طلبه ای که برای بچه ها قصه می خواند

۱۳۹۶/۰۳/۱۸ ۰۸:۱۱ چاپ کد خبر: 81067
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی لنگرخبر، ۱۰۲۰ کیلومتر آن ورتر از پایتخت در محله ای که معروف شده به "مواد فروشان" محله ای که نه کتابخانه دارد و نه فرهنگسرا، محله ای که سطح سواد آدم هایش در حد خواندن و نوشتن است و شغلشان هم بیکاری یا دستفروشی، محله ای که فقر در خانواده ها و بزهکاری در جوانانش بیش از هرچیزی توی ذوق می زند، دیدن کودکان و نوجوانانی که ظهرها توی کوچه، غروب ها در پارک و شب ها توی مسجد دورهم جمع می شوند و "کتاب" می خوانند کمی عجیب و دور از باور است.اما پای صحبت های اسماعیل آذری نژاد که می نشینی تازه متوجه می شوی این شوق به مطالعه آن هم زمانی که پرتیراژترین کتاب های کشور مربوط به"دفتربرنامه ریزی به روش قلم چی" و "آیین نامه رانندگی" است از کجا آب می خورد، تازه متوجه می شوی این عشق به کتابخوانی در یکی از مناطق نسبتا محروم که از فقرمالی و فرهنگی رنج می برد حاصل تلاش های بی وقفه اوست، تلاشی برای زنده نگه داشتن دنیای عمیق قصه ها و ایجاد رفاقت بین کتاب و بچه ها.

پدر و مادرم بی سواد بودند

لباس طلبگی به تن دارد اما با فضای دانشگاه بیگانه نیست، آقای آذری نژاد متولد سال ۵۸ است، ساکن شهر دهدشت استان کهگیلویه و بویراحمد،علاوه بر تحصیلات حوزوی، لیسانس جامعه شناسی و ارشد عرفان دارد، مدرس و معاون فرهنگی حوزه است و بیشتر از همه یک انسان دغدغه مند.انسانی که بچه ها به لحن کلامش که با اشتیاق برایشان قصه می خواند آشنا هستند، می گوید: «پدر و مادرم بی سواد بودند، اما شوهرعمه ام در کتابخوان شدن من تاثیر زیادی داشت.من دانش آموز راهنمایی بودم و ایشان معلمی با بیست سال سابقه تدریس،هرگاه خانه ما می آمد از یک کتابی که خوانده بود حرف می زد و برای من هم کتابی می آورد، فرد دیگری که در کتابخوان شدنم تاثیر داشت آقای محمدرضا محبی فر بود که فامیل و هم محله ای بودیم، جوانی مسجدی و اهل مطالعه،گاهی که در دست او مجله می دیدم، مجلات را به من می داد و من می خواندم، از طرفی معلمی داشتم که مسئول کتابخانه بود و به من برچسب"نوجوان کتابخوان" زده بود، همه ی اینها مرا با دنیای مطالعه آشنا و نمک گیرم کرد»

کتاب ها را قسطی می دادم

این طلبه ی خوش ذوق زمانی که برای تحصیل در قم ساکن شد و حجم کتاب فروشی ها را دید بیشتر از همیشه نبود کتاب در دهدشت به چشمش آمد، پدر در دهدشت مغازه ای خالی داشت، آقا اسماعیل با پول خود شروع کرد به خرید کتاب های مختلف و اولین کتاب فروشی شهرشان را راه اندازی کرد، کتاب فروشی که هیچ انگیزه ی اقتصادی نداشت و کتاب را قسطی و امانی به مردم می داد، ۵ سال بعد آقای آذری مجبور شد با ضرر فراوانی که کرده بود کتاب فروشی اش را جمع کند.اما این پایان ماجرا نبود، اینبار نوبت برپا کردن نمایشگاه های ماهانه در شهرهای محروم بود تا اندکی از فقر فرهنگی مردم را کم کند، اما بازهم نتیجه آنطور که باید مطلوب و قابل توجه نبود.آقای آذری می دید که هرچه سن افراد بالاتر می رود انگار به دوری از کتاب خو می کنند و مطالعه برایشان سختترین کار دنیاست، اما کودکان ۵ ساله تا نوجوان های ۱۵ ساله بیشتر از همه مشتاق کتاب هستند، همین جرقه باعث شد تا آقای آذری نژاد که پیش نماز مسجد بود برای اولین بار بعد از نماز به جای سخنرانی با بچه ها حلقه ی داستان خوانی راه بیاندازد، حلقه ای خلوت که روز به روز بزرگتر می شد، ۵ شنبه ها هم برنامه ی دیگری به راه بود، بچه های فامیل و همسایه ها جمع می شدند خانه ی آقای آذری و چشم می دوختند به دهان او، او از دنیای شیرین قصه ها می گفت، برایشان داستان می خواند، در مورد شخصیت های داستان حرف می زد و آخر از همه لواشک لقمه ای و کتاب امانت می داد، کتاب های که تعدادش به چهل تا نمی رسید و برای حسین بود، حسین آذری نژاد، پسر آقای آذری نژاد.

بچه ها به عمرشان کتاب غیر درسی ندیده بودند

یکی از دوستان از فقر شدید روستایی که تازه از آنجا آمده بود می گفت و آقای آذری نژاد فکر می کرد با وجود این همه مشکل مالی حتما کتاب برای بچه های آنجا یک کالای فانتزی است.وقتی آقا اسماعیل برای اولین بار کتابهایش را برداشت و به این روستا رفت، وقتی درب خانه ها را زد و بچه ها را توی مسجد جمع کرد مطمئن شد که در بعضی از نقاط ایران بچه هایی هستند که جز کتاب های درسی شان کتاب دیگری را ندیده اند، سفر به روستا با همه ی سختی هایی که داشت آنقدر شیرین بود که ادامه پیدا کرد، مگر می شد چشم های مشتاق بچه هایی را ببینی که نشسته اند روی خاک یا چمباتمه زده اند گوشه ای و سرو پا گوشند را نادیده بگیری؟ بچه های که یکی با واکر آمده، یکی با کفش های پاره، یکی کبود از کتک های پدرش.همه ی اینها مقدمه ای شد برای تشکیل یک گروه خیریه ی خودجوش که ماهی دوبار مهمان ناخوانده بچه های روستاهای محروم می شوند.آقای آذری نژاد می گوید:« ما یک گروه خیریه خودجوش تشکیل داده ایم و وابسته به هیچ نهادی نیستیم، در جمع ما یک پزشک جراح حضور دارد که به طور رایگان به مداوای بیماران روستایی می پردازد. یک مشاور و روان شناس هم داریم که بازهم به صورت رایگان به افراد نیازمند مشاوره می دهد، اما علاوه بر خواندن داستان، کندوکاو در مفاهیم قصه ها را هم داریم؛ یعنی یک بخش کار ما کتابخوانی است، بعد از این که کتاب خوانده شد، تازه کار ما شروع می شود و با این هدف که بچه ها با تحلیل مفاهیم قصه به رشد فکری برسند، استدلالشان قوی تر شود و حتی جرات حرف زدن در جمع را پیدا کنند، داستان های خوانده شده را با هم مرور می کنیم.»

در اعتکاف برای خانم های مسن قصه خواندم

فعالیت های این طلبه ی خوش ذوق دهدشتی به همین جا ختم نمی شد، او برای کتاب قدم های زیادی برداشته، برای مثال آقا اسماعیل اگر عقد و محرمیت بخواند،می گوید: «شرط اجرای عقد، قول خواندن کتاب در زمینه مهارت همسرداری است» یا صبح ها به مدارس مختلف می رود و برای بچه های که به صف شده اند قصه می خواند، با معلم های زیادی صحبت کرده و کلاس های انشاء و هنر که قربانی ریاضی شده بودند را به راه انداخته، کلاسی که نیم اش قصه خوانی است و نیم دیگرش قصه نویسی، آقای آذری نژاد همراه خود همیشه کتاب دارد، قبل از رفتن به مسجد سری به پارک می زند و به بچه ها کتاب امانت می دهد، توی مسجد و مدارس لیگ های قصه نویسی با هدایای خوب راه می اندازد، در روستاها والدین باسواد را جمع می کند و برایشان از اهمیت کتاب می گوید تا در نبود خودش بچه ها با کتاب بیگانه نباشند، برگزاری طرح بزرگ "کتاب و گفتگو" در تابستان که حدود پنجاه "روستا" و بیست "محله شهر" استان کهگیلویه و بویراحمد را تحت پوشش قرار می دهد یکی از فعالیت های اوست، او به طلبه های که به روستاها و شهرهای خود می روند کتاب می دهد تا به دست بچه ها برسانند و به آنها مهارت قصه خوانی و کلاس داری آموزش می دهد.آقای آذری نژاد می گوید: «طلبه ها که به روستاها می روند و برای بچه ها قصه خوانی می کنند،وقتی کتاب ها را بر میگردانند کتاب ها بوی نفت و دود و هیزم می دهد، این کتاب ها را در عین ناراحتی از کمبود امکانات،بیشتر دوست دارم، چون بچه ها،در سرمای زیر صفر درجه نشستند و کتاب خوانده اند، شوفاژ و گرمای دل پذیر و صندلی های شیک و تمیز نداشتند و روی موکت های کهنه و سرد نشسته اند و با شوق قصه خوانده اند» این طلبه ی فرهنگ دوست امسال در مراسم اعتکاف برای خانم های مسن هم قصه خوانده و برای نوجوانان حلقه های داستان خوانی به راه انداخته است.حلقه های که با وجود مخالفت ها، بسیار موفق بوده تا جایی که تعدادی از خانم های مسن و بی سواد نام کتاب و معرفی کتاب های مشابه را از آقای آذری مطالبه می کردند.

آخوند پرشگر، کارت بی فایده است

آقای آذری از برخورد مردم و مسئولین راضی است، می گوید: « اکثر افراد از کار ما استقبال می کنند و حامی هستند، حتی هزینه ای بخشی از کتاب ها را هم تامین می کنند اما نظرات مخالف کم نیست، برای مثال معلم مدرسه ای که برای قصه خوانی به آنجا می رفتم به من گفت: این چندبار که آمدی قصه خواندی من نفهمیدم چه فایده ای داره این کارها؟ به جای اینکه از دین و امام و اسلام حرف بزنی قصه می خوانی؟ عرض کردم: نمی شود برای کودک سخنرانی کرد، بلکه باید با قصه، غیر مستقیم، برخی مفاهیم را آموزش داد، اما معلم محترم همچنان کارم را بی فایده می دانست.» آقای آذری نژاد از تاثیر کار خود مطمئن است، می گوید:« وقتی بچه های که قادر به صحبت در جمع نبودند و حالا راحت نظرشان را بیان می کنند می بینم، وقتی می بینم نوع حرف زدن و نگاهشان در بلند مدت به زندگی و مشکلات تغییر کرده، وقتی بدون هیچ اجبار و دعوتی خودشان برای کتاب خوانی جمع می شوند یا پدرهایشان را مجبور می کنند برای گرفتن کتاب به شهر بیایند، یا وقتی در این جلسات استعدادهای بی نظیری کشف می کنم که تا آن روز پنهان مانده بیشتر از همیشه در هدفم ثابت قدم می شوم» این طلبه ای خوش فکر دو فرزند به نام های حسین و ارغوان دارد، زمانی که استدلال های ارغوان ۵ ساله و نگاه و صحبت های پخته ای حسین ۱۲ ساله را می شنوی تازه می فهمی که کتابخوانی در دراز مدت و از کودکی چه تاثیری در شکوفایی و رشد فکری کودک دارد، ارغوان به پدرش لقب"آخوند پرسشگر" داده، او و حسین بچه های هستند که از ۲ سالگی لذت کتاب و قصه را چشیده اند.

ماشین قراضه ام کتابخانه ی سیار است

روستاهایی که آقای آذری نژاد به آن سفر می کند از دو طریق انتخاب می شود، فقر مادی و صعب العبور بودن راه و دیگر مناطقی که از نظر آسیب اجتماعی در وضعیت بحرانی قرار گرفته اند، اما سفر به روستا و کتابخوانی برای کودکان بدون مشکل نیست.کمبود کتاب های کودک، نبود مکانی به عنوان کتابخانه، کمبود افرادی که حامی باشند و یاور و دغدغه داشته باشند، مشکلات مالی که برای ثبت و ضبط و خرید و حمل کتاب ها وجود دارد مسائلیست که آقای آذری نژاد با آن دست و پنجه نرم می کند.این طلبه ی جوان می گوید: «بیشتر کتاب ها را دوستان و خیرین به دست من می رسانند. مثلا یک بار یک خیر، پنج میلیون تومان کتاب برای ما خرید. اما چون کتاب کودک استهلاکش خیلی بالاست، الان چیز زیادی باقی نمانده. این کتاب ها را دوبار که با خودم به روستا می برم و بین بچه ها دست به دست می شود، مستهلک می شود، سه سال است بخاطر نبود مکان کتابخانه، هر روز کتاب ها را در صندوق عقب ماشین می گذارم و به محله ها می روم. آرزو دارم بتوانم یک کتاب خانه ی تخصصی کودک راه اندازی کنم.یا یک کانکس پر از کتاب برای هر محله داشته باشم.از طرفی بعضی روستاها مسجد ندارند، گرفتن مدرسه هم سختی ها و روال کار خودش را دارد، باید با روستاییان هماهنگ کرد که خانه شان را چند ساعتی در اختیار کلاس قصه خوانی قرار بدهند،تازه این یک سر ماجراست، بعضی مواقع بین بالا و پایین روستا دعواهایی است، والدین اجازه نمی دهند فرزندشان خانه ی آن بخش روستا برود،یا اتاق های روستایی کوچک،تاریک و گاهی ظرفیت همه بچه ها را ندارد.»

همراه چیپس و پفک برایش کتاب بخر

پدرها و مادرها زمانی که فرزندشان به دوران نوجوانی و جوانی می رسد گله ها و نگرانی هایشان شروع می شود که فرزندمان مشکلات فردی و اجتماعی بسیاری دارد و آن طور که می خواستیم موفق نیست.آقای آذری نژاد عقیده دارد باید از دوران خردسالی کودک را با کتاب آشنا کرد و برای اینکار پدر و مادر باید خود کتابخوان باشند، آقای آذری نژاد می گوید: «مادرها می گویند بچه های ما به قصه علاقه ای ندارند، این چند علت دارد یک: قصه متناسب علاقه و سنشان نیست، دو: با احساس و هیجانات لازم قصه گفته نمی شود ، سه: شیوه ها و لوازم قصه گویی رعایت نمی شود.گاهی برای گفتن یک قصه باید نمایش اجرا کرد، گاهی باید در حد ۵ دقیقه قصه خواند.مثلا همین چندی پیش من و حسین در پیاده رو موکت پهن کردیم، یک قفسه ی کتاب امانت گرفتیم هر بچه ای که از خیابان رد می شد دعوتش می کردیم بیاید پنج دقیقه یک کتاب بخواند.کتاب می خواندند و می رفتند، کتاب باید شیرین باشد نه حوصله سربر.به نظر من باید برای بچه ها از دو سالگی کتاب خرید، همان طور که هفته یا یکی دوبار برایشان به راحتی چیپس و پفک می خریم، ماهی یک بار هم همراه چیپس و پفک، کتاب بخریم. البته کتاب خوب، که هم محتوای غیرمستقیم داشته باشد و بچه ها را به فکر بیاندازد و هم تصویرهای دلچسب و مفهمومی، از طرفی فقط خواندن کتاب کافی نیست باید با بچه ها بعد از خواندن کتاب صحبت کرد، کنکاش، پرسش و... موجب علاقه به دنیای قصه می شود.»

پسرک ۴ ساله عاشق کتاب بود

خاطرات شیرین آقای آذری نژاد کم نیست، او برایمان تعریف می کند: «ساعت یازده شب بود که به پسر ۴ ساله همسایه کتاب دادم و گفتم: «اگر قصه کتاب را فردا برایم تعریف کنی، بهت جایزه می دهم» ساعت ۶صبح بود که صدای کوبیدن در بلند شد، در را باز کردم. دیدم همان پسرک است می گوید:حاج اقا کتاب تمام شد.قصه رو می تونم تعریف کنم، آماده ام. یکبار بعد از چند ساعت کتاب خوانی با بچه ها در حال جمع کردن و و بسته بندی کتاب ها بودیم که برگردیم، ناگهان پسرکی آمد و گفت: من کتاب نخوانده ام.گفتم :دیرآمدی، اما لبهای آویزان و اصرارش را که دیدم کتابی به او دادم، تا گذاشتن وسایل توی ماشین گوشه ای نشست و با دقت و بی وقفه خواند.»

بچه ها را از قرآن دلزده نکنیم

آقای آذری نژاد می گوید: «برخی از خانواده های مذهبی برای تربیت دینی فرزندانشان، بیشترین تاکیدشان بر حفظ قران و فرستادن آنان به جامعه القران ها است، اما آیا کودکی که زیر ۷سال است درک درستی از آیاتی که حفظ می کند دارد؟ آیا خستگی روحی برای او ندارد و باعث دلزدگی نمی شود؟آیا آموزش مستقیم و دور کردن کودک از نشاط بچگی مانع تربیت نیست؟ خود قرآن مملو از قصه است.روزی بعد از نماز هنگام خارج شدن از مسجد دختربچه سه ساله ای را همراه پدرش دیدم،از او خواستم یک قصه تعریف کند و جایزه بگیرد، قصه بلد نبود، پدر با افتخار گفت حاج آقا چند سوره ی قرآن حفظ است. ازخود پرسیدم چرا اصرار داریم کاری کنیم که در راستای نیازهای بچه نیست؟کارهای که فقط موجب غرور و افتخار خودمان می شود. به نظر من با ده کتاب می توان، ده کودک را کتاب خوان کرد. فقط باید از خانواده و فامیل شروع کنیم.»

همرسانی کنید:
برچسب‎ها : طلبه قصه

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان