در حال بارگذاری... لطفا صبر کنید.
بار اول که او را دیدم زمستان بود و سیمایی این چنین در پیاده راه چهارباغ عباسی برایم تازگی داشت، با این حال فرصتم برای گپ و گفتگو اندک بود و از او عبور کردم، اما نمی شد باید می ایستادم. به پشت سرم نگاه کردم و به دنبالش رفتم. اجازه خواستم عکسی از او به یادگار بگیرم و با خوش رویی گفت «بفرما» و همان یک کلمه کافی بود تا بدانم اهل اصفهان نیست. خودم را معرفی کردم و شماره اش را خواستم برای قرار یک گفت وگو، که به گرمیِ همه آبادانی ها قبول کرد.
یک ماه بعد تماس گرفتم و قرارمان شد آخرین روز اسفندماه ۱۴۰۱ در آستانه نوروز و در چهارباغی که چهره بهاری به خود گرفته بود. روی یکی از نیمکت های چهارباغ به گفت وگو نشستیم و هرچه پرسیدم به گونه ای پاسخ می داد که از دلش برمی آمد، گرم و صمیمی... درست مانند گرمای آبادان و مردمش.
- حسن جابری هستم. ۲۸ خرداد ۱۳۵۶ در آبادان متولد شدم، ولی سال ۵۶ که برای من شناسنامه گرفتند سه چهار سالی می شد که من به دنیا آمده بودم، درواقع من سال ۵۲ متولدشده ام و ایستگاه ۷ شرکت نفتی ها زندگی می کردیم. یادش به خیر، شب هایی که تا نصف شب می نشستیم و گپ می زدیم و ضرب و تیمپو می زدیم، اصلاً احساس نمی کردم که یک روز بزرگ شویم و زن و زندگی و بچه داشته باشیم!
شغلتان چیست؟
- قبلاً بازاری بودم، در آبادان ماهیگیر و ماهی فروش بودم. باید بگویم در شکم ماهی بزرگ شدم، طوری که اگر سه چهارتا ماهی به من نشان دهند می دانم کدام نر و کدام ماده است.
چه شد به اصفهان آمدی؟
- اول به اهواز رفتم ، اما مثل قبل نبود و سفر کردم به اصفهان.
چه سالی آمدی؟
- سال ۸۸
الآن شغلتون چیه؟
کارم آشپزی است. در یک شرکت زیر نظر ذوب آهن کار می کنم و آشپزم. خدا را صد هزار بار شکر که به من سلامتی داده و کار می کنم و نه اهل دودم و نه هیچ خلافی. حتی از دست مشتری کتک هم خوردم ولی دم نزدم که مبادا دلگیر شود.
چرا کتک خوردی؟ در اصفهان یا آبادان؟
- وقتی در آبادان ماهی فروش بودم. یک روز یک خانم آمد و قیمت ماهی حلوای اصل آبادانی را پرسید و گفت «ماهی چنده؟» آن زمان چهار و پونصد بود و قیمتش را به او گفتم، اما اعصابش داغون شد و یک مرتبه یک سیلی توی صورتم خواباند. من خیلی صبر دارم، خیلی طاقت دارم و در جوابش خدا را شکر کردم. بعد گفت «الآن زنگ می زنم به مبارزه با گران فروشی که بیایند تو را جمع کنند.» حتی دوتا خانم که من را می شناختند و ماهی می فروختند بلند شدند که این خانم را کتک بزنند، ولی من اجازه ندادم و گفتم او را خدا فرستاده. بعد آن خانم گفت «حلواها را برام بکش» گفتم «چشم» گفت «چشمت کور بشه» گفتم «هر چی شما بگید» توهین کرد. گفتم «هر چی شما بگید همونه» خلاصه ماهی ها را براش کشیدم و پول را گرفتم و گفتم «ببخشید می خوام یک جوک آبادانی براتون بزنم» و براش زدم و بعد شروع کرد به خندیدن. سومین روز با شوهر و پدر و مادر و خواهر و دامادش اومدن، شوهرش معاون رئیس ملی حفاری اهوازه و عینک هاشو در آورد و گفت «آقا هرچی عشقت میکشه منو سیلی بزن» شوهرشو گرفتم ماچش کردم و گفتم «سیلیِ ما آبادانی ها همینه.» بعد گفت «خانمم ۱۵ روز و ۱۵ شب بود که هیچ خوشی نداشت تا اینکه پریروز با ماهی و خنده وارد خونه شد و گفتیم باید ما را پیش اون دکتری بفرستی که تو رو درمون کرده» بعد گفت «آقا بیا پیشِ من کار کن، بعد از رئیس ملی حفاری حرف من حرفه، رسمیت می کنم، خونه و ماشین هم در اختیارت می ذارم» اما من بهش گفتم «یه پرنده آزاد را بگیر داخل قفس بذار، زود میمیره. من هم به بازار عادت کردم و نمی تونم.»
پشیمون نیستی؟
- نه هرگز، من آزادی را دوست دارم، باید بین مردم باشم.
چرا ماهی فروشی در آبادان رها کردی؟
بعدها مشکلاتی برام پیش اومد که ورشکست شدم و تصمیم گرفتم که به اصفهان بیام، ولی از ورشکست شدنم ناامید نشدم، چون خدایی هست، خدایی وجود داره، من خیلی به خدا اعتقاد دارم.
قبلاً به اصفهان آمده بودی؟
خداییش تا عمرم به اصفهان نیومده بودم، ولی شنیده بودم که اصفهان خوبه، مردمانش خوبن. من هم دنبال خوبی بودم.
در اصفهان به چه کاری مشغول شدی؟
آشپزی
کجا؟
حدود دو سال و خورده ای رستوران جارچی باشی بودم.
چطور شد که به این رستوران رفتی؟
همون روزی که سوار اتوبوس شدم که به اصفهان بیام، در اتوبوس با یک نفر آشنا شدم و هم سفر شدیم و شب که به اصفهان رسیدیم مهمانشان شدم. داییِ این فرد به من گفت «کارِت چیه؟» گفتم من بلدم آشپزی کنم. فردای اون روز من را به سمت رستوران جارچی باشی برد و به آن ها گفت «این نزدیک تر از خانواده ام به منه» آن ها هم گفتند «خلاص، رستوران دست خودت» به این ترتیب افتادم به آشپزی، برنج را یک جوری دم می کردم که ته دیگش هم نمی ماند. دو سال و خورده ای آنجا کار می کردم. یک خونه سمت زینبیه کرایه کردم و دوچرخه داشتم و می رفتم و می آمدم. گاهی جشن هم داشتند و یک روز صاحب رستوران به من گفت «بیشترِ شما آبادانی ها خوانندگی تون خیلی خوبه و شاد هستید» گفتم «بله» گفت «میخوام اَزَت تست بگیرم» گفتم «باشه رو چشمم» بعد یک آهنگ برایش خوندم و او هم گفت «دیگه نمیخواد بری آشپزی» گفتم هرچی شما بگید. به این ترتیب شغلم شد خوانندگی. توریست می اومد، شهرستانی می اومد، غوغا بود.
چه شد از رستوران جارچی باشی رفتی؟
- مشکلی در مورد ارث و میراث پیش اومد و برگشتم آبادان، ولی بعد دوباره به اصفهان اومدم و به فکر بیمه بودم که در رستوران شخصی خبری از بیمه نبود، برای همین دنبال پیدا کردن کار در شرکت رفتم. رفیقی داشتم در فولادشهر که من را به همین شرکتی معرفی کرد که الآن در آن کار می کنم.
الآن کجا ساکن هستی؟
- فولادشهر. یک روز میدون نقش جهان بودم و اونجا با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم. همسرم اهل اشترجان اصفهان است و الآن فولادشهر می نشینیم.
چه زمانی و از چه کسی آشپزی را از یاد گرفتی؟
- ۱۲ ساله بودم که شروع کردم به درست کردن ماهی کبابی. به حشو درست کردن، برنج دم کردن. خودم دوست داشتم و یاد گرفتم. به خدا دلم پاکه، آبادان که بودم می رفتم برای ماهیگیری، اول قشنگ آهنگ می خوندم و وقتی تور می نداختم داخل دریا، کل برکت می اومد، اما گاهی نصف ماهی ها را به بقیه می دادم. می دونی چرا؟ چون میگن «لقمه ای که میخوای بخوری شاید همسایه تو خجالت میکشه که به تو بگه من گشنمه، ولی خدا یه چیزی برا انسان می فرسته که حس میکنه طرف گشنشه» من خیلی اعتقاد دارم به خدا.
چه خوراک هایی درست می کنی؟
- قلیه ماهی، ماهی کبابی، ماهی شکم پر، ماهی لا به لای برنج، ماهی سرخ کردنی
دیگه چی؟
- قیمه، خورش سبزی، هر چیزی عشق بکشه، اما خورش قیمه ی ما با بامیه سبزه ، ولی شما بامیه سبز داخلش نمی ندازید.
طرز تهیه اش چطوره؟
- اول لپه را آب پز می کنید، بعد گوشت را خوب سرخ می کنید که پخته و آماده بشه. بامیه را هم داخلش تفت میدیم. سیب زمینی را را با لپه می کوبیم و می ندازیم داخلش، رب گوجه را با پیازِ سرخ کرده آماده می کنیم و میندازیم داخلش. ادویه آبادانی هم می ریزیم تا قشنگ اوکی بشه. بعد هم آب جوش روش می ریزیم و میزاریم تا قُل بخوره و ته نشین بشه. این قدر خوشمزه میشه که حد نداره.
کدام خوراک را بهتر از همه می پزی؟
- قلیه ماهی
بهترین ماهی برای قلیه چیه؟
- ماهی شیر، حلوا، ماهی هامور که دو فصلیه و تابستون خنکه و زمستون گرمه. ماهی آگول که شما بهش میگید «شیرنیزه». البته ماهی باید دریایی باشه. «میش ماهی» هم که این قدر خوبه که اصلا لقم لقم بخور. من باید با دست خودم این ها را بخرم و خودم پاکشون می کنم، نمیذارم کسی پاکشون بکنه.
چرا؟
- چون یه زهله هست که تلخه. خیلی ها پوستشو که می کَنَند، وقتی که اونو میشکافن چاقو رو میزنن به زهله که ماهی تلخ می مونه، ولی من نه، راه حلی هم هست. من چاقو را بالا می گیرم، اول پوستشو می گیرم و استخونشو جدا می کنم، از جفت گردن میبُرم فیله اش را جدا می کنم و روده اش سر جای خودش می مونه. بعد قشنگ فیله فیله اش می کنم و بعد می خوابونمش داخل آرد معمولی با زردچوبه و سرخش می کنم اما فقط در حالتی که تفتش بدی، بعد داخل قلیه می ندازم و باید یه جوری قُل بخوره که مزه ماهی بده. سبزی قلیه هم باید سرخ با سیر و پیاز بشه.
کدوم ماهی برای سرخ کردن خوبه؟
- شوریده اصلی آبادان برای سرخ کردنی خوبه، اما به دست پخت هم بستگی داره، ممکنه یک املت بپزی و مزه اش بعد از ۱۰۰ سال زیر زبونت بمونه. ممکنه ماهی زبیده کیلو دو و خورده ای می خری و اگه بلد نباشی بدترین غذا میشه، ولی نون و پیاز میشه بهترین.
کدام ماهی بیش ترین تیغ را داره؟
- ماهی حسون، حسون یک نوع ماهی شوریده محلیه که تیغ داره و خوارک خوزستانیاس، ولی شما اصفهانیا ماهی بدون تیغ دوست دارید. من را هم «حسون» صدا می زنند، لقبم ماهیه.
اصفهانی ها میانه زیادی با ماهی نداشتند البته الآن هم کم وبیش می خورند.
- اتفاقاً اینجا در اصفهان در ماهی فروشی هم کار می کردم. یک روز یک خانم بختیاری اهل ایذه اومد و گفت «حسون می خوام» فهمیدم خوزستانیه. بعد هم یک خانم اصفهانی اومد و با لهجه اصفهانی گفت «یه ماهی می خوام تیغ نداشته باشه» خدا سر شاهده یه هامور از زیر کشیدم و پوستشو گرفتم و فیله کردم و دادم بهش. صاحب مغازه گفت «آقای جابری یه لحظه تشریف بیارید» گفتم بفرما .گفت «اینجا اصفهانه، کسی بلد نیس ماهی چیه، چرا از پایین ماهی درمیاری» گفتم «ماهیا بالا گندیدس و ماهیا تازه زیرَن. فردا می خوام جوابگوی خدا باشم.» همون خانم مشتریِ اصفهانی به فروشنده گفت «ببین این بچه ی آبادانه انسانیت داره، اما تو یعنی همشهری ما هستی» بخدا قسم اشکم دراومد از این حرف صاحب مغازه که می گفت اینجا اصفهانه و بلد نیستن ماهی چیه و انتظار داشت که من ماهی گندیده به مشتری بدم. اما من بهش گفتم «من که بلدم، من داخل شکم ماهی بزرگ شدم، خدا خوشش نمیاد» ، اما اخراجم کرد.
آبادانی ها معروف اند به لاف زدن، چرا؟
- برای خوشحالی و شادی و خنده. از قدیم همین طوری بودن، کلاً روابط آبادنی ها با مردم خیلی گرمه و خداییش خونگرم و مهمان نواز هستند. جونشونو فدای شهرستانی ها می کنند. جونشونو فدای ایران می کنند. خدا سر شاهده قبلِ جنگ، فامیل هام سر همین خاک ریز مرز آبادان خرمشهر به عراق می نشستند کنار ارتش و نظامی ها و می جنگیدن.
شما لهجه داری. عربِ آبادان هستید؟
- ما عرب زبانیم، اما اصالتمان ایرانیه. بااینکه خیلی از مردم خوزستان و آبادان عرب زبان هستند، اما هیچ وقت به ایران پشت نکردند.
بله حتی در زمان جنگ هم به فکر جدایی از ایران نبودند.
- اصلاً و ابداً به فکر جدا شدن از ایران نبودند و نیستند. اصلاً غیر انسانیته، دور از ذات ما است، دور از انسانیت ما است. ایران خاک ما است. ایران برای ما خیلی عزیزه. چشممونو که باز کردیم در این خاک بودیم و بااینکه زبانِ عراقی ها عربی هست ولی مردم آبادان هیچ وقت عراقو دوست نداشتند.
اگه یک روز خدای نکرده بخواهیم به ایران پشت کنیم انگار به خونوادمون پشت کردیم. شمال، جنوب، شرق و غرب، یک دایره است به اسم ایران و بعد از ایران هم، خونه ما یعنی خونوادمون هستند. خدا را التماس می کردیم شهرستانی ها مهمانمون بشوند، رو تخم چشم هامون می ذاشتیم و یه جوری با او رفتار می کردیم که اصلاً دوست نداشت برگرده. من نمی خوام تعریف نمی کنم اما تا میگم آبادانی هستم خداییش مردم عشقشون میکشه بایستن و با من حرف بزنند.
فرزند داری؟
- دو پسر دارم یکی ۲۰ ساله یکی هم ۱۸ ساله
خودتون فرزند چندم خانواده بودید؟
- بچه آخر بودم. سه خواهر داشتم و ۴ برادر که دو خواهرم فوت کردند.
پدرتون چه شغلی داشت؟
- آقام داخل نورد لوله اهواز کار می کرد.
حالا درباره لباس هاتون حرف بزنیم. چرا این ها را می پوشی؟
- خیلی این لباس ها را دوست دارم چون سنگینی واسه آدم میاره، غیرت میاره، انسانیت میاره. البته مردونگی به لباس نیست، به دل پاک آدمه، به امنیت انسانه، غیرت آدم به لباس نیست. اما خدا صد هزار مرتبه شکر که یک عقلی به من داده و این لباس ها رو تنمه، باهاشون حال می کنم. همین که می بینم مردم شاد میشن من هم شادم. برکت از همون خوشحالیِ مردمه. من دوست دارم ۲۴ ساعت وسط مردم زندگی کنم.
چندساله این لباس ها را می پوشید؟
- تقریباً نزدیک ۲۰ ساله این لباس ها را می پوشم.
هر کدوم چی هستند؟
- کلاه باباکرم، کت دومادی، پیرهن دومادی، دم پا گشاد که بهش میگن «بِیتَلی»، کفش قیصری، دستمال یزدی، تسبیح سنتی، انگشت سنتی فیروزه.
از کجا خریدی؟
- از آبادان، البته بعد که به اصفهان اومدم یکجایی را پیدا کردم و کفش قیصری را از اونجا می خرم.
قیصر را خیلی دوست داری؟
- قیصر از همه لحاظ مرد و مردونگیه، نشستنِش، حرف زدنش، اصلاً طرز آب خوردنش هم غیرتی بود. به عشق قیصر می خرم، به عشق ناصر ملک مطیعی، به عشق بهمن مفید، به عشق بهروز وثوقی به عشق همشون.
اول کفش خریدی و بعد هم بقیه را؟
- پس میخوای ساختمون بسازی اول سقف و ستونشو می زنی؟! اول پی را می زنی. اول کفش قیصریه بنددار گرفتم، بعد بدون بند، بعد ساقه بلند. بعد اصفهان که اومدم با یکی رفیق شدم که مغازه داره در بازار قیصریه. یه جایی به من معرفی کرد سمت فلکه احمدآباد که کارگاه کوچیک کفش داره. منم رفتم و گفتم فلانی منو فرستاده. گفت «قدمت رو چشم بفرما» گفتم که «نمی تونم هردفعه برم آبادن کفش بخرم و برگردم» گفت «تو جون بخواه» گفتم «من یه کفش قیصری ساقه بلند می خوام» گفت «الآن یه کفشی برات درست می کنم ساقه بلند» بعد یک دفعه یه چیزی به ذهنم رسید و گفتم «میتونی کفش پدربزرگم ناصر ملک مطیعی را بزنی برام» گفت «بله حتما» و این پاشنه طلا را برام درست کرد. بعد که درست کرد و پوشیدم هنوز ۱۰ قدم بیشتر نرفته بودم که دوتا خانم از یک ماشین پیاده شدند و گفتن «آقا آقا آقا قیصر! تو رو خدا بذار باهاتون عکس بگیریم» گفتم «بفرما»
اینکه مردم می خوان با من عکس بگیرن برای من یک نوع عبادته، چون اگه خدا رو می خوای باید خلق خدا را شاد کنی. بزرگ ترین بهشت برای من شادیِ خلق خداست.
کدام شهرهای ایران را رفتی؟
- تهران، قم، خرم آباد، کرمانشاه، اصلاً خدمتم کرمانشاه بود و قصرشیرین خسروی بودم، ولی مشهد را ندیدم و نمی دانم کجاست، ولی هیچ جا برای من اصفهان نمیشه.
در این مدت که در اصفهان هستی، به نظر شما مردم اصفهان چطور انسان هایی هستند؟
- اصفهانی ها اهل سنت هستند، همیشه به سنت قدیمی پابرجا هستند. دلهاشون پاکه و دوست دارن همیشه دلهاشون خوش باشه. اصفهانی ها خیلی شیرینن و برخورد خیلی قشنگی هم با من دارند. اصفهان خیلی قشنگه. من خیلی جاهای اصفهان را رفتم، دورتادور کلیسای وانک را هم رفتم، چهلستون رفتم، میدان نقش جهان و بازار قیصریه را خیلی دوست دارم.
با تجربه هایی که به دست آوردی، چه حرفی با مردم داری؟
- به فکر سختی نباشن، انسان با دست خودش، کار خودشو سخت می کنه. اگه مشکلی برای انسان پیش بیاد او باید یک جوری با خودش رفتار بکنه و دل پاکشو به خدا وصل کنه و مطمئن باشه که خدا گره را از یک جای دیگه براش باز می کنه. این ها مشکل نیستند، تجربه هستند و شاید خدا بخواد ما را امتحان کنه، صبرمونو امتحان کنه، اما آدم باید قانع باشه و همیشه خدا را شکر بکنه. من خیلی زجر کشیدم ولی صبورم و نون غیرتمو می خورم. صبر خیلی شیرینه. سلامتی دارم و برام شیرینه.
نوروز در اصفهان می مانی؟
- بله باید کار کنم.
به گزارش ایسنا، وقتی صحبت مان تمام شد، حسن آقا گفت: «یادت نره، خون و رگم ایرانیه. اسم ایرانو فراموش نکنیا.»
انتهای پیام