کلیددار واقعی ، اوباما نیست

۱۳۹۲/۰۷/۱۴ ۰۸:۳۵ چاپ کد خبر: 2066

محمدعلی رامین / مشرق

از اعلام قطع رابطه با ایران انقلابی در سال 1358 توسط جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا و آغاز بلوکه کردن سرمایه هایمان و   تهدید و تجاوز رسمی و نظامی علیه جمهوری اسلامی، 34 سال می گذرد. در آن زمان اکثر دولت های جهان انقلاب ملت ما را به عنوان جامعه ای که طالب استقلال خود از ابرقدرت هاست، به رسمیت نمی شناختند و به جز چند کشور، واقعاً همه دول جهان ما را خاطی و محکوم می دانستند و آمریکا را محق می شناختند. 

امروز، نه آمریکا «ابرقدرت محبوب و شکست ناپذیر جهان»است و نه ایران کشوری وابسته، آشفته، فقیر، منزوی، ناتوان، بی اراده و  نیمه مستعمره انگلیس یا تحت سیطره همه جانبه آمریکاست که «کاپیتولاسیون» را پذیرفته و به آنها «حق توحش» می پردازد. شرایط دو طرف و اوضاع جهان و روحیه ملل مرعوب خیلی فرق کرده است؛ بنابراین عقل و تدبیر حکم می کند، تصمیمات ما به عنوان «رئیس جنبش عدم تعهد» و «صاحب نفوذترین کشور منطقه» روزآمد شود. پس همان طور که «ماندن در گذشته» خطاست، «نیاموختن از تجربیات پیشینیان» هم زیانبار است. تجربه تاریخی، پاسخ این پرسش را می طلبد که چرا هر دولتی از جمهوری اسلامی که با روی باز و گاهی با دست دراز، برای اصلاح روابط با غرب (به ویژه با آمریکا و انگلیس) تلاش و اقدام کرده، نه فقط موجب رفع سوءتفاهم در طرفین نشده، بلکه بر سوءظن ها افزوده ومشکلاتی ناگهانی و جدید را هم برای آن دولت آمریکا (مثال: مک فارلین) و هم برای خودش و ملت ایران فراهم آورده است؟

چون در این تلاش ها «آزمون و خطا»، فوق العاده پر هزینه است، «میدان دار» باید «ورزیده» وارد شود و «قهرمانانه نرمش کند» تا در این همآوردی «ورشکسته» یا «سرشکسته» نشود. برای فهم درست شرایط و تحلیل واقع گرایانه روابط ایران و آمریکا، دانستن این چهار نکته، مقدمه ورزیدگی است : 

نکته اول: پیوند میان انگلیس و آمریکا و اسرائیل، یک رابطه درهم تنیده تاریخی- نژادی-عقیدتی است که هیچ مشابهی در روابطه میان سایر ملل ندارد و نمادی منفی و تمثیلی از عقیده «تثلیث» در مسیحیت را نشان می دهد.

این مطلب نیازمند یک توضیح است: از آغاز قرن شانزدهم میلادی که مهاجمان اروپایی (ماجراجویانی ازاسپانیا- پرتغال- ایتالیا- فرانسه- انگلیس- هلند...) به قاره جدید (آمریکا) وارد شده و به اشغال مناطق غنی و سرزمین های آباد و کشتار بومیان پرداختند، بزرگترین نسل کشی تاریخ بشر طی سه قرن اتفاق افتاد. در این میان، یهودیان فراری و تبعیدی از سراسر اروپا، وقتی همزمان با تبعید پیوریتن های انگلیسی، از نیمه دوم قرن هفدهم به قاره جدید (آمریکا) وارد شدند، به دلیل محرومیت-های مشترک اقلیتی «دینی یا نژادی» در اروپا، با هم پیوند خوردند و برای تأمین منافع مشترک خود، براساس آموزه های تورات و انجیل به طرح آرمان های عقیدتی و تبلیغ شعارهای مذهبی پرداختند. پیوند عقیدتی میان پیوریتن های انگلیسی و یهودیان باعث شد که آن ها در ورای قتل عام ده ها میلیون مردم بومی و نیز در حاشیه جنگ های خونین میان مهاجران ملل اروپایی در این قاره جدید، همواره با شعارهای مذهبی خود، برجسته و «فرهیخته» می نمودند.آن ها بالاخره موفق شدند، مشترکاً در اواخر قرن هیجدهم میلادی، «ایالات متحده آمریکا» را برای پایان دادن به خصومت های فرساینده میان آدمکشان حرفه ای (که تا آن زمان حدود یکصد میلیون مردم بومی را کشته بودند)، تأسیس کنند... از آن هنگام تا کنون، چند نکته شاخص در حکومتگران آمریکا دیده می شود:                                      

اولاً- طی220سالی که گذشته، فقط انگلیسی تبارها رهبری آمریکا و مراکز حساس را در اختیار داشته اند؛   

 ثانیاً- نقش تعیین کننده یهودیان در اداره سیاسی ایالات متحده و سلطه بلامنازع آنها بر مراکز علمی و اطلاعاتی، بر صنعت، تجارت، اقتصاد و به ویژه بر فرهنگ و رسانه ها، «اشرافیت سیاسی- اقتصادی» یهود را، بخش جدایی ناپذیر ایالات متحده آمریکا کرده است؛

 ثالثاً- بریتانیا بعداز درهم شکستن فرانسوی ها و سپس پذیرش اجباری استقلال ملی آمریکا، مالکیت معنوی و پدرخواندگی خودش را نسبت به ایالات متحده حفظ کرده و در تمام مسائل جهانی به صورت «مشترک المنافع» عمل کرده است. به همین دلیل از زمان ورود آمریکا به عرصه بین المللی (1898 میلادی) و تهاجم به 100 کشور دیگر، همه جا همکاری این دو دولت «انگلیسی تبار»(دو قدرت پیر و جوان) دیده می شود. حتی بعد از جنگ دوم اروپا که اداره مستعمرات و سرزمین های تحت اشغال بریتانیای پیر برایش مشکل شده بود، از هر کشوری که انگلیس خارج می شد، اداره آن را به آمریکا واگذار میکرد؛ نمونه آشکار آن، کمک انگلیس به آمریکا برای جایگزینی سلطه خود بر ایران و بر مناطق خلیج فارس (بعد از جنگ دوم اروپا)       است.                                                                                                           

  رابعاً- تأسیس «اسرائیل» توسط دو دولت آمریکا و انگلیس، براساس مدل «تأسیس آمریکا» ست که در چند سرزمین  اشغالی دیگر مانند «نیوزلند»، «استرالیا»، «کانادا»... نیز تجربه شده است؛ یعنی «اشغال» یک سرزمین، «کشتار» یا «اخراج» یا «تسلیم کردن» ساکنان بومی آن و سپس تشکیل «دولت مهاجران» در مناطق اشغالی... 

خامساً- طی 65 سال اشغال رسمی فلسطین، در هیچ مقطعی، در هیچ موردی ، تحت هیچ شرایطی و بخاطر هیچ منفعت ملی خود، آمریکا و انگلیس در حمایت از عملکرد ضد بشری «اسرائیل» لحظه ای تردید نکرده اند...     

واقعیت حیرت انگیز«اسرائیل»، سلطه بر دو ابرقدرت قدیم و جدید است. «فصل مشترک» بودن در سیاست انگلیس و آمریکا و بلکه روح مشترک سلطه گری آنها بودن، فقط نمودار سلطه صهیونیست ها بر این دو حکومت نیست، بلکه نماد ماهیت مشترک خود آنهاست. صهیونیست ها «اصحاب سِّر» مفاسد داخلی و جنایات بی شمار آمریکا و انگلیس هستند. شاید بهترین تمثیل برای فهم رابطه رازآلود میان «انگلیس- آمریکا- اسرائیل»، همان عقیده مسیحیان به وحدت ذاتی میان سه گانگی وجود «پدر- پسر- روح القدس» ¬باشد. ایدئولوژی و اندیشه مشترک این سه حاکمیت، برتری نژادی و واداشتن سایر اقوام و جوامع بشری به پذیرش بردگی خویش است. روحیه نژادپرستی  هریک از این «سه گانه» در گذشته های دور و نزدیک، همواره علیه سایر جوامع و نژادها فاجعه آفرین بوده و اگر یک نژاد دیگری – در همین اروپا- ادعای برتری نژادی کرده، آنچنان بلایی برسرش آورده اند که مجبور به پذیرش برتری نژادی این «سه گانه» و قبول بردگی آنها شده است؛ «آلمان ها» عبرت تلخ روزگارما هستند... 

بنابراین بدون اجازه اسرائیل، یعنی بدون ارضای صهیونیست ها، امکان هیچ تفاهم و تعاملی با آمریکا و انگلیس وجود ندارد... لذا تأیید «هولوکاست» به عنوان بیعت با اسرائیل، نخستین شرط ورود به بارگاه این مثلث درهم تنیده است؛ اما به هیچ وجه کافی نیست و صرفاً «شاه کلید» و رمز پذیرش بردگی دربرابر صهیونیسم جهانی است.

همین جا ذکر این نکته برای «مبارزان» ضد آمریکا یا انگلیس یا اسرائیل، بسیار مهم و سرنوشت ساز است: نه فقط همکاری با یکی از این سه تا، بدون هماهنگی با دوتای دیگر، واقعاً ناممکن است؛ بلکه مبارزه با یکی از این ها، بدون مبارزه با دوتای دیگر، بیهوده است؛... بیچاره کسانی که مثلاً مبارزه با اسرائیل را با کمک آمریکا و انگلیس دنبال بکنند؛ بیچاره تر کسانی هستند که با تکیه بر عوامل منطقه ای آمریکا و انگلیس، قصد نجات فلسطین از چنگال اسرائیل را دارند...

نکته دوم: در نظام های سکولاریستی غرب- از جمله انگلیس و آمریکا-، در ورای ظواهر رسمی حکومت، یک هویت تاریخی- فرهنگی- قومی با ماهیت ایدئولوژیک وجود دارد که تمام راهبردهای اصلی برمبنای ایدئولوژی دینی (و نژادی) تنظیم و پیگیری می شود. لذا آنها حتی با ظواهر اسلامی شهروندان مسلمان خود (مثلاً حجاب خانم های تازه مسلمان) بشدت مخالفت و معارضه می کنند و آنان را به عنوان «عوامل بیگانه» با هویت اجتماعی خود، شدیداً طرد می کنند. در بینش غربی ها، بدیهی است که  آنها «غیر مسیحی» را شریک قابل اعتمادی برای خود ندانند و هرگز یک «دولت غیر مسیحی» را مثلاً به «اتحادیه اروپا» راه ندهند؛ یک مثال عبرت انگیز می تواند مطلب را روشن تر کند: دولت سکولار- لیبرال جمهوری لائیک ترکیه از زمان توافقنامه رم (1957) تا پیمان ماستریچ (1993) و شکل گیری اتحادیه اروپا، به تمام خواسته های نظامی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اروپا و آمریکا تمکین کرد و از هرجهت بردگی «اسرائیل» را به جان خرید، به امید آن که به عضویت «اتحادیه اروپا» پذیرفته شود، ولی تابحال صرفاً به دلیل آن که ملل عضو این اتحادیه «مسیحی» اند و ملت ترک «مسلمان» هستند، از ورود به اتحادیه اروپا محروم مانده است. در سال98-1997 یک بار شاهد صحنه ایی رقت بار در تلویزیون (  ( z d fآلمان  بودم که هرگز آن را فراموش نمی کنم: مسعود ییلماز نخست وزیر وقت ترکیه (مسلط به زبان آلمانی) در یک میزگرد تلویزیونی با لحنی ملتمسانه در اعتراض به عدم پذیرش کشورش، خطاب به سران اتحادیه اروپا می گفت: شما هرچه از ما خواستید، ما انجام دادیم؛ فقط دین مردم ترک را نمی توانیم (از اسلام به مسیحیت) تغییر دهیم!!! ... 

نکته سوم: غالباً کارگزاران حکومت دینی جمهوری اسلامی، در مواجهه با غرب کاملاً سکولار می اندیشند و سکولار موضع می گیرند و سکولار تحلیل می کنند. گویی در ورای ظاهر دینی خود، از هویت فکری- اعتقادی خویش «شرمنده» هستند؛ و دقیقاً همین موضوع، «نقطه ضعف» و موضوع چالش آفرین برای نظام جمهوری اسلامی بوده است...

اگر علت آن، وجود نظام سکولاریستی آموزش عالی در پرورش نیروی انسانی است، قابل اصلاح است؛  اگر دلیل آن، مرعوب و مجذوب بودن کارگزاران در برابر غرب است، باید نیروی انقلابی را به کار گرفت؛ 

اگر بهانه آن، مراعات اصل «تقیه» است، که اصلاً در جایی که صدها آیات قرآنی و هزاران احادیث معصومین (ع) در نقد «اهل کتاب» و نیز قانون اساسی و مواضع رهبری انقلاب طی 35 سال گذشته مبنی بر تأکید صریح بر اسلامیت انقلاب و آرمان-های نظام، در اختیار بشریت است، چه چیزی را می توان با این تقیه پنهان کرد؟!...

 تجربه 35 ساله نشان می دهد که ما در هیچ مقوله ای توان برابری با غرب را نداریم، مگر در نبرد ایدئولوژیک. اتفاقاً هرگاه با نگاه اسلامی ناب در هر مقوله ای با غرب وارد چالش شدیم، پیروز شدیم.  

به نظر می رسد، صداقت و صراحت مسئولان در برخورد اعتقادی با غرب و خصوصاً با مثلث «انگلیس- آمریکا- اسرائیل»، جلوی زیان های بزرگی را می تواند بگیرد و البته فوائد بی شماری هم تا به حال به همراه آورده است.

 نکته چهارم: این «تثلیث سیاسی» که بنیانش بر جنایت و خباثت و خیانت علیه بشریت و خصوصاً ضدیت با امت اسلامی و کینه توزی علیه هویت مذهبی ایرانیان است، هر نوع کرنش و حتی تعارف سیاسی ما را نشانه «فریبکاری» یا «ساده لوحی» یا «ترس» یا «ضعف» یا «نیاز» ما قلمداد می کند و حیثیت ما را بر باد می دهد.

تصور کنید، یک گروهی به دلائل گوناگون، از دین و مذهب و فرهنگ و همه مقدسات و عزت و وحدت و قدرت شما متنفرند و وجودتان را مانع سلطه گری خود در جهان می دانند؛ آنها این نفرت را در هر موقعیتی با تمام امکانات و عوامل خود، به رخ شما کشیده اند؛ آنها در توطئه چینی، فتنه گری، تحقیر، ترور، کودتا، حمایت از دیگران در جنگ، تهدید به جنگ، تحریم،... و هر کینه توزی دیگری که توانسته اند، علیه شما انجام داده و می دهند؛ و درست در همین شرایط، شما بروید با «روی باز» و یا «دست دراز»، آنها را به دوستی و همکاری دعوت کنید،... واقعاً آنها چه برداشتی از شما و پیشنهادتان خواهند داشت؟

آیا آنها در شرایط روانی خودشان، حق ندارند، کار شما را نشانه «حیله گری» یا «خوش باوری» یا «درماندگی» یا «خودباختگی» یا «شکست پذیری» و یا «تأثیرگذاری رفتارشان بر شما» تلقی کرده و بر گستاخی خود نسبت به شما بیفزایند؟!...

 این نکته، شاید بدیهی ترین مسأله روانی در آدمیان باشد که انکار یا بی توجهی نسبت به آن هیچ سودی ندارد...

هشدارهای خداوند، مانند «و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم...» (سوره بقره/آیه120) قابل تردید نیستند. 

تجربه تلخ اعتماد دولت های مصدق، بازرگان و بنی صدر به غرب را نباید نادیده گرفت. البته طی بیست سال اخیر نیز دولت هاشمی رفسنجانی «گفت و گوی انتقادی» را با نرمش قهرمانانه در برابر اروپا تجربه کرد، نتیجه آن، دادگاه میکونوس شد؛ دولت خاتمی با «گفت و گوی تمدن ها» به کرنش در برابر این «سه گانه» روی آورد، پاسخ قاطع غرب، «محاصره نظامی» ایران و «محور شرارت» نامیدن جمهوری اسلامی بود... آیا این تجربه های سنگین و پر هزینه برای مملکت ما کافی نیست؟

دولت یازدهم ظاهراً با همان رویکرد آزموده شده- و البته با شتابی بیشتر-، اقدامات خود را عجولانه آغاز کرده است...                       هیچ مسلمان ایرانی آرزویش شکست دولت جمهوری اسلامی نیست؛ اما با واقعیات پیش رو و تجربیات پشت سر، چه باید کرد؟ نگرانی امثال بنده، فراتر از موافق یا مخالف بودن با این دولت است؛ هر انسان آگاه و خردمندی باید از عوارض جبران-ناپذیر این «ریسک بزرگ» برای مملکت اسلامی خود هراسناک باشد.گام نهادن در دامی که تاکنون صدها دولت و جامعه بشری را در شرق و غرب عالم به هلاکت انداخته، هراسناک نیست؟! 

برای هر شرایطی راهبردهای حکیمانه امام خمینی نجات بخش و رهنمودهای امام خامنه ای راهگشاست؛  غربی ها چنان تبلیغ می کنند که گویی، تهدید و تحریم آنها تا به حال مانع ایران از دست یابی به سلاح اتمی بوده است؛...چرا دولتمردان ما به آنها تفهیم نمی کنند که فتوای شرعی امام امت اسلامی، تنها علت پرهیز ما از تولید سلاح اتمی است ؟ چرا دولتمردان ما در مسیر تشکیل امت واحده اسلامی- طبق سیره و سنت رسول الله (ص)- و مطابق با مقدمه و اصول قانون اساسی (سوم/بند16؛ یازدهم) اقدام نمی کنند؟ آیا اگر دولت جمهوری اسلامی طبق اصل 154قانون اساسی «از مبارزه حق طلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان» حمایت کند، مستکبرین فرصت محاصره و تهدید ایران را پیدا می کنند؟  اگر دولت دهم به حمایت از قیام عمومی 99درصدی مردم اروپا و آمریکا اقدام می کرد و در برابر بیداری عظیم اسلامی در منطقه منفعل نمی شد، امروز دولت یازدهم در برابر گردن کشی «تثلیث سلطه» احساس انفعال نمی کرد.

به هر حال همه ما باید توجه داشته باشیم که استراتژی دشمن در چنین شرایطی قابل تشخیص است :

الف- تغییر راهبرد «مقاومت برای پیشرفت» ما به «وادادگی برای روزمره گی» ما؛

ب- تغییر «اتحاد ملی حول محور مبارزه با استکبار»، به «تفرقه ملی بر سر موافقت یا مخالفت با سازش با آمریکا»؛

ج- سوق دادن دولت یازدهم به انجام رفتاری که ناخواسته به تقابل با نیروهای انقلاب منجر شود؛

د- تحریک نیروهای ولایی، درموقعیتی که رهبر عظیم الشأن انقلاب همگان را به «مهلت دادن» به دولت فراخوانده اند؛

ه- به سکوت کشاندن و مأیوس کردن «نخبگان و خواص» در برابر راهبرد حکیمانه امام خامنه ای برای دولت یازدهم:یعنی مجوز تکرار تجربه « نرمش قهرمانانه» برای ممانعت از دل بستن کسانی که در آرزوی تکرار«جام زهر» خیال بافی می کنند. 

درخواست منطقی از حامیان وهمراهان دولت یازدهم آن است که این احساس «امید کاذب» را القاء نکنند که گویا ارضای تمنیات آمریکا، مشکل گشای ماست و کلید ساز و کلید دار واقعی «باراک اوباما» ست؛ زیرا اگر تمام توقعات نامشروع آمریکا پذیرفته شد، اما مطابق 115 سال تجربه جهانیان و 60 سال تجربه مستقیم ایرانیان، باز هم آمریکا نشان داد که همان «شیطان» بزرگ است،«تدبیر» دولت ما چه خواهد بود!؟بنابر این توصیه عاقلانه آن است که آقایان تعجیل نکنند.                                                                                            

 تحلیل نگارنده آن است که به زودی رابطه جمهوری اسلامی ایران با اکثر «ایالات مستقل آمریکا» برقرار خواهد شد و انتظار وقوع این اتفاق طولانی نخواهد بود.شاید این جمله امام خامنه ای در این لحظات حساس، بیدار کننده همه ما باشد که «جنگ،جنگ اراده هاست؛ هرکه عزمش بیشتر باشد، او برنده است؛ جنگ عزم های راسخ است»...                                                                    

ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم

 

 

 

 

 

 

 

 

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان