هاشمی به فکر قدرت بعد از امام بود

۱۳۹۳/۰۵/۰۸ ۱۱:۳۴ چاپ کد خبر: 7873

 در رابطه با تــداوم جنگ و چگونگی به پیروزی رســاندن آن و سرنوشت جنگ، بین زیرمجموعه امام، یعنی رهبری سیاســی به طور خاص و آقای رفسنجانی که از ســال 1362 به عنوان فرمانده جنگ از طرف امام منصوب شد و فرماندهی نظامی بخصوص سپاه، اختلاف نظر وجود داشت.

به گزارش لنگرنیوز ، گفت و گوی پیش رو شاید صریح ترین گفت وگوی سردار سرلشکر رحیم صفوی، مشاور عالی و دستیار نظامی مقام معظم رهبری و فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باشد. سردار صفوی به گفته خودش امضایش پای تمام عملیات های 8 سال جنگ است، ناگفته های مهمی از ادامه جنگ بعد از عملیات بیت المقدس و پذیرش قطعنامه 895 دارد.

** ســؤال اول این که استراتژی ها یا راهبردهای دفاع مقدس چه بود؟ (از اول شــروع جنگ تا عملیات الی بیت المقدس و از الی بیت المقدس به بعد). اگر راهبرد جمهوری اسلامی ایران در مقطعی تغییر کرده، دلایل این تغییر را هم برشماری کنیم که استراتژی جمهوری اسلامی به چه دلیل تغییر کرد؟ عوامل مؤثر این تغییر اســتراتژی چیســت؟ با توجه به این که جنابعالی از فرماندهان دفــاع مقدس بودیــد، در آن مقطع جزو تصمیم گیرندگان جنگ بودید، بر اوضاع سیاسی و نظامی مسلط بودید و در جریان روال تصمیم گیری ها بودید، این را به عنوان ثبت در تاریخ و استفاده در رسانه در حال تدوین داشته باشیم؟ 

در زمان عملیات الی بیت المقدس، من جانشین فرمانده کل سپاه در جنگ بودم؛ یعنی مسئولیت اصلی ام «معاون عملیات کل ســپاه» بود. از سال 1360، عضو شورای عالی سپاه و معاون عملیات کل سپاه بودم اما در جنگ، جانشین فرمانده کل سپاه (جانشین آقا محسن) بودم و اکثر طرح های عملیاتی با امضای من بود. آقای شمخانی به عنوان قائم مقام آقا محسن در تهران، سپاه کشوری را اداره می کرد و من تقریبا در جنگ بودم.

راجع به ســؤال اول تان؛ آیا استراتژی حضرت امام یا راهبرد ایشان از اول جنگ تا عملیات الی بیت المقدس و تا پایان جنگ تغییر کرد یا تغییر نکرد؟ از نظر من از ابتدای جنگ تا آخر جنگ، راهبرد امــام، «راهبرد دفاعی» بود و هیــچ تغییری در راهبرد حضــرت امام که برمبنای دفاع بود، به وجود نیامد. یعنی حتی ورود به سرزمین عراق را امام دفاع می دیدند نه تهاجم. در مبانی اسلامی، «تهاجم» یعنی شروع جنگ. شروع به معنای پیشروی علیه یک سرزمین و تصرف آن تهاجم با «دفاع» فرق دارد. شاید در اعلامیه های حضرت امام هم این موضوع باشــد. امام تا آخر، جنگ را برمبنــای دفاع اداره کردند. از نظر من، هم راهبرد امام بزرگوارمان و هم راهبرد نیروهای مســلح- که تابعی از راهبرد ایشان بود، مخصوصا سپاه پاسداران- تا عملیات حلبچه، یعنی، ســال 1367 و آخر جنگ، راهبرد یا استراتژی دفاعی بود. ولی تغییر تاکتیکی داشتیم. ما در تاکتیک، متناسب با شرایط جنگ، تغییراتی را می دادیم. یکی از این تاکتیک ها، ورود به خاک عراق بود، آن هم با اذن امام که در این مورد بحث خواهیم کرد. بنابراین در رابطه با سؤال اصلی تان که آیا راهبرد حضرت امام نســبت به مبانی دفاع یا استراتژی دفاع، تا آخر جنگ تغییری کرد یا نه، من با اطمینان قلب به شــما می گویم تا آخر جنگ، راهبرد امام و راهبرد سپاه پاسداران راهبرد دفاعی بود و تغییر در تاکتیک های نظامی و عملیاتی در صحنه میدان جنگ بود، والا راهبرد، راهبرد دفاعی بود.

** یعنی راهبرد نظامی ما از ابتدای شــروع جنگ تا پذیرش قطعنامه، همان راهبرد دفاعی بود؟ 

هم راهبرد امام و هم راهبرد ســپاه پاسداران- و بهتر بگویم راهبرد جمهوری اسلامی- «راهبرد دفاعی» بود.

** در مورد راهبردهای مطــرح در طول دفاع مقدس بیشتر توضیح بدهید. 

بایــد دید در آن زمان، در رابطه بــا ورود به خاک عراق، چه استدلال هایی وجود داشته اســت. به نظر من، هدف اساسی و غیرقابل تغییر نظام جمهوری اسلامی ایران، حفظ نظام، حفظ  منافع ملت، حفظ سرزمین و رسیدن به اهدافی است که حضرت امام مدنظر داشــتند. در مقابل این اهداف جمهوری اســلامی، تهدیدات خارجی و ناامنی های داخلی وجود داشــت که اینها را تهدید می کرد. مطلب اول این که، جنگ یکی از این تهدیدات خارجی است که «نظام سیاسی» را به خطر می اندازد. ناامنی های داخلی هم یکی از عوامل به خطر انداختن نظام سیاسی است. مطلب دوم این که؛ جنگ ها را «رهبران سیاسی» کشورها شروع می کنند و بعد هم به اتمام می رسانند. در حقیقت، جنگ ها ادامه سیاست رهبران سیاســی اســت. هدف نهایی جنگ ها، اعمــال «اراده سیاسی» یک دولت بر دولت دیگر است که موجب تصرف زمین می شود مثل اروندرود که یکی از اهداف جنگ ایران و عراق بود و با دستیابی عراق به آن، منبع اقتصادی و امتیاز خوبی نصیب عراقی ها می شد. برای متوقف کردن جنگ توسط کشوری که مورد هجوم قرار گرفته است، چند راهکار وجود دارد: یکی این که با تضعیف قدرت تهاجمی دشــمن به وسیله ابزار نظامی ارتش، نظام سیاسی آن کشور را منهدم کنیم تا رهبران سیاسی دولت مهاجم، برای ادامه نبرد قدرتی نداشــته باشند یا این که رهبران سیاسی، مناطقی را از دســت بدهند که احســاس خطر بکنند.

وقتی که ما مثلا در ســال 1365، بصره را تهدید کردیم، آن شــهر را به تصرف در نیاوردیم، ولی عراقی ها احســاس خطر کردند و وقتی ما به 17-18 کیلومتری بصره رســیدیم، آن شهر را ناامن کردیم به طوری که شــهر بصره زیر توپ رس توپخانه ما قرار گرفت. این از نظر سیاســی، یعنی این شهر دیگر ناامن است و سقوط کرده است. اگر رهبران سیاسی احساس کنند که با تصرف منطقه ای، فشاری به آنها بیاید، این فشار موجب تضعیف دولت می شود. در این جنگ، عراقی ها 500 تا 600 هزار نفر تلفات داشتند و این در کتاب «طولانی ترین جنگ» در بحث تلفات عراقی ها آمده است. عراقی ها در فاو 50 تا 60 هزار نفر کشته دادند که برای تلفات این عملیات، جلال طالبانی پیام فرستاده بود. در عملیات کربلای 5 و 8 هم عراقی ها 50 هزار نفر تلفات دادند که این عملیات ها در ادامه عملیات فاو بود. ایران هم در این عملیات ها، شهید و 25 هزار نفر مجروح داد که در جلد سوم کتاب «تجزیه و تحلیل جنگ تحمیلی» این مطلب آورده شده است. حالا با این مطالبی که عرض کردم، من هنوز معتقد هستم که سیاست امام به عنوان رهبر و فرمانده کل قوا و مرجع تقلید، «سیاست دفاعی» بوده است. در این رابطه من دلایلی دارم که این دلایل را می توان در صحبتهای حضرت امام پیدا کرد.

قبل از سال 1364، خدمت امام رسیدیم و معضلات عبور از اروندرود را خدمتشان عرض کردیم. ایشان چند جمله فرمودند؛ از جمله این که: فرمانده کل قوا خداست. همان خدایی که به شما امر کرد نماز بخوانید، به شما امر کرد که دفاع کنید. پس ببینید، امام در تمام  صحبتهایشــان و در تمام بیانیه هایشان صحبت دفاع را بیان کرده اند و حالت دفاعی داشته اند. حالا هر اسمی که می خواهید روی آن بگذارید؛ دکترین یا سیاست دفاعی. بالاخره امام رهبر و مسئول جنگ و صلح بود. در قانون اساسی، در رابطه با جنگ و صلح و پذیرش آن هم، قوانینی آورده شده است.

مطلب آخری که  میخواهم عرض کنم، این اســت که من ایــن را قبــول دارم که در رابطه با تــداوم جنگ و چگونگی به پیروزی رســاندن آن و سرنوشت جنگ، بین زیرمجموعه امام، یعنی رهبری سیاســی به طور خاص و آقای رفسنجانی که از ســال 1362 به عنوان فرمانده جنگ از طرف امام منصوب شد و فرماندهی نظامی بخصوص سپاه، اختلاف نظر وجود داشت.

** سال 1362 یا قبل از آن را می گویید؟

من تصورم قبل از سال 1362 است و از آن سالها بود که این مســأله به صورت مشخص بیان شد. اسناد آن هم هست. بروید ببینید که آقای هاشــمی، فرماندهان را جمع کرد و گفت: شما باید این عملیات را انجام بدهید، دیگر به شما کاری نداریم. این صحبت را آقای هاشمی نه تنها در سال 62، بلکه در سال 63  و 64 هم به فرماندهان ارتش  می گفت. ایشان می گفت: شما این عملیات را با موفقیت انجام دهید و دیگر به خانه هایتان بروید؛ ما جنگ را به روش سیاسی تمام  می کنیم.

** بعد از موفقیت در عملیــات الی بیت المقدس، چه اتفاقاتی افتاد که منجر به طراحی عملیات رمضان و ورود به خاک عراق شد؟ یعنی همان تغییر تاکتیکی که شما می فرمایید، در این مقطع بود؟ آیا ما تغییر تاکتیک مان دفع متجاوز بود یا اخــراج متجاوز؟ رفع تصرف بود یا تعقیب و تنبیه متجاوز؟ آیا بالاخره این اتفاق افتاد؟

در آن دو جلسه ای که خدمت حضرت امام تشکیل شد، ایشان شرایطی را برای ورود به خاک عراق مشخص کردند؛ مثل عدم آسیب رساندن به مردم عراق یا این که ایران، مثلا به دنبال توسعه ارضی و تصرف سرزمین عراق نباشد. همچنین امام فرموده بودند که افکار دنیا و کشورهای عرب و مردم عراق، علیه شما تحریک نشــوند. من از جزئیات آن دو جلسه مطلع نیستم و بهتر است آن را از امثال آقای هاشمی رفسنجانی، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، آقای میرحسین موسوی و آقای موسوی اردبیلی که احتمالاً در آن جلســه بودند، سؤال کنید. ولیکن آنچه که من فکر میکنم از نظر مســائل نظامی و از نظر مسائل سیاسی، آن هم در آن مقطع، در مقطع ســال1361، از نظر سیاســی باید بدانیم که جنگها توســط رهبران سیاسی شــروع می شود و توسط رهبران سیاسی پایان پیدا می کند و ختم می شود.

رهبران سیاسی آغازکننده جنگ و ختم کننده جنگ هستند و نیروهای نظامی، زیرمجموعه رهبران سیاســی هستند تا زمانی که اراده رهبری سیاسی شکسته نشود، دست از ادامه جنگ  نمی کشد. ما برای شکست دادن عراق، باید اراده صدام را می شکستیم تا تن به آتش بس و قرارداد 1975 بدهد. برای شکستن اراده سیاسی صدام، باید ارتشش را منهدم می کردیم. یا انهدام ارتش عراق، یا رســیدن به یک مراکزی که از نظر سیاسی، عراق احساس کند دیگر در خطر فروپاشی نظام سیاسی است.

درباره مورد دوم، ما برای رسیدن به آن هدف، بصره را هدف قرار دادیم؛ چرا بصره؟ برای این که در توان ما بود و دومین شهر عراق بعد از بغداد بود. یعنی اگر بصره سقوط می کرد، دیگر ادامه حیات سیاسی صدام برایش مشکل بود. همچنین تنها راه ترانزیت نفت عراق، از این منطقه است (البته بیشترشان). دو تا خط لوله نفت هم که یکی، خط نفت ســوریه از راه زمین است و یکی از طریق ترکیه به اسرائیل، در همین منطقه بود.

ما در سال1361  که عملیات الی بیت المقدس را به پیروزی رساندیم و به مرز رسیدیم، هیچ سازمان بین المللی مثل شورای امنیت ســازمان ملل متحد، حاضر نبود به ایران تضمین لازم را بدهد که اگر ما متوقف شدیم، او شروع به تجاوز  نمی کند. یعنی همین کاری که کردند؛ وقتی قطعنامه را پذیرفتیم، آنها مجدداً بــه ما حمله کردند. ما قطعنامه 598 را پذیرفتیم ولی عراقیها مجدداً برای گرفتن خرمشهر به ما حمله نظامی کردند و از غرب هم منافقین را راه انداختند آوردند کرمانشاه. منافقین با حمایت و پشتیبانی هوایی و پشتیبانی توپخانه صدام وارد ایران شدند تا کرمانشــاه را بگیرند.

ببینید هیچ اطمینانی به او نبود که اگر ما پذیرفتیم، او ادامه ندهــد. این در حالی بود که در پایان جنگ، 16 لشــکر درست کرده بود. یک میلیون نیروهایش را مسلح و آماده کرده بود، در حالی که ما نیروهایمان داوطلب بودند و مثلا اگر می گفتیم بروند، دیگر می رفتند و امیدی نبود که برگردند. اکثر نیروهای ما سپاه و نیروهای بسیجی و داوطلب بودند. باز در سال 1361، از نظر قطعنامه هایی که تصویب کرده بودند، هیچ قطعنامه ای نبود که طبق آن هیأتی بیاورند و متجاوز را روشــن کنند تا معلوم شــود آغازکننده جنگ چه کسی بوده است. در این زمان، یک نیروی بین المللی هم نبود که بین ما و عراق قرار گیرد تا حقوق ایران تضمین شود.

منظورم از حقوق ایران، یعنی حق خســارات وارد شــده به ایران که روشن نبود. در حالی که قطعنامه 598 زمانی که ما به دروازههای بصره نزدیک شــدیم- یعنی بعد از عملیات کربلای 5- تصویب شــد که در آن معین شده بود: نیروهای یونیماک در مرز ایران و عراق مستقر می شوند. همچنین نوشته شده بود که دبیرکل سازمان ملل متحد، خاویر پرز دکوئیار، معین خواهد کرد که چه کسی متجاوز است. ایشان هم در آخرین روزهای ریاستش و در آخرین ساعاتش، اعلام کرد که عراق را به عنوان متجاوز می شناسد. برای ایران از نظر سیاسی بسیار مهم بود که دبیرکل سازمان ملل، عراق را به عنوان متجاوز شــناخت. این یعنی: ایران حق گرفتن خسارت جنگی دارد. ما در اوج پیــروزی بودیم؛ کربلای 5 اوج پیروزی ما و رســیدن به  دروازه های شرقی بصره بود. بنابراین در سال 1361، هیچ کس از نظر سیاسی، تعهد کافی بین المللی بین ایران و عراق نداده بود.

** در آن مقطع که یکسری از سران کشورهای عربی به ایران آمدند و چند نفر از هیأتشان با امام ملاقات کردند و نماز هم پشت سر امام خواندند ، می گویند پیشنهاد داده اند که ما خسارت جنگ را می دهیم.

در حد حرف، این را گفتند ولی در عمل هیچ اقدامی نکردند؛ هیچ اقدامی.

** منظورتان از اقدام عملی چیست؟

این که مثلاً یک نوشته، تعهدنامه بین المللی یا تعهدنامه کتبی به ایران بدهند؛ فقط در حد حرف بود. هیچ ضمانتی برای توقف ارتش عراق و این که مجدداً به ایران حمله نکند، وجود نداشت. حتی یک تعهد کتبی راجع به خســارات جنگی وجود نداشت؛ هیچ تعهدی، نه منطقه ای نه بین المللی برای این دو تا مســأله وجود نداشت: یکی این که مجدداً به نفع عراق نباشد و دیگری این که خسارت ایران پرداخت شود.

از نظر نظامی هم یک استدلال وجود داشت. در مرز شلمچه، این منطقه، منطقه قابل دفاعی نبود و ما برای اطمینان از دفاع، باید به سمت منطقه  شــط العرب تا دجله می رفتیم. این خط، قابل دفاع بود و با شــرایطی که امام فرموده بودند- که به مردم آسیب نرسد- منطبق بود. ما آنچه که در عملیاتهای رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 1، خیبر، کربلای 5 و حتی عملیات فاو انجام دادیم، در حقیقت بنا بر همان شرایطی بود که امام فرموده بودند: جایی بروید که مردم نباشند. در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر10  که شما خاطرتان  می آید، مردمی در شمال منطقه چزابــه و ارتفاعات حمرین نبودند.

در عملیات خیبر و بدر که تا دجله و فرات و تا هور رفته بودیم، مردمی آنجا نبودند. یا در سال 1364، وقتی که فاو را گرفتیم، مردمی آنجا نبود. یعنی ما آن شــرایطی را که امام گفته بودند، رعایت میکردیم و از همه مهمتــر، اینهایی که می گویند امام مخالف ادامه جنگ بود، بعد از عملیــات رمضان یا در حین آن، امام اعلامیه و بیانیه ای صادر کردند و مردم بصره را دعوت به همکاری با نیروهای مسلح ایران کردند. امام یک رهبر عادل، یک رهبر صادق و یک مرجع تقلید برای همه مسلمانان جهان بودند و همین طوری که نمی آمدند اعلامیه بدهند. ایشان قبول داشتند که ما وارد شویم و ورود ما را به دفاع می دیدند. البته این تصور هم هست که امام، رهبری صدام را یک رهبری غاصب می دانستند و حکومت صدام را یک حکومت غاصب. شاید در ذهن مبارکشان این بود که ما بتوانیم این رهبری غاصب را از سر ملت عراق کم کنیم. شاید- البته شاید- این که امام در آن بیانیه های پایان جنگ، فرمودند: «جنگ، جنگ تا رفع فتنه»؛ علتش همین بوده.

تقریباً در هر عملیات، امام بیانیه می دادند. سال 1364، قبل از عملیات والفجر8 در منطقه فاو، در جماران خدمت امام رسیدیم. جمعیت کمی هم بودیم. کل عملیات را از روی نقشه شرح دادیم و امام هم شــاید بیش از نیم ســاعت، با آن سن و سالشان، با دقت گوش کردند. من این را برای شما می گویم؛ حتی ما گفتیم: آقا! ممکن اســت مثل عملیات خیبر و بــدر، برویم آن طرف و برگردیم و یک تعدادی شــهید بدهیم و تعدادی را جا بگذاریم، یعنی مفقودالاثر. می دانی امام چه فرمودند؟ فرمودند: اصلا فرمانده کل قوا خداســت؛ آن خدایی که به شما امر کرده، دستور داده نماز بخوانید، همان خدا به شما امر کرده دفاع بکنید. شما بروید، مطمئن باشــید که پیروزید و من هم خواهم آمد و با شما نماز خواهم خواند. نمیدانم این  صحبتها در صحیفه آمده یا نه، اما دقیقاً در ذهنم هست که امام فرمودند: مطمئن باشید که پیروزید و من می آیم با شما نماز  می خوانم.

پس امام تا آخر، جنگ را دفاع می دیدند، تجاوز نمی دیدند و می خواستند اگر قدرت نیروهای نظامی رسید، آن حاکم جاعل ظالم، یعنی صدام را ســرنگون کنند و ملت شیعه عراق را از شر او خلاص کنند. در مبانی ما، امام که تنها متعلق به سرزمین ما نبود، امام که به یک چارچوب سرزمینی تعلق نداشت. امام مال مسلمین بود، رهبر مسلمین جهان بود، رهبر شیعیان جهان بود؛ امام عرق این جوری نداشت. مثلاً عراق را هم جزو بلاد اسلامی می دانست. به هر جهت من با اطمینان به شما  می توانم بگویم که ما از نظر نظامی، در شــلمچه قابلیت پدافند نداشتیم و باید ادامه می دادیم.

** بعد از عملیات الی بیت المقدس، صدام یک بیانیه ای می دهد که به «بیانیه صلح» معروف است. می گوید ما قبول داریم و دیگر برمی گردیم سر مرزهای بین المللی و دعوت می کند به صلح. این را شــما چگونه تفسیر می کنید؟

فکر میکنم صدام همان ماه سوم یا چهارم جنگ متوجه شد که نمی تواند در این جنگ پیروز شود. یعنی به خطای استراتژیک خودش در رابطه با این که لشکرهای نظامی اش را در طول مرز پخش کرده، پی برد. شاید اگر آن 12 لشکر اول جنگش را تمرکز داده بود، حداقل آبادان و خرمشهر را گرفته بود. تازه نمی گویم که اهواز را می توانست بگیرد. پشت سر لشکر 33 زرهی که دو تیپ تکاور هم بود، ســه لشکر دیگر داشت و حداقل آبادان را- حتی اهواز را  نمی گویم-  حتماً گرفته بود. حتی می دانید از بهمنشیر هم عبور کرد. صدام در چند ماه اول جنگ، متوجه شد که نمی تواند از پس جمهوری اسلامی ایران برآید.

جمعیت آن روز عراق، یک چیزی حدود16  میلیون نفر بود، جمعیت ما هم 40 میلیون نفر. سرزمین عراق یک چهارم ایران اســت. ایران یک میلیون و 648 هزار کیلومترمربع بود و عراق 480 هزارکیلومترمربع؛ یعنی سرزمینش، یک چهارم و جمعیتش یک ســوم ایران بود. قدرت نظامی و بسیجش هم، به نظر من، نســبت به ما کمتر بود. امام قدرت سربازگیری زیادی داشتند. ما حدوداً دو میلیون بسیجی را در جنگ شرکت دادیم. از طرف دیگر، نیروی سپاه پاسداران و توسعه سازمان رزمی سپاه، برای عراقیها غیرقابل تصور بود. در پیش بینی هایشان، سپاه پاسداران به عنوان سازمان رزم نبود؛ مثلا روی ارتش حساب می کردند. در اســناد ارتش عراق که بعد از جنگ به دســتمان افتاده، همین موضوع هســت که اصلا سپاه را جزو سازمان رزم نمی شــناختند. بنابراین در عملیات الی بیت المقدس، امام در اعلامیه خود می فرمایند: صدام به این نتیجه رسیده که در مقابل ایران شکست خواهد خورد، لذا از نظر سیاسی، پرچم صلح طلبی را بلند کرد که بتواند بر ایران پیش دســتی کند والا در ته دلش، واقعاً این نبود که جنگ با ایران را پایان دهد.

** یکی از دلایلی که ما موفق نبودیم و نتوانســتیم از پیروزی عملیات الی بیت المقدس استفاده کنیم، ضعف دیپلماسی ما بود. یعنی با این موفقیتی که در عملیات الی بیت المقدس به آن دست پیدا کردیم، باید دیپلماسی فعال و تهاجمی می داشتیم تا بتوانیم به اهداف خودمان برسیم و جنگ حداقل تا 5 یا 6 سال طول نکشد. این ادعا تا چه اندازه ای می تواند درست باشد؟

ضعف سیاســت خارجی یا دیپلماسی سیاســی ایران را ما در طول جنگ داشــتیم، هم اکنون هم داریم. شــما فکر میکنید دســتاوردهایی که در افغانســتان ، در عــراق، در لبنان و در فلسطین داریم؛ آیا سیاست خارجی ما، نمی تواند آنها را تبدیل به یک منفعت سیاســی برای ایران بکند؟ هم اکنون هم حتی نمیتواند. بنابراین در طول جنگ، ضعف دیپلماســی خارجی داشــتیم. برعکس عراقیها که خیلی در دیپلماسی شان فعال بودند، ما تجربه سیاسی نداشتیم. این تنها به فرد برنمی گردد؛ آن بدنه کارگزاران سیاست خارجی و دیپلمات های ما در کشورهای مختلف، از یک مدیریت و بدنه قوی در سیاست خارجی برخوردار نبودند. لذا همراه با پیروزی هایی که در میدان جنگ به دســت می آوردیم، نمی توانستند این پیروزی را تبدیل به منفعت سیاسی کنند. بله؛ من این ضعف را قبول دارم.

** برخی از گروه های سیاســی از جمله نهضت منحله آزادی، ادامه جنگ بعــد از عملیات الی بیت المقدس را نامشروع و غیرشــرعی می دانستند و در این رابطه اطلاعیه دادند. برای حضرت امام هم نامه نوشتند. نظر جنابعالی چیست؟

نهضت آزادی ها، به معنی واقعی، ملی گرا که دلسوز ملت ایران یا سرزمین ایران یا حتی وطن پرست باشند، نیستند. اینها اعتقاد به سرزمین و ملت ایران داشتند. در اعتقادات اسلامی شان هم با حضرت امام فاصله داشــتند. درکی که اینها از اسلام داشتند، با درکی که امام به عنوان یک مرجع جامع و فقیه جامع الشــرایط داشتند، متفاوت بود. آنها با اسلام امام که «اسلام ناب محمدی» بود، فاصله داشتند و تا اندازه زیادی، تابع سیاست های قدرتهای بزرگ مثل امریکا بودنــد. نهضت آزادیها اگر عرق ملی و عرق میهن داشتند، چرا یک نفرشان در جنگ شرکت نکرد؟ آن وقتی که شهرهای ایران اشغال شد، چند نفر از این نهضت آزادیها در جنگ شرکت کردند؟ چند نفرشان شهید شدند؟ شهدایشان را نام ببرند. اینها اگر واقعاً  ملی گرا و وطن دوست بودند، بیایند بگویند تــا قبل از الی بیت المقدس، چه کمک مالی را به جنگ کردند؟ اینجاست که آدم واقعاً  می فهمد در مبانی حکومتداری شان با امام فاصله داشتند.

رئیس آنها، مرحوم آقای بازرگان که یک مسلمان خوبی هم بود، من خاطرم هســت که همان اوایل انقلاب، ایشان در اداره حکومت با امام اختلاف نظر داشــت. ایــن جمله مال مرحوم مهندس بازرگان اســت: فرق ما با امام این است که ما اسلام را برای ایران می خواهیم، امام ایران را برای اســلام می خواهد. آنها می گویند ما اسلام را در چارچوب جغرافیایی ایران می خواهیم. یعنی دیگر کاری به ملت فلسطین و ملت های اسلامی ندارند. خب یک فقیهی مثل امام که نایب امام زمان(عج) است، نمی تواند فقط به سرنوشت ملت ایران فکر کند و به سرنوشت مردم فلسطین فکر نکند.

دومین مطلب را از آقای مهندس بازرگان برای شما می گویم. اوایــل انقلاب بود، آقای مهندس بازرگان نخســت وزیر موقت ایران بود ما در اصفهان ســپاه پاســداران را تشکیل داده بودیم. اولین استاندار ما آقای دکتر واعظی بود. من در استانداری پیش آقای واعظی بودم که آقای مهندس بازرگان زنگ زد به ایشان و گفت: به چه حقی اموال امریکایی ها را آنجا نگه داشته اید؟ دادگاه انقــلاب حکم داده؟ در اصفهان بیــش از 20 هزار امریکایی در هلی کوپترسازی و جاهای دیگر بودند. در شهری که الان اسمش را گذا شته اند شا هین شــهر، زندگی  می کردند؛ مدرسه داشتند، دانشگاه داشتند، تمام شهر در اختیارشان بود. اموال آنها را آنجا مصادره کردند. آقای مهندس بازرگان به استاندار اصفهان دستور داد که تمام آن اموال را بار کامیون کنید و بیاورید فرودگاه مهرآباد و بفرستید امریکا؛ همین کار هم انجام شد. در حالی که میلیاردها دلار از سرمایه های ایران در امریکا بلوکه شده بود.

بنابراین مــن واقعاً نهضت آزادی ها را در راســتای این که به منافــع ملی و مصالح ایــران توجه کننــد و خدمت کنند، نمی دانم و موضعگیری آنها را تابعی از موضعگیریهای امریکا یا سیاســتهایی که علیه ایران بود، میدانم. البته سر و و ضعشان اسلامی نشان می داد.

** در همین رابطه، نهضت آزادی بیانیه های زیادی دارد و واقعاً بیانیه های بسیار تند و خیلی عجیب و غریبی است. خطاب به حضرت امام، بیانیه های بسیار تندی دارد و این که تمام نظرات حضرت امام را زیر سؤال برده است. مثلاً در یکــی از این بیانیه ها چنین می گوید: «اما در اجرا و تداوم جنگ، غیر از مرحله دفاعی مشروع و قانونی اولیه که صدام و ارتش او را دچار شکست و خواری و مجبور به فرار گرداند، دولت عراق خواهان صلح و آماده برای پرداخت غرامت گردید.» بعد هم می گوید: "ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / این ره که تو می روی به ترکستان است"، با همه این مســائل و شــناختی که بود، چرا امام برخوردی با اینها نمی کردند؟

عراق هیچ وقت آماده پرداخت غرامت نبود. امام اینها را چند نفر پیرمرد و یک گروه بی خاصیت وابسته که نفوذی هم در مردم نداشتند، می دانستند. اینها یک گروه  بی خاصیت وابسته بودند که اسلامشان، اسلام امریکایی بود. اینها واقعاً مدیریت شان هم با مدیریت امام متفاوت بود و اصلا روحیه انقلابیگری نداشتند و هیچ گاه انقلابی نبودند. سال 1356 بود. من ســال1354 از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم و دو سال، افسر وظیفه در تیپ 55 هوابرد شیراز بودم و در حال مبارزه با رژیم شاهنشــاهی. آمدیم با بعضی از بزرگان در مورد این که چگونه باید مبارزه را علیه رژیم شاه ادامه بدهیم، حضوری صحبت کردیم. یکی خدمت آ یت الله بهشتی رسیدیم در منزلشــان و یکی هم خدمت آقای مهندس بازرگان در یک شــرکت مهندسی، در همین خیابان شــاهرضا که الان خیابان انقلاب است. خاطرم هست که آیت الله بهشتی ساعت 11 صبح وقــت داده بودند تا30 /11. من از دوره دانشــجویی ایشــان را می شناختم. منزلشان قلهک بود و من 10 دقیقه دیر رسیدم. تا زنگ در را زدم، بدون عبا آمدند دم در و گفتند: «جناب آقای صفــوی! 10 دقیقه دیر آمدی! اگر در این 20  دقیقه باقی مانده، مطالبتان حل می شــود که هیــچ، والا بروید دفعه دیگر. واقعاً نظمی که این بزرگوار داشت، عجیب بود. گفتم حاج آقا ، در این 20 دقیقه حرفهایم را  می زنم. گفتم خدمتشــان که ما، یک عده دانشجویی هستیم که فارغ التحصیل شده ایم و سربازیمان تمام شــده. الان می خواهیم مبارزه مسلحانه را علیه رژیم شاه شروع کنیم و آمده ام اجازه بگیرم برای این که هم اسلحه جمع کنیم، هم خریداری کنیم و هم مبارزه مسلحانه را شروع کنیم؛ برای کسب تکلیف آمده ایم.

ایشان که از قبل ما را  می شناختند، فرمودند: تا مرحله  جمع آوری سلاح، هر چه می توانید جمع کنید. ولی خیلی مراقب این باشید که از بین نروید و شما را دستگیر نکنند. جمع آوری سلاح و مهمات را انجام دهید، ولی برای به کار گرفتن اسلحه و عملیات نظامی، باید مورد به مورد اجازه شرعی بگیرید. با این تشویق ایشان، خیلی روحیه گرفتیم. فردای همان روز، رفتم پیش آقای مهندس بازرگان. در همین خیابان شاهرضا. همین سؤال را از مرحوم مهندس بازرگان کردم. ایشان گفت: این حرفها یعنی چه؟ برای چه می خواهید بروید دنبال جمع کردن اســلحه؟ شما بروید معلم یک کلاس بشوید، اگر توانستید یک کلاس را یک سال اداره کنید، بعد بیایید پیش من تا بگویم چه کار کنید. اصلاً دنبال مبارزه مسلحانه نباشید. این دو تلقی بود. آقای مهندس بازرگان  می گفت بروید معلم بشوید، مدیریت تان را ثابت کنید تا بعد در مورد دست به اسلحه شدن و جمع آوری ســلاح فکری بکنیم. اصلاً فکر انقلابی و این که  می توان نظام شاهنشاهی را شکست داد، نداشت. بنابراین دو نوع تفکر بود. فکر شهید بهشتی، فکر حضرت امام بود که باید نظام شاهنشاهی را سرنگون کرد و فکر اینها این بود که با یک چیز آرامی، مثل رفرم، چنین نظامی را تغییر داد.

** در مورد اواخر جنــگ و انتقال عملیاتها به غرب کشور و موضوع پایان جنگ، مطالبی را بفرمایید.

رهبری جنگ در آن موقع، به صورت مقطعی فکر می کرد؛ یعنی این روش را انجام دهیم، بعد به روش سیاسی عمل کنیم. فرماندهان نظامی ارتش هم هیچ استراتژی و دیدگاهی نداشتند. ارتش هیچ عملیات بزرگی را نتوانست به پیروزی برساند. من اینها را می گویم که شما بنویسید؛ هیچ اشکالی ندارد. در آن موقع، سپاه قدرت اصلی بود. رهبری سیاسی جنگ وقتی که دید عملیاتهای ما در جنوب به نتیجه ای  نمی رســد، کار عملیات را به غرب و شمال کشاند و ما دیگر در سال 1364 به غرب رفتیم و به اصطلاح، تغییر استراتژیک دادیم. بنده مخالف این تغییر بودم و صحبت هایم ضبط شــده و موجود اســت که مخالفت خود را ا علام کرده ام. به دلیل مخالفت من، آقا محســن ما را در جنوب نگه داشت که ادامه عملیات فاو را طرح ریزی کنیم. البته خدا بعضی از دوستان را هدایت کند که در قرارگاه رمضان بودند و آقا محسن را تشویق  می کردند که به غرب بیاید، ولی بنده  می دانستم که این تغییر استراتژیک، اشتباه است. به طور خاص، آقایان محمد جعفری و ســلطان منش را می گویم که از فرماندهان ســپاه بودند. اینها از فرماندهان قرارگاه رمضان بودند و آقا محسن را تشویق می کردند که: بیا برویم و در غرب عملیات بکنیم؛ کرکوک را بگیریم، سلیمانیه را بگیریم. در حالی که حتی به سلیمانیه هم نرسیدیم. هرچند که اگر به سلیمانیه هم  می رسیدیم، ارزش نداشت. یعنی اگر ما یک کیلومتر در شلمچه پیشروی م یکردیم، ارزش آن برابر بود با پیشروی10  یا 20 کیلومتری در شمال عراق. با این کار، نیرو و قوایمان را تجزیه کرده بودیم. ولی باز هم من، رهبران سیاسی را قبول دارم. بحث من تفاوت بین رهبران سیاسی و رهبران نظامی است که آن را می گویم.

رهبری سیاســی  می خواهد هر طور شــده، جنگ را تمام کنــد ولی رهبری نظامی  میخواهد جنگ را متقاعد کند. (مثل سال 1367) که آقای هاشمی به آقای رضایی می گفت: شما هر برنامه ای برای جنگ دارید، اجرا کنید، چون ما چند میلیارد دلار آماده کرده ایم تا بدهیم به شما برای هزینه کردن. آقای رضایی و شــمخانی در بیمارستان امام حسین (ع) در کرمانشاه، نامه ای را به اســم آقای هاشمی رفسنجانی تنظیم کردند که این نامه را ایشــان به امام بدهند. این نامه الان هم موجود است. در این نامه، نیازمندی های عملیاتی را ذکر کرده اند؛ از جمله این که ما برای 1500 گردان بسیجی، تجهیزاتی را می خواهیم. 200 فروند هواپیمای جنگی، یک تعداد  هلیکوپتر و چیزهای دیگر نیاز داریم. وقتی آقایان داشــتند این نامه را برای آقای هاشمی می فرستادند، بنده به آقای رضایی گفتم: آقا محسن این کار را انجام ندهید. نسخه اصلی این نامه نزد آقای رضایی است و یک نسخه هم به آقای هاشمی دادند.

در اواخر جنگ، وقتی عراقی ها به فاو حمله کردند، بنده مجبور شــدم با یک دستگاه  هلیکوپتر 214، به همراه آقایان قربانی و قاســم سلیمانی به فاو بروم. چون سوخت  هلیکوپتر تمام شده بود، مجبور شدیم با قایق به سمت عراقی ها برویم. وقتی عراقی ها فاو، شــلمچه و جزایر دیگری را که در دست ایران بود گرفتند، آقای هاشمی و میرحسین موسوی و یکی، دو نفر دیگر نزد امام رفتند و گفتند: از نظر اقتصادی، کفگیر به ته دیگ رسیده و دولت نمی تواند هزینه جنــگ را تأمین کند و پولی برای ادامه جنگ نداریم. در مورد این مسائل باید از آقا محسن سؤال کنید، حتی می توان از آقای هاشــمی هم سؤال کرد. چون ما از سال 1365 به بعد، میزان فروش نفــت را زیر 10 دلار برده بودیم. آن زمان قیمت نفت چقدر بود؟

** 6 الی 8 دلار بود.

احسنت. براســاس صحبت آقای روغنی زنجانی- که رئیس سازمان برنامه و بودجه بود- بدترین سال اقتصادی کشور، سال 1365 بود که در آن سال، کل درآمد ارزی ما، هفت میلیارد دلار بود. در آن سال، نمی توانستیم روزانه بیشتر از یک میلیون لیتر نفت صادر کنیم. از سال 1365 به بعد، فشار اقتصادی روی ایران شروع شد. در آن سال عراقی ها کشتی های ما را در خارک هدف قرار می دادند. یکی از مسئولان می گفت که مردم دیگر استقبالی از شرکت در جنگ نمی کنند و اعزام نیرو به جبهه های جنگ کم شده بود. آقای هاشمی به امام گفتند که وضع اقتصادی ما این است و نامه فرمانده کل سپاه را هم به امام دادند.

** آقای هاشمی از ارتش هم نامه ای گرفته بود؟

این را باید از آقا محسن سؤال کنید.

** آقای رضایی می گویند: این نامه ای که ما نوشتیم، در آن ذکر کردیم که اگر اینها هم تأمین نشود، باز هم ما تا آخر ایستاده ایم.

یعنی این که ما عاشورایی هستیم و عاشورایی  می جنگیم که امام فرمودند: این مطلب شــعاری بیش نیست. در صورتی که آقا محسن  می گوید: شبیه این نامه را ما چهار سال پیش هم برای امام نوشتیم. در حالی که چهار سال قبل، ما عملیات فاو را داشتیم. آقا محسن برای امام نوشتند که ما  می خواهیم سپاه را توسعه دهیم و نیروهای هوایی، زمینی و دریایی را تشــکیل دهیم. امام بعد از این که با شورای نگهبان مشورت کردند، فرمان تشکیل نیروهای سه گانه را صادر کردند که طبق قانون اساسی، این از وظایف رهبری و فرمانده کل قوا بود. ایشان در26 /1/1364 فرمان تشکیل این سه نیرو را به آقا محســن دادند کــه ای کاش این فرمان برای آقای هاشــمی یا رئیس جمهور صادر  می شد. آقا محسن با چه چیزی می توانســت برود این نیروها را تشکیل بدهد؟ بنده در آن زمان اولین فرمانده نیروی زمینی سپاه شدم. آقای علایی، فرمانده نیروی دریایی و آقای موســی رفان، فرمانده نیروی هوایی شد. بنابراین شما این تفاوت را بین رهبری سیاسی جنگ که آقای هاشمی بود و آقا محسن که رهبری نظامی جنگ بود، می بینید. آقا محسن خیلی برای جنگ زحمت کشــید. رهبری سیاسی جنگ، یعنی آقای هاشــمی، با حضرت امام و رهبری نظامی جنگ هماهنگ نبود. به نظر من، آقای هاشمی به فکر قدرت بعد از امام بود و می خواست بعد از امام کشــور را اداره کند. لذا می خواست قدرت را در دست داشته باشد و شاید پیش خود فکر می کرد در این جنگ نباید همه چیز از بین برود. این برای حفظ قدرت خود و ادامه حکومت خودش بود که  نمی خواست همه منابع کشور از بین برود.

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان