خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: در قسمت های پیشین اشاره شد که انقلاب اسلامی ایران از طریق قدرت نرم و عوامل فرهنگی به پیروزی رسید. مسئله فرهنگ نیز همیشه از دغدغه های اصلی رهبران شیعی بوده است و شیعه راه گفت وگو را بر دیگر راه ها همیشه ترجیح داده است. اما این سوال کماکان جدی است که آیا رویکردها و راهکارهای نظری حوزه دیپلماسی فرهنگی در ایران تولید شده و به عرصه عمل رسیده اند یا خیر؟ درباره این موضوع با نظام بهرامی کمیل به گفت وگو نشستیم.
بهرامی کمیل دارای مدرک دکتری جامعه شناسی سیاسی از دانشگاه علامه طباطبایی است. «گونه شناسی روشنفکران ایرانی»، «توتالیتاریسم فرهنگی: از فاشیسم تا پوپولیسم در فرهنگ و هنر»، «نظریه رسانه ها: جامعه شناسی ارتباطات»، «نام باوری: باور به قدرت جادویی نام ها»، «بازخوانی امنیت در فرهنگ با تمرکز بر رسانه های اجتماعی»، «بینش ها و نظریه های جامعه شناسی»، «بررسی نسبت فرهنگ با تغییرات جمعیتی»، «اقتصاد مقاومتی در ایران»، «فرهنگ، جامعه و خودبنیادی» و… از کتاب های منتشر شده این جامعه شناس معاصر است. قسمت های پیشین این پرونده را از اینجا بخوانید و در ادامه با این گفت وگو همراه شوید:
* می دانیم که این سال ها «قدرت نرم» که مولفه اصلی آن جذبه و کشش است، در حوزه فلسفه سیاسی جای خود را باز کرده و عمده کشورها به آن گرایش پیدا کرده اند. اهمیت قدرت نرم اکنون به گونه ای است که آن را یکی از ابزارهای مهم تحقق حکمرانی نیز دانسته اند، به همین دلیل نیز سال هاست که کشورهای صاحب نظریه و اندیشه در فلسفه سیاسی در حوزه عمل نیز به گسترش دیپلماسی فرهنگی خود از طریق روش های گوناگون پرداخته است. ایران کشور کهنی است و عوامل بسیاری برای «جذبه» و «کشش» دارد، ضمن اینکه همیشه نیز از جایگاه ویژه ای در جهان اسلام برخوردار بوده است. سوال اینجاست که آیا ما به تعریف درستی از دیپلماسی فرهنگی رسیده ایم و آیا این مفهوم برای ما «مسئله» بوده است یا خیر؟
تمام ما انسان ها دیپلماسی را در طول دوران زندگی تجربه کرده ایم. از دوران کودکی با یکی قهر و یا دیگری آشتی می کردیم و از سایر دوستانمان می خواستیم بخاطر ما با فرد مورد نظر قهر و آشتی کنند. گاه از یک مداد رنگی یا کارت پستال یا کمی شیرینی و شکلات یا قرض دادن دوچرخه برای پیش برد اهدافمان استفاده می کردیم و گاه داستان را برای والدین و معلم مدرسه طوری تعریف و در واقع تحریف می کردیم که حق به جانب ما باشد. البته بزرگ تر که شدیم از ابزار و روش های پیچیده تر و جدیدتری بکار بردیم. همانطور که هر فردی برای پیش برد اهدافش از دو عامل یکی زور و خشونت و دیگری مذاکره و گفت وگو استفاده می کند هر کشوری هم برای حفظ منافع ملی خود از زور (نیروی نظامی) و مذاکره و ارتباطات (نیروی دیپلماسی) استفاده می کند.
ما نباید دیپلماسی فرهنگی را صرفاً در بخش دولتی و حکومتی خلاصه کنیم. این نکته از آن رو اهمیت پیدا می کند که می بینیم در قرن بیست و یکم از قدرت دولت ها برای کنترل رفتار افراد جامعه کاسته شده و تکنولوژی های نوین ارتباطی و مسافرت ها و مهاجرت ها؛ زمینه تبادلات بیشتر فرهنگی را فراهم کرده است در بخش دیپلماسی ممکن است از قدرت و بده و بستان و منافع اقتصادی؛ یا از علایق و ارزش ها و تاریخ و هویت مشترک که همان دیپلماسی فرهنگی است و یا حتی از فریب و توطئه و تزویر استفاده شود. در دیپلماسی تلاش می شود با ابزارهای مختلف غیرخشونت آمیز اهداف و منافع ملی حفظ شود. به همین ترتیب در دیپلماسی فرهنگی بر استفاده از ظرفیت های فرهنگی یعنی تاریخ، زبان، ارزش ها، مذهب، آداب و رسوم و حتی عادات غذایی و از طریق ابزارها و تولیدات فرهنگی مانند فیلم، موسیقی، تئاتر، هنرهای تجسمی، کتاب و… تلاش می شود منافع ملی دنبال شود.
آنچه تاکنون کمتر به آن اشاره شده این است که ما نباید دیپلماسی فرهنگی را صرفاً در بخش دولتی و حکومتی خلاصه کنیم. این نکته از آن رو اهمیت پیدا می کند که می بینیم در قرن بیست و یکم از قدرت دولت ها برای کنترل رفتار افراد جامعه کاسته شده و تکنولوژی های نوین ارتباطی و مسافرت ها و مهاجرت ها؛ زمینه تبادلات بیشتر فرهنگی را فراهم کرده است. اگر این ویژگی دیپلماسی را هم مدنظر قرار دهیم که دیپلماسی می خواهد از جنگ جلوگیری کند آنگاه برای ما مشخص می شود که ایجاد تعامل و ارتباط حتی به وسیله برگزاری یک نمایشگاه یا انجام یک دوستی و ازدواج چقدر می تواند به دیپلماسی کمک کند. در این زمینه لازم است که دولت فقط موانع ارتباطات افراد و گروه ها را بردارد من فکر می کنم مردم و به ویژه اهالی فرهنگ از روزنامه نگار گرفته تا موسیقی دان و خواننده خودشان راه درست را پیدا می کنند.
* پس از پیروزی انقلاب و رواج برخی کدواژه ها در کشور و میان مسئولان (بویژه مستضعفان و حمایت از مستضعفان و…) به نظر می آمد که دین مشترک بدل به مولفه ای برای گسترش دیپلماسی فرهنگی ایران شود، اما در عمل چنین چیزی رخ نداد. نظر شما چیست و چه دیدگاهی درباره ۴۰ سال دیپلماسی فرهنگی ایران دارید؟
برای اینکه یک کشور بتواند از دیپلماسی برای پیگیری اهدافش استفاده کند باید چندتا اصل را رعایت کند و اگر این اصول به اندازه کافی مقبولیت نداشته باشند حتی خبره ترین دیپلمات ها هم نمی توانند کار چندانی انجام دهند.
نخستین اصل و یا شرط این است که اهل گفت وگو و مذاکره و تعامل باشیم. روشن است کشوری که اهل مذاکره و گفت وگو نیست و یا برخی ارتباط ها را به تابو و خط قرمز تبدیل کرده نمی تواند از ابزار دیپلماسی بطور عام و دیپلماسی فرهنگی بطور خاص استفاده کند. اهمیت این موضوع به حدی است که ریچارد آرمیتاژ، معاون اسبق وزارت امور خارجه آمریکا، می گوید؛ دیپلماسی منحصر به گفت وگو با دوستان نیست اگر توانستید با مردمی صحبت کنید که دوست نیستند آن نشانگر قدرت دیپلماسی شماست. الان در ترکیه آقای اردوغان در ضدیت و حمله به اسراییل تقریباً پیشتاز است؛ فارغ از اینکه این روش آقای اردوغان اکنون جواب داده یا خیر و یا اینکه این روش چقدر به نفع جهان اسلام بوده، اما همین کشور در اسراییل سفارتخانه دارد و بیشترین حجم معاملات اقتصادی را در بین کشورهای مسلمان با اسراییل انجام می دهد.
دومین اصل این است که ایدئولوژی بر منافع ملی حاکم نشود. اگر ایدئولوژی که مجموعه گسترده ای از بایدها و نبایدهای خشک و غیرقابل انعطاف است بالای سر شما قرار گیرد دیگر نمی توانید از ابزار دیپلماسی به اندازه کافی بهرمند شوید. برای مثال فکر کنید که شما معتقدید نژاد ما بهترین نژاد دنیاست و هرگونه اختلاط با دیگر نژادها موجب گسترش ناخالصی نژادی می شود. روشن است در این شرایط شانس چندانی برای ارتباط و گفت وگو با دیر جوامع باقی نمی ماند.
در چهل سال گذشته رایزنان فرهنگی ما چقدر اهل فرهنگ و هنر و فعال در این حوزه بوده اند؟ خوب وقتی حوزه فرهنگ هیچ اختیاری در انتصاب رایزنان فرهنگی ندارد انتظار چه چیزی داریم سومین اصل این است که جایگاه «قدرت نظامی» و «دیپلماسی» درست تعریف شود. البته ارتش قوی و قدرت نظامی مانند رشد و قدرت اقتصادی همیشه از بازوهای پیش برد اهداف و منافع ملی کشورها بوده است؛ اما باید دقت داشت که این بازو باید در خدمت دیپلماسی باشد نه برعکس. در حکومت هایی که نظامیان دست بالا را در قدرت دارند این زور و قدرت نظامی است که بر دیپلماسی حاکم است. روشن است در هر جامعه ای نظامیان قدرت بگیرند احتمال بروز جنگ بیشتر می شود چون این کار در تخصص نظامیان است و در شرایط جنگی بهتر می توانند به حکومت خود ادامه دهند.
اتفاقاً یکی از شگردهای دیپلماسی کشورهای پیشرفته آن است که شرایط را برای به قدرت رسیدن نظامیان در برخی کشور فراهم می کنند تا از طریق جنگ و یا ایجاد تهدید دائمی به منافع خود برسند. شما نگاه کنید در همین پاکستان وجود و حضور نظامیان و حتی اجازه دسترسی آنها به بمب اتمی فقط و فقط برای مهار و کنترل هند بوده است. نگاه کنید حکومت نظامیان در عراق چقدر از منابع کشورهای خاورمیانه را دود کرد و به هوا فرستاد. در ترکیه هم همیشه از قدرت گرفتن و کودتای نظامیان حمایت کرده اند. در کشورهای آفریقایی هم همین سیاست را دنبال کرده اند و آخرینش لیبی بوده است.
* بنابراین دستگاه دیپلماسی نتوانسته رشد چندانی داشته باشد. اما به هر حال پیشینه فرهنگی و تمدنی و میراث مکتوب و میراث معنوی ایران ابزارهای قدرتمندی برای رشد این دستگاه بود. حتی نظامیان برجسته ایران نیز تلاش کردند تا خود را به ابزارها مسلط کنند و در مواقعی موفق هم بودند. با این اوصاف هنوز نتوانسته ایم از این ظرفیت ها بهره کافی را ببریم. چرا؟
به نظر من تا شرایط برای دیپلماسی به معنای عام فراهم نشود در دیپلماسی فرهنگی نمی توان معجزه کرد. ببینید در چهل سال گذشته رایزنان فرهنگی ما چقدر اهل فرهنگ و هنر و فعال در این حوزه بوده اند؟ خوب وقتی حوزه فرهنگ هیچ اختیاری در انتصاب رایزنان فرهنگی ندارد انتظار چه چیزی داریم. این وضعیت را مقایسه کنید با حضور مثلاً آیزایا برلین، اندیشمند انگلیسی، به عنوان مشاور فرهنگی در سفارت انگلستان در اتحاد جماهیر شوروی. من پیشنهاد می کنم حتماً کتاب «ذهن روسی در نظام شوروی» اثر برلین و مهمتر از آن کتاب «نامه هایی از تهران: خاطرات سفیر کبیر انگلستان در ایران» که توسط بولارد نوشته شده مطالعه شود تا بفهمیم ما کجای کار دیپلماسی فرهنگی هستیم و انگلیسی ها کجا بوده اند آن هم در پنجاه یا صد سال پیش. ببینید که بولارد چگونه با اهالی فرهنگ ایرانی ارتباط برقرار می کرده و چه شناخت عمیقی از افراد و جریان های ادبی و هنری داشته است.
پیشنهاد می کنم حتماً کتاب «ذهن روسی در نظام شوروی» اثر برلین و مهمتر از آن کتاب «نامه هایی از تهران: خاطرات سفیر کبیر انگلستان در ایران» که توسط بولارد نوشته شده مطالعه شود تا بفهمیم ما کجای کار دیپلماسی فرهنگی هستیم و انگلیسی ها کجا بوده اند علاوه بر این شما دقت کنید که در شرایط فعلی چه اندازه به آن میراث مکتوب و معنوی باور هست و حکومت چه اندازه آن را می پذیرد. نخست باید ثابت شود خودمان آن میراث را قبول داریم و به آن افتخار می کنیم بعد می توانیم برویم دنبال اشاعه و گسترش آن در خارج از مرزها. وقتی سیاست نانوشته صدا و سیما تخریب این میراث است چه انتظاری داریم. درباره بزرگان کشور خودمان چکار کرده و چه مقدار فیلم، سریال و گزارش تولید کرده ایم؟ افرادی که هیچ خدمت برجسته ای به این مردم و این کشور نکرده اند را به عنوان مفاخر جا زده ایم و خادمان و دلاوران ایرانی را حذف کرده ایم. در صدا و سیما هرچه نقش منفی و آدم کش و منحرف هست باید با اسامی قدیمی ایرانی مانند داریوش، بهرام و گیسو و شهرزاد و فرشید و جمشید و مژگان و…مشخص شود و برعکس. چطور انتظار داریم از این میراث در سطح جهانی بهرمند شویم.
* یکی از راه های دیپلماسی فرهنگی مسئله آموزش زبان در کشورهای دیگر است. کما اینکه کشورهایی مانند آلمان با راه اندازی بنیاد گوته و ترکیه با موسسه یونس امره، سال هاست که در کشورهای دیگر حضور دارند. ایران نیز این سال ها با راه اندازی بنیاد سعدی تلاش کرده تا زبان فارسی را ترویج دهد. نخست بفرمایید که اصلاً تاکنون در زمینه زبان فارسی در جهت دیپلماسی فرهنگی بهره برده ایم؟ بعد بفرمایید که این آموزش زبان با چه مولفه های دیگری باید همراه شود تا اثربخش باشد؟
ببینید بحث زبان بیش از هر چیز با دو موضوع دیگر یعنی «قدرت اقتصادی» و «جمعیت» گره می خورد. اگر کشوری قدرت اقتصادی نداشته باشد و جمعیتش هم کم باشد شانسی برای حفظ و گسترش زبان ملی خود را ندارد. البته فراموش نشود وزن عامل اقتصاد از جمعیت بسیار بیشتر است. اگر امروز تمایل به زبان چینی گسترش یافته به دلیل جمعیت این کشور نیست که اتفاقاً در چهار دهه گذشته جمعیتش نسبت به کل جمعیت جهان با کاهش همراه بوده؛ بلکه موضوع افزایش قدرت اقتصادی حیرت آور چین در دو دهه گذشته است. صرف قدمت تاریخی داشتن هیچ اهمیتی در حفظ و گسترش زبان ندارد و اتفاقاً بسیاری از زبان های قدیمی و تمدن ساز به دلیل عقب افتادگی اقتصادی محو شده اند. بنابراین خودمان را با آلمان و چین و زبان فارسی را با انگلیسی یا اسپانیایی مقایسه نکنیم و بیخود پولمان را هدر ندهیم. فقط در مورد افغانستان، تاجیکستان و شاید یک یا دو منطقه دیگر این پتانسیل باشد و می توان روی آن سرمایه گذاری محدود کرد.
من برای مثال از یک ظرفیت دیپلماسی فرهنگی که متناسب با این پرسش شماست پرده برمی دارم. ببینید ما در چند سال گذشته با تلاش عجیب برخی کشورهای عربی برای جایگزینی نام «خلیج فارس» با «خلیج عربی» روبرو بوده ایم؛ اما متاسفانه از ابزار دیپلماسی فرهنگی در این موضوع استفاده خاصی نکرده ایم. آیا نمی توانستیم با اهالی فرهنگ و هنر افغانستان و تاجیکستان که مشترکات زیاد تاریخی و هویتی با هم داریم همدلی ایجاد کنیم؛ آیا از ایرانیان شبه قاره هند برای همراه شدن کمک گرفتیم. البته این ایده های من در شرایط فعلی رویا پردازیست و وضع خیلی خراب تر از اینهاست. من چند سال پیش وقتی دیدم عده ای هوادار تیم تراکتور تبریز در استادیوم ورزشی شعار می دهند «خلیج عربی» خیلی ناراحت شدم و دلم شکست. با اینکه پدرم از ترک های همدان است اما نمی توانستم بفهمم چرا باید برخی آذری زبان ایرانی چنین شعاری را برزبان بیاورند. ما در ایجاد این وضعیت چقدر مقصر بوده ایم؟