش تر اشاره شد، مهدی هاشمی یکی از مفاخر و چهره های برجسته فرهنگ و هنر این مرزوبوم است که تاکنون افتخارات بی شماری در جشنواره های معتبر  کسب کرده و بخش پررنگی از خاطرات تصویری مردم است. در حالیکه در شهر و استان خود، تاکنون هیچ گونه تقدیر یا بزرگداشتی به عنوان یک گیلانی قدیمی و ریشه دار و شخصی که بارها نام این لنگرود و گیلان را به نیکی در مجامع فرهنگی مختلف به طنین درآورده و نماینده شایسته ای برای فرهنگ این دیار بوده، اتفاق نیافته است. بدون شک هاشمی اگر اهل هر شهر و استان دیگری بود اگر مجسمه اش را در شهر بنا نمی کردند حداقل نام کوچه یا خیابانی را به نامش زده بودند. عجیب است که مسئولین فرهنگی شهر لنگرود تاکنون حتی به فکر برگزاری یک بزرگداشت کوچک برای این بزرگ مرد سینما و تئاتر کشور نبوده اند. درحالی که در دوره قبل شهرداری لنگرود طرح ساخت تندیس او و زدن یک خیابان به نام او مطرح شد اما با تغییرات مدیریتی یک بار دیگر این کار به دست فراموشی سپرده شد. ارج نهادن به شخصیت های برجسته در زمان حیات آنها، فرهنگ نیکویی است که متأسفانه جزو دغدغه های مسئولین فرهنگی این استان به خصوص لنگرود نبوده و نیست و متأسفانه بسیاری از آنها حتی شناخت درستی از مفاخر شهر خود ندارند. اما اکنون که اهمیت موضوع فرهنگ و هنر بر کسی پوشیده نیست و سیاست هایی که اخیراً توسط دولت در حوزه فرهنگ پیش گرفته شده، یک اراده قوی و همگانی از سوی مسئولین استانی می طلبد که این مهم اتفاق بیافتد تا زین پس شاهد قدردانی و اهمیت دادن به مفاخر استان  در زمان حیاتشان باشیم.
برچسب‎ها : جولان

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان