به گزارش پایگاه اطلاع رسانی لنگرخبر، هنر متعالی همواره در طول تاریخ رسانه ای برای انتقال مفاهیم و اندیشه های ناب معرفتی است و در میان تمام هنرها، شعر در جامعه ایرانی همواره بزگترین رسالت را در این زمینه بر دوش داشته است. گواه آن هم می تواند ابیاتی باشد که واقعه ای را در دل تاریخ زنده نگاه می دارند و با ترسیم حقیقت، جبهه حق و باطل را مشخص می کنند. شاعرانی که اینگونه شعر را باور کرده اند، همواره می کوشند از قریحه خود در حساس ترین مواقع به بهترین نحو بهره ببرند و آثاری خلق کنند که بجا و تأثیرگذار باشد. شعر آئینی که نمونه ای از هنر متعالی است، پس از انقلاب اسلامی با ورود به موضوعات جدید توانست هم از حیث کمی و هم از منظر کیفی رشد قابل توجهی داشته باشد. از جمله موضوعات جدیدی که در این حوزه می توان به آن اشاره کرد، پرداختن به سیره و زندگی امام حسن عسکری(ع) است که پیش از این، سابقه چندانی نداشته است. در ادامه به مناسبت میلاد مبارک این امام همام، تعدادی از سروده های تقدیم شده به آستان حضرتش منتشر می شود: سیدرضا مؤید اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود اى میر عسکرى لقب، اى فاطمى نسب آن را که نیست مهر تو از زندگى چه سود؟ علمت محیط، بر همه ذرات کائنات فیضت نصیب، بر همه در غیب و در شهود تاریخ تابناک حیاتت، گر اندک است بر دفتر مفاخر اسلامیان فزود عیسى دمى و پرتو رأى منیر تو زنگار کفر از دل نصرانیان زدود این افتخار گشته نصیبت که از شرف در خانه تو مصلح کل دیده برگشود اى قبله مراد که در برکة السّباع شیران به پیش پاى تو آرند سر فرود قربان دیده اى که به بزم تو فاش دید جاى قدوم عیسى و موسى و شیث و هود قرآن ناطقى تو و قرآن پاک را الحق مفسّرى، ز تو شایسته تر نبود دشمن بدین کلام ستاید تو را که نیست در روزگار، چون تو به فضل و کمال و جود شادى به نزد مردم غمدیده نارواست جان ها فداى لعل لبت کاین سخن سرود مدح شما، ز عهده مردم برون بود اى خاندان پاک، که یزدانتان ستود از نعمت ولاى شما خاندان وحى منّت نهاد بر همگان، خالق ودود اى پور هادى، اى حسن العسکرى ز لطف بپذیر، از «مؤید» دلخسته این درود *** محمود ژولیده از ازل آب و گلم گفت: که من کوثری ام فاطمی دین و حسینی، حسنی، حیدری ام همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا(س) این است که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند که مسلمان مرام حسن عسکری ام چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد؟ چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام؟ من که مجنونم و آشفته – تورا می خوانم سربازار غمت-یوسف من – مشتری ام به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من تا صف حشر بگویم که علی اکبری ام آری آری بخدا کف زدن اینجاست حلال که حسن داده مرا وعده دیدار و وصال آسمان مهر وتولای تو داردآقا عرش درسینه تمنای تو دارد آقا حور و قلمان بهشت اند گدای نفست باغ رضوان سر سودای تو دارد آقا از شعاع افق چشم تو بالاتر چیست؟ ماه سودای قدم های تو دارد آقا هل اتی آید و آقایی تو می خواند جبرئیل آیت غرای تو دارد آقا عرصه محشر و آغاز شفاعت از توست عالمی حسرت فردای تو دارد آقا گوشه صحن وسرایت، حرم آل عباست خاک سرداب گل پای تو دارد آقا زیر پایت نظر افکن که تماشا دارد دل آواره به خاک قدمت جا دارد وای اگر جلوه کنی ! – جلوه نکرده این است هرچه خون است به پای علمت می ریزد بی تو خورشید خریدار ندارد یعنی، هرچه نور است ز عرش حرمت می ریزد عمر نوح ای همه روح، تو را لازم نیست کشتی نوح از این عمر کمت می ریزد از دل خسته خداوند نگیرد غم تو که سرور از دل دریای غمت می ریزد دست خالی نرود هیچکس از درگه تو از تهیدستی سائل درمت می ریزد تو ابالمهدی (عج) زهرایی(س) ودوم حسنی (ع) مجتبای دگر فاطمه(س)، آقای منی تاکه من چون حسن عسکری(ع)آقا دارم ز عیار گل دلبر دل زیبا دارم زندگی زیر لوایش چه صفایی دارد! روزگار خوشی از این قد و بالا دارم با محبت تر از این جمله ندارم در دل که به بالای سرم مثل تو بابا دارم به وجود تو امام حسن عسکری(ع) است که به کنعان دلم یوسف زهرا (س) دارم ای بنازم به مقامت که امانت داری من امان نامه ز امضای تولا دارم حاجت روی جگر گوشه تو ما را کشت ای بسا دست توسل به تو مولا دارم مادرت منتظر آمدن مهدی (عج) توست صبح میلاد تو هنگامه هم عهدی توست سامرا خاک گل ماست خدا می داند خاک من از گل مولاست خدا می داند نظر از سامره بردار دلم را بنگر حرم عسکری اینجاست خدا می داند نه من از کوی تو دورم به همین منزل چند بعد منزل نه به اینهاست خدا می داند حج تویی کعبه تویی در دل من خانه توست طوف کوی تو مهیاست خدا می داند حرم و گنبد و گلدسته تو در عرش است عرش زوار دل ماست خدا می داند طلب و دعوت و همت همگی نزد شماست ورنه دل قافله پیماست خدا می داند بین مانیست کمی فاصله یابن الهادی (ع) جز من و گرد همین قافله یابن الهادی (ع) **** علی اکبر لطیفیان آنقدر آمدند و گرفتارتان شدند خاک شما شدند و هوادارتان شدند زیباترین اهالی دنیای عشق هم یوسف شدند و گرمی بازارتان شدند لطف شماست اینکه تمامی انبیا بالاتفاق سائل دربارتان شدند آنها که پای منت چشم کریمتان بی سر شدند تازه بدهکارتان شدند این بال هایی که زیر بت عشق سوختند خاک تبرک در و دیوارتان شدند نفرین به آنکه مهر تو را سرسری گرفت یا آنکه حاجت از حرم دیگری گرفت ای جلوه خدایی بی انتها حسن خورشید روشن سحر سامرا حسن امشب عروج زخمی بال مرا ببر تا سامرا، مدینه، نجف، کربلا؛ حسن در بین خانواده زهرای مرضیه باید شوند تمام علی زاده ها؛ حسن سوگند می خوریم خدا لشکری نداشت روی زمین اگر حسن عسکری نداشت آنکه مرا فقیر حرم می کند تویی یک التماس پشت درم می کند تویی آنکه در این زمانه بی اعتبارها با یک سلام معتبرم می کند تویی آنکه برای پر زدن سامرایی ام هرشب دعا برای پرم میکند تویی آنکه مرا برای خودش خانه خودش با یک نگاه، در به درم میکند تویی آنکه تو را همیشه صدا می کند منم آنکه مرا همیشه کرم می کند تویی شکرخدا گدای امام حسن شدم خاکی ترین کبوتر باغ حسن شدم تو کیستی که سائل تو جبرئیل شد دسته فرشته پای ضریحت دخیل شد تو کیستی که جدّ نجیب پیمبرت مهر تو را به سینه گرفت و خلیل شد تو کسیتی که حضرت موسی عصا به دست ذکر تو را گرفت اگر مرد نیل شد اصلی که پا گرفت بدون تو فرع فرع فرعی که پا گرفت کنارت اصیل شد تنها خدا به خانه تو آفتاب داد بعداً تمام زندگی ات نذر ایل شد امشب دعا کنید ظهوری کند مرا تا اینکه میهمان حضوری کند مرا امشب دعا کنید بیاید نگار ما آیات روشنایی شب های تار ما امشب دعا کنید بیاید در این خزان فصل گلاب فاطمه فصل بهار ما امشب دعا کنید بیاید گُل خدا تا اینکه این بهار بیاید به کار ما امشب دعا کنید بیاید ز راه دور مرکب سوار آل علی تک سوار ما آنکه اگر نبود دلم فاطمی نبود حتی نبود سجده سجاده یار ما زهرا هنوز دست به پهلو کند دعا زهرا کند دعا که بیایی کنار ما *** یوسف رحیمی ز خاک پای تو اول سرشت قلبم را سپس غبار حریمت نوشت قلبم را به نور معرفت و رحمت و ولایت تو بنا نهاد چنین خشت خشت قلبم را مرا اسیر تماشای چشم هایت کرد سپس نهاد میان بهشت قلبم را بدون لطف تو از دست می دهم بی شک میان بازی این سرنوشت قلبم را هزار شکر که عمری است در هوای توام اسیر رحمت و فضل تو، مبتلای توام چقدر صبح نگاه تو دلبری کرده دل رمیدهٔ ما را کبوتری کرده من چو ذره کجا و زیارت خورشید نگاه روشن تو ذره پروری کرده بهشتِ چشم رئوفت چه رونقی دارد که با بهشت خدا هم برابری کرده چقدر تازه مسلمان کنار خود داری مسیحِ چشم تو کار پیمبری کرده شکوه ناب ولایت تویی که دل ها را تجلیات نگاه تو حیدری کرده همیشه معجزه های تو منجلی بوده همیشه ذکر کثیرت علی علی بوده خدا نهاده در این چشم ها صلابت را شکوه و هیبت و آقایی و سیادت را مسیح آل محمّد! بزرگ نصرانی، چه خوب دیده کرامات چشم هایت را چه کودکانه به عزم مصاف می آیند نگاه نافذ تو رام کرده خلقت را ز دشمنان خودت هم دریغ ننمودی زلال معرفت و زمزم هدایت را خدا به مرحمت گوشه چشم تو آقا! گشوده بر همهٔ خلق باب رحمت را تمام سعی تو این بود که بیاموزی به شیعه سرّ بقا، معنی ولایت را چقدر گفتی از آن آفتاب پنهان و حکایت ولی و انتظار و غیبت را خوشا کسی که دمی غایب از حضورش نیست حجاب خود نشده، بی نصیبِ نورش نیست شده است مرقد تو اعتبار سامرّا شکوه گنبد زردت وقار سامرّا اگر چه کعبه نیامد به دست بوسی تو تمام ارض و سما در مدار سامرّا برای آنکه دل از دست داده، جایی هست؟ در آستان تو، گوشه کنار سامرّا؟ اگر چه لایق وصل تو نیستم اما ز دست رفته دلم در جوار سامرّا به عشق دیدن سرداب می تپد هردم دلِ شکسته، دلِ بی قرار سامرّا غروب جمعه نگاهم به راه موعودی است کنار جادهٔ چشم انتظار سامرّا طلوع می کند آخر سلالهٔ خورشید ز راه می رسد آخر بهار سامرّا کبوتر دل من را تو جمکرانی کن مرا به لطف خودت صاحب الزّمانی کن انتهای پیام/
همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان