عشق و عقل در عاشوراء

۱۳۹۳/۰۸/۰۵ ۰۹:۰۴ چاپ کد خبر: 13195
هوالشهید
بر سرلوحه واقعه عظیم عاشورا این متن بلند حضرت زینب وجود دارد که تمامی حادثه را با عنوان جمیل و زیبا ( ما رأیت الا جمیلا)بازگو می کند . و این کلام هم در مقابل با" ابن زیاد" نیست ؛بلکه حقیقتی است که حتی اگر این رویارویی گفتاری بین آن حضرت و "ابن زیاد" رخ نمی داد ؛ قطعا در عرصه ی دیگری و در مجال دیگری این بیان تجلی و این زیبایی ظهور می یافت . برخی گفته اند :" ابن زیاد" قصد شماتت و ملامت داشت و این که قدرت خود را نشان دهد و صبر حضرت زینب را بشکند .

در حقیقت برخی معتقدند که "ابن زیاد" با چنین بیانی با حضرت سخن گفت ،برای شکستن این پایداری و صلابت، و حضرت دقیقاً در یک ساحت معینی به نحوی در مجادله کلامی می خواهد جواب "ابن زیاد" را بدهد. در یک چنین فضایی دقیقاً با همان موضع ای که "ابن زیاد" آمده که حضرت را شماتت کند ؛ حضرت هم از آن زاویه جوابی بدهند که "ابن زیاد" را منکوب کرده باشند.

اما نکته اینجاست که حقیقت، در یک سِلک و قاموس شخصی یا در یک تقابل مقطعی ظاهر نمی شود.به زبان ساده و روشن هنگامی که قرار هست یک حقیقت اظهار و روشن و آشکار بشود ؛این حقیقت در عالی ترین سطح ممکن و در بی مکانی و بی زمان ترین سطح ممکن بیان می شود . اگر بر اساس ایده ی این افراد ما بگوییم که ( ما رأیت الا جمیلا ) در یک ساحت مشخص، جواب ابن زیاد باشد ؛کاربرد این جواب و زیبا نامیدن تمامی هستی شناختی عاشورا ؛یک جایگاه کاملا مقطعی پیدا می کند.این کلام فقط و فقط در حد دیالوگ "ابن زیاد" و "حضرت زینب" در دارالعماره ی کوفه و آن هم مثلا در محرم سال 61 نیست؛ در این صورت قضیه جزیی می شود.اگر صرفاً "حضرت زینب" به دنبال جواب "ابن زیاد" باشد ؛ موضوع سیاسی می شود؛ و چون سیاسی شد مقطعی می شود .

اما اولاً "حضرت زینب" کسی نیست که اسیر یک چنین موقعیت فردی و شخصی بشود و ثانیاً کربلا این قدر عظیم هست که شما نمی توانید دریک ساحت شخصی و در مکان و زمان معینی تعریفش کنید. پس ( ما رأیت الا جمیلا) ،درست، که جواب "ابن زیاد" هست و "ابن زیاد" حقیقتاً با این کلام منکوب شد ؛ چرا؟ چون که انتظار نداشت، آن هم از سوی یک زن ؛ _باز ببینید مرد فرق می کند_ ؛ ولی زن یکسره جسم و عاطفه دارد ؛ تکه تکه شدن 17 عزیز را و اسارت خاندان خودش را بچشم ببیند و در رأس تمامی آنها برادر عزیزش را ؛ این باید در این قضایا کاملاً تکیده باشد ؛ کاملاً شکسته باشد ؛ اما وقتی جواب ( مارأیت و الا جمیلا ) می آید که "ما به تمامی زیبایی دیدیم ؛ جز زیبایی ،من ندیدم" ؛ دقیقا "ابن زیاد" به وضعی می افتد که استیصال مطلق است . در این که جواب ؛"ابن زیاد" را به استیصال می اندازد شکی نیست .

اما "حضرت زینب" کلامش فقط وفقط در یک ساحت معین هزینه نمی شود. ایشان بسیار هوشمندانه تر از آن و بسیار فصیح و بلیغ تر از آن هست که این حقیقت را به یک مجادله کلامی آن هم در مقابل کسی که اصلاً ارزش وجودی ندارد و با آن سابقه تاریخی که دارد، خرج کند. پس به حقیقت از دیدگاه "حضرت زینب"؛ "ابن زیاد" در جایگاهی نایستاده که حضرت بخواهد اصلاً با او کلام به کلام بشود .بنابراین این ( ما رأیت الا جمیلا) از یک سو معرفت دقیق عاشورا است و از سوی دیگر بنیاد هستی شناختی عاشورا . یعنی وقتی می گوید ( ما رأیت و الا جمیلا) جز زیبایی ندیدیم ؛ در این صرفاً جواب "ابن زیاد" نیست بیان و تبیین ماهیت عاشورا نیز هست .

اما کدامین خِرد است ؛ کدامین عقل و نَقل و اندیشه است که آن خون جاری در صحنه ی کربلا ؛ آن بی محابا تاختن شیطان ؛ آن لحظات خونباری که در مقابل چشمان اهل بیت؛ زنان و کودکان را قطعه قطعه می کنند ؛ برادران؛ همسران و شوهران را ؛ آن گودی قتلگاه ؛ آن تیره بر گلوی "علی اصغر"؛ و آن جریان "حضرت علی اکبر" و جوانان بنی هاشم بیایید؛ وآن جریان بی مثال تجلّی عظیم اَدب بر کنار فُرات در شط فُرات از سوی "حضرت عباس" ؛ چه کسی می تواند این همه خون را ببیند این همه قطعه قطعه شدن هارا ببیند و این همه را زیبایی بداند؟! تعریف "حضرت زینب" از زیبایی و جمال چیست؟ در نگاه اول وقتی می گوید من تمامی کربلا را زیبا دیدم، یعنی زیبایی معادل آن واقعه هست . معادل آن حادثه هست .

آن حادثه چیست که زیباست؟ یکی از نظریه های نیرومند زیبایی آن است که زیبایی یعنی حضور صفات تناسب، تقارن ، توازن در اشیا . آن چه که در کربلا گذشت جمال است در ساحت عقل و بسیار و بسیار و بسیار فراتر از عقل ؛ عشق است . آن زیبایی عشق است که به تمامیت در کربلا عریان شده است . اما این بی ارتباط با ساحت عقل نیست. در اینجا هم بنحوی شما زیبایی را در ساحت معقول دارید هم در ساحت فراتر از معقول یعنی، عشق .

فعل شهید ؛ ایثار شهید ؛ قربانی کردن شهید ودر یک کلمه تمامی عظمت شهید باید به زبان عقل بتواند که بیان شود .

این نکته بسیار دقیقی است . به زبان ساده یعنی که می خواهیم -از عقل برویم سراغ عشق - نمی خواهیم وارد آن ورطه بشویم که بگوییم در کربلا به تمامی عاشقی است ؛ بله مطلق عاشقی هست ؛ در هیچ برهه ای و هیچ عرصه ای از زمان ؛ عشق آن گونه که در کربلا عریان شد ؛ عریان نشد. به این قضیه احساسی نگاه نمی کنیم. عشق از جمله مبانی جوهری اش آن است که بتواند در ساحت عقل بیان شود .

لوح محفوظ از جمله صفات ذاتی اش آن است که در شکل کلمه نازل شود . عشق از جمله صفات جوهری آن این است که اگر کسی در قطعه ای از زمان، دور از صحنه عاشورا و در قسمتی از مکان دورتر از کربلا میل به شنود و دریافت ادراک داستان کربلا را کرد، عقل را بیانی برای تبیین آن باشد . مسیحی باشد، بودایی باشد، هندو باشد، بت پرست باشد، کافر باشد .

پس از نگاه ما شیعیان و از دیدگاه عرفای ما از دیدگاه حکمای ما مسلمانان، از جمله صفات حقیقی عشق آن است که قادر است به زبان عقل بیان شود . به عبارتی عشق یکسره از مسیر احساس رفتن نیست بنابراین عظیم ترین خیمه ای که در کربلا برافراشته شد خیمه ی معرفت بود.

چون آغاز حرکت عاشورایی "امام حسین "،بیان استدلالی معنای عاشورا هست . - می خواهیم به زیبایی مارأیت و الا جمیلا برسیم –بیان اثبات و استدلال این معنا است که چرا آقا بیعت نمی کند ؟ اثبات و استدلال این معنا است که چرا از مدینه به مکه می رود؟ ظهور این معنا است که حقیقت مسیر و طریقت ؛در معرفت است با دعای عرفه. بعد حرکت کردن از مکه به کربلا و آن حج ناتمام را تمام .. این حج را ناتمام نگذاشت .

عرفاتش عرفات دیگری بود؛ قربانیش قربانی دیگری بود؛ نمازش نماز دیگری بود ؛ طوافش طواف دیگری بود ؛ حج در کربلا ؛ قربانیش "علی اصغر" بود ؛ نمازش نماز ظهر عاشورا؛ پس حج تمام شد . هیچ حجی جز حج "حسین" در بارگاه هستی مقبول تر نیفتد .زیرا قربانی او به حقیقت قربانی بود.
فعل "حسین" و عاشقی "حسین"؛ از جمله زیبایی هایش این است که حس احساس صرف نیست ؛ در جانش و بطن آن ؛ منطقی داریم و اُلفتی داریم که هر کس از هر زاویه به هر ساحتی به آن نزدیک بشود قادر به ادراک آن است .

یعنی این از جمله صفات زیبایی است . ما در عرفان یک بخشی داریم که هنگامی که از زیبایی صحبت می کنیم، زیبایی عرفانی ؛ زیبایی جهان شمول است . زیبایی ؛ انسان شمول است ؛ زیبایی جغرافیای خاص نیست . مکان خاص نیست .اتفاقاً جهان شمول و انسان شمول است . چون با یک زیبایی که در حصار جغرافیا باشد روبرو نیستیم . با حقیقت زیبایی روبرو هستیم . پس از جمله تفسیرهای ( مارأیت الا جمیلا) آن است که این حرکت در بطن خود دارای یک منطق است ،دارای یک معرفت است . هر منزل "حسین" رفت ؛ هر منزلی که از مدینه تا کربلا می پیماید هر منزلی ؛ بارگاه یک معرفت است . بارگاه یک اثبات است، یک استدلال است . و این عین زیبایی است . ببینید کربلا یک سر سوگواری نیست . گرچه سوگ، جزء اصیل عاشورا است . خون، جزء ذاتی حادثه عظیم عاشورا هست . اما این خون به انگیزش معرفت هست که جریان می یابد نه احساس صرف . بنابراین به توازن و تعادل برویم . و بعد معرفت را به سوگ داشت بی معرفت، رجعان و برتری دهیم . معرفت کربلاء، عقل آغشته به عشق است . عاقلی آغشته به عاشقی است .
و در طرف مقابل و در اردوگاه شیطان، شیطان تمامی قدرت خودش را در این عرصه هویدا کرد . و بشر و عرب چنان کرد که تاریخ همواره باید ننگ از پشت سر بریدن و اجساد را به زیر سم ستوران، و بعد ؛از کودکان- (( عرب کجا این مساله رو سراغ داشت ؟!))- گوشواره را با گوش کندن و انگشت" سید الشهداء" را بریدن چون فرصت ندارد انگشتر را از دست در بیاورد . از کجای این واقعه می توان گفت .

و این بخدا ،به خدا نگاه متعصبانه ی یک شیعه نیست . هرکسی از این قلمرو وارد شده توانسته ارتباط برقرار کند. قِصه این جاست که این می داند چه کار دارد می کند و مهمتر می داند که شهید می شود . اما "امام حسین" می داند که این واقعه چنان داغی بر دل بشر و شیعه می گذارد ؛ شاید در آینده ای دور یا نزدیک قصه ی حسین قصه ی بشریت شَود. واقعیت این است که حضرت می دانست با این کار خودش یک درسی به بشریت می دهد که در هر عرصه ای "انسان به ماهو انسان، " این درس عریان را نیاز دارد. "امام حسین" از این خیمه ی معرفت پرچمی را می آویزد که اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید ؛ باید بپذیریم؛ تمامی هستی که، سر در قلمرو شنود آموزه های دین ندارد . واقع گرا اگر باشیم و بپذیریم . پس؛ از جمله زیبایی های عاشورا کلام است که اینجا "امام حسین" چند معنای آن را بیان می کند.

یکی از معانی این است که این کار من صرف متدین ها نیست . مخاطب این عریانی عشق؛ هر انسان است که "انسان "باشد . این که می گوید اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید . بر تمامی هستی است.این کلام "امام حسین " پیامی است در تاریخ برای هرکسی که در سر دو راهی "کفر و ایمان "؛ "یزیدی زیستن و حسینی زیستن" ؛مانده است. "هل من ناصر ینصرنی" ندایی است در گوش تاریخ برای همه انسان ها .

کربلا عریان شد تا نمادی باشد بر این که هر انسانی در صحنه ی جانش و در بستر دلش یک کربلایی دارد .

وجهی از آن کربلا سپاه نَفس است که آدمی را به یزید باره گی می خواند ؛ به شِمر باره گی می خواند . هوس ها و هوی ها . و این خواست شیعه ومسلمان نیست ؛ خواست همه انسانها است . وجهی دیگر و صحنه ی دیگر که انسان را به "حسین زیستن ؛ حسین وار بودن" می خواند. آن وقت این خواست ما مسلمانان است ؟

خواست ما شیعیان است ؟" انسان به ما هو انسان" در سراسر حیات خویش و در بستر جانش چنین صحرای محشری دارد ؛ "حسین" این بستر را نه در کلام ؛ در عیان ؛ نه در لفظ ؛ در حقیقت عشق ؛ نه در سر مکنون ؛ در تجلّی ظاهر به تمامی در همه ی ابعاد آفرید . تا نِدایش و این واقعه؛ بشریت را درس باشد.
زمان رضایی _ کارشناس ارشد علوم سیاسی و پژوهشگر امور فرهنگی
همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان