راز طولانی بودن ایام فاطمیه

۱۳۹۲/۱۲/۲۴ ۲۱:۰۵ چاپ کد خبر: 4382

مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت: چرا بی بی دو عالم باید خودش را فدای ولایت کند که اساس ولایت خود اوست؟! اصلاً سرّ این که ۷۵ روز و ۹۵ روز است، این است که این فاطمیّه طولانی تر بشود.

به گزارش لنگرنیوز به نقل از فرهنگ نیوز ، آیت الله روح الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه ترین جلسه اخلاق خود در ادامه بحث ایمان به جایگاه و منزلت حضرت صدیقه طاهره(س) اشاره کرد که مشروح آن در ادامه می آید:

*شب قدر کوچک!

قبل از شروع بحث باید بیان کنم: امشب، شبی از شب های استثنائی پروردگار عالم است، شب جمعه، شب رحمت و شب مغفرت است که اگر پرده ها از جلوی دیدگانمان کنار برود، فوج فوج ملک را مابین زمین و آسمان می بینیم که همان طور که در روایت شریف است، بإذن الله تبارک و تعالی، همه را به پروردگار عالم دعوت می کنند و می گویند: کیست توبه کننده؟! کیست که امشب از خدا طلب کند و خدا به او مرحمت کند؟ کیست که امشب با کوله بار گناه بیاید و از پروردگار عالم طلب آمرزش کند و ذوالجلال و الاکرام به او مرحمت کند؟!

تمامی درب های رحمت و غفران و کرامت و جود و سخای ذوالجلال و االاکرام، امشب به روی بندگانش باز است. گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟! به قدری امشب مهم است که حتّی اموات هم منتظرند و امشب را از من و شما طلب می کنند و از خدا می خواهند یک شب جمعه برگردند. من و شما غرقیم، نمی دانیم، امّا آن ها فقط یک شب جمعه، نه تمامی شب های جمعه را طلب می کنند و می گویند: خدایا! یک شب جمعه ما را برگردان، برای ما بس باشد؛ چون وقتی آن طرف رفت، می فهمد چه خبر است. لذا اگر بیاید، بلد است یک شب جمعه را چطور استفاده کند. من و شما غافلیم؛ چون به دنیا مشغولیم و حال آن طرفی ها را نمی دانیم.

حال آن طرفی ها، حال عجیبی است، حال التماس است. ما هنوز به حال التماس نرسیدیم. چون آن طرف را ندیدیم و هنوز باور نداریم دستمان خالی است، امّا آن ها می بینند. شب جمعه برای اولیاء خدا، برای خصّیصین، برای اموات، حال عجیبی است.

یک موقعی، شب جمعه، آن مرد الهی و عظیم الشّأن، ابوالعرفا، آیت الله العظمی ادیب می فرمودند: آقا جان! شب جمعه برای اولیاء خدا، شب اموات است، آن ها هم مثل اموات می مانند. اموات در ضجّه و ناله و التماس هستند، اولیاء خدا هم چون می بینند چه خبر است، در همین حال هستند. حالشان با شب های دیگر متغیّر است و فرق می کند.

لذا شب جمعه برای اولیاء خدا، لیله القدر الصغیره تبیین شده؛ یعنی یک شب قدر کوچک است و لذا اولیاء خدا، از غروب شب جمعه، مثل شب قدر، دیگر پلک نمی زنند و نمی خوابند. بعدازظهر یک مقدار استراحت می کنند تا دیگر شب نخوابند. حالشان، حال دگرگونی است، حال تغییر و حال مضطر است، «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء»، حال اموات است، حال فقرا است، «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه‏».

وای بر من وامثال من که شب های جمعه، به جای اینکه عبادت کنیم، مشغول آمد و رفت بودیم و نعوذبالله گناه کردیم. از غروب پنجشنبه، تا غروب جمعه، ملائکه ندا می دهند: کیست توبه کننده؟! کیست درب خانه خدا بیاید و در بزند؟! البته اصلاً نیاز به در زدن نیست، همه درب ها رحمت و غفران و ... باز است.

*عرفا خیلی از علم ها و مقامات معنوی شان را از اموات گرفتند!

گاهی یک عدّه، شب جمعه را، به جای عبادت، نعوذبالله به گناه و غفلت می گذارند، امّا شب جمعه، شبی نیست که شب غفلت باشد. همان طور که بیان کردم، اموات هم منتظرند و اگر خیراتی برای آن ها بفرستیم، من وشما را دعا می کنند. چون وقتی طبق طبق نور خیرات آیات الهی بر آن ها فرستاده می شود، می گویند: این ها برای کیست؟ از کدام مجلس است؟ اسم شما را روی آن ها می نویسند. مثل این که در این جا رسم است، وقتی کسی برای مجلس شادی یا عزا گل می برد، روی کارتی، اسمش را هم می نویسد و بر روی آن دسته گل می زند. در آن جا هم اسماء من و شما را روی این طبق نور می زنند و به اموات می دهند.

این قدر هم خدا کریم است و مافوق تصوّر همه کریم است که فرمودند: اگر یک حمد و یازده سوره توحید بخوانید و نیّت کنید به همه اموات ذوی الحقوقین، اسیران خاک، بی وارث، بد وارث، صلحا، شهدا، علما، همه محبّین اهل بیت و شیعیانی که در اقصی نقاط عالم، چه در روستاها، چه در شهرها و چه در کشورهای دیگر هستند، برسد؛ امشب به نام شما برای آن ها می برند و اسم شما را هم بر روی آن حک می کنند و آن ها برای من و شما دعا می کنند.

عزیزان! زیرک باشید، مؤمن باید کیّس باشد، این را بدانید که خیلی از توفیقاتی که من و شما داریم، از دعای اموات است. می خواهم رمزی را برای شما بیان کنم - عیبی ندارد، آخرالزّمان است و زمان دارد زود می گذرد، نمی شود این ها را تحت پرده قرار داد و باید آرام آرام اعلان کرد - و آن این که خیلی از حالاتی که عرفا و اولیاء خدا به دست آوردند، از آن طرف گرفتند. مثل آیت الله قاضی که خودش اقرار کرد، از قبرستان گرفته است.

می دانید معنی آن چیست؟ وقتی ما به یاد آن ها هستیم، آن ها دعا می کنند. عرفا خیلی از علم ها و مقامات معنوی شان را از آن طرف گرفتند؛ یعنی به خاطر هدیه هایی که برای آن ها فرستادند، آن ها هم برایشان دعا کردند و قلوبشان، مرکز نور شد. خدا هم دوست ندارد که یک کسی فقط به فکر خودش باشد و بسیار دوست دارد به فکر دیگران، حتّی فکر اموات باشند. شما در دعا هم می گویید: «اللَّهُمَ‏ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ الْأَحْیَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَات‏» یعنی هم حیّ شان و هم میّت شان را دعا می کنید. لذا خیلی از حالاتی که عرفا به دست آوردند، برای آن طرف بازار است و هبه شده که این طرف بازار به آن ها بدهند.

*شنیدن جواب سلام اموات!

پس غفلت نکنیم، به خصوص خود قبرستان رفتن هم خیلی اهمیّت دارد. حتّی دارد که این قدر پیامبر عظیم الشّأن(ص) بر سر قبور اموات رفتن تأکید فرمودند که یکی گفت: یارسول الله! من پدرم شتردار بودند، در سفر از دنیا رفتند و نمی دانم او را کجا دفن کردند، پیامبر فرمودند: در قبرستان برو، کنار قبری از قبور مؤمنین، یک خطی مثل قبر بکش، آنجا بایست و فاتحه بخوان. معلوم می شود حضور در قبرستان هم یک بحث خاصّی دارد.

اصلاً حضور برکات خاصّی دارد. اتّفاقاً آیت الله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب، برای کسانی که به گناهی مبتلا هستند که هرکاری می کنند، نمی توانند آن را ترک کنند، گرفتار شدند و نفس دون آن ها را بیچاره کرده، طوری که خودشان هم بدشان می آید، امّا نمی توانند آن را ترک کنند؛ نسخه ای دادند و سه راه حل بیان کردند. یکی از آن را ه های سه گانه، این است که فرمودند: چهل شب جمعه، یا جمعه صبح زود، سرقبر اولیاء خدا و یا حتّی پدر و مادرش برود و آن جا فاتحه بخواند که بهترینش صبح جمعه، قبل از طلوع آفتاب است و من محضر مبارکشان عرض کردم که صد باشد، بهتر نیست؟ چون می دانید صد اکمل است و چهل کمال است. ایشان فرمودند: نورٌ علی نور، خیلی خوب است.

ما روایت داریم که اگر صبح جمعه قبل از طلوع آفتاب باشد، سلام که می کنید، جواب سلام را هم می شنوید؛ یعنی جواب سلام را می دهند. روزهای دیگر کسی نمی شنود، امّا در روز جمعه می توانید بشنوید.

یک رمزش هم این است که اگر کسی زیاد برود، می شنود؛ یعنی نیاز هم نیست از اولیاء خدا باشید، امّا وقتی زیاد بروید، کم کم جواب سلام را می شنوید. اوّل نمی شنوید، برای این که اگر بشنوید، یک موقعی سکته می کنید، چون عادت ندارید و آن صدا برایتان غیر مأنوس است. ما متأسّفانه مادی هستیم و اگر یک باره در قبرستان صدایی، جواب سلام ما را بدهد، وحشت می کنیم و می ترسیم، امّا اولیاء خدا می شنوند. لذا اگر من و تو هم عادت کنیم، می شنویم؛ چون فرمودند: قبل از طلوع آفتاب صبح جمعه، جواب سلام را می دهند، به طوری که بشنویم.

پس معلوم می شود خیلی چیزها در قبرستان با اموات است. یک خصوصیّات خوب دیگری هم دارد. ببینید شما خانه هر کسی که بروید، باید به موقع بروید و خیلی از جاها هم باید اجازه بگیرید بروید، امّا این ها هر موقع بروید، منتظرند. خیلی از مواقع، اموات از آن هایی که حیّ هستند، برای ما سودبخش ترند. حال، تو حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.

*جبهه باطل هم برای ما نعمت است!

پروردگار عالم دو حالت و جبهه برای ما انسان ها قرار داد. یکی باب هدایت است که از طریق انبیاء، اولیاء، خصّیصین، حضرات معصومین و عرفای عظیم الشّأن است که این از باب حقیقت بوده و جبهه حقّ است. یکی هم از باب امتحان و ابتلاء است که خود آن، عامل درجه است و نام آن، جبهه باطل، ضلالت و گمراهی است که خدا برای انسان درست کرده است.

عجبا! جبهه باطل، عامل برای هدایت بشر است؟ بله!

پس دو حال برای رشد و تعالی بشر قرار داد:

1. یک جبهه، جبهه حقّ است که آن جبهه حقّ مِن ناحیة الانبیاء و المعصومین و الاولیاء و العرفاست که آن را برای هدایت بشر قرار داد.

2. جبهه دیگر که جبهه باطل است، از باب ابتلائات، برای رسیدن به درجات انسانی است، ولی مع الأسف بشر از باب غفلت مبتلای به باطل شد، در حالی که باید از باطل بگذرد، نه این که مبتلا شود و ورود به بطالت داشته باشد.

پس معلوم می شود که بشر، هر دو را می بیند. یک جبهه، جبهه حقّ مِن ناحیة الله تبارک و تعالی است که انبیاء، معصومین، اولیاء، خصّیصین و عرفا هستند و این ها برای هدایت من و شما هستند. یک جبهه هم جبهه باطل است که ما باید دو وجهش را ببینیم، امّا یکی دخول است و یکی گذراست و تبیین عرفا، این است: «رءاهم بالباطل و دخولهم بالحقّ». امّا گاهی مع الأسف انسان از باب غفلت در باطل سقوط می کند، به جای این که فقط ببیند و رد شود.

ذوالجلال و الاکرام برای هر دوی این جبهه ها، والی و اولیاء قرار داده است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ‏»، در جبهه حق، ولیّ او، خدایی است، امّا در جبهه باطل، اولیائش طاغوت است؛ چون در جبهه حقّ، به درک حقیقت معرفتی، می داند همه این ها من ناحیة الله هستند؛ پس ولیّ هستند، امّا در جبهه باطل، همه از باب کفر و طواغیت عالم هستند، پس آن ها اولیائند، امّا در حقّ، فقط یکی، ولیّ است.

عزیزان من! این جورچین را خوب دقّت کنید. پروردگار عالم در این وضعیّت، دو حال قرار داده است:

1. در جبهه حقّ، از باب معرفتی، انسان در مقام اطاعت محض قرار می گیرد؛ چون وقتی باب معرفت را فهمید، می داند شکر نعمت به اطاعت است؛ پس به عنوان شاکرین هستند.

2. امّا جبهه باطل، جبهه «وَ الَّذینَ کَفَرُوا» هستند که درک نعمت عظمای انسانیّت را که شکرش به عمل است، برای آن ها به وجود نیامده و کفران نعمت کردند. لذا طبیعی است که مبتلا به طواغیت عالم هم می شوند.

پس کلّ مطلب در خلقت این است: خدا، دو حال و جبهه برای ما قرار داده که یکی باید دخول باشد و دیگری را فقط باید نگاه کرد و نگاهش هم از باب عبرت است، برای اینکه مراقبه کنیم. لذا ابتلائاتی دارد که عامل درجات می شود.

پس اگر دقّت کنیم، معلوم می شود که باطل هم برای ما نعمت است. شرطش هم این است که دخول در آن نباشد. علّت دخول در باطل، غفلت است. علّت دخول در حقّ، شکر نعمت است - این ها مبانی عرفانی است که به زبان ساده دارم تبیین می کنم - این حال عجیب که اولیاء دارند، از باب شکر نعمت است که داخل در حقّ قرار می گیرند. چون مقام معرفتی پیدا کردند. پس بصیر می شوند، دقّت می کنند و مواظب هستند. امّا دخول در باطل، به سبب مقام غفلت می شود؛ چون ما باید به آن حال، به مقام عبرت نگاه می کردیم و مقام غفلت، دخول در باطلیّت می آورد. لذا به جای این که نگاه در جبهه باطل به ما عبرت بدهد، ما را بالا ببرد و عامل درجه شود؛ از باب غفلت عامل سقوط شد.

برای همین است که یکی از خصوصیّات انسان بما هو انسان، این است که حالش باید حال هشیار، بصیر و مراقب باشد و به این دو جبهه حقّ و باطل، معرفت داشته باشد.

همان طور که در خطبه ابتدای بحث بیان کردم، لعنت ما به دشمنان اهل بیت باید دائمی باشد، «و اللعنة الدائمیة علی اعدائهم و مخالفیهم و منکری فضائلهم و مناقبهم من الآن الی قیام یوم الدِین». چرا که وقتی انسان در باب معرفت قرار گرفت، واقعاً می خواهد سینه چاک کند و لعنت ابدی سزاوار این هاست که نگذاشتند جبهه حقّ معلوم شود. اگر جبهه حقّ معلوم می شد، همه جا، نور و گلستان می شد، «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ».

همان طور که عرض کردم در زمان حضرت حجّت(عج) حالی می شود که کسی نمی خواهد از این جا برود. منتها آن جا را به او نشان می دهند تا بتواند دل بکند. چون دنیا، جنّت الصغری می شود. قبلاً هم بیان کردم که یکی از اسماء دنیا در زمان حضرت حجّت(عج) را جنّت الصغری گفته اند، در مقابل جنّت الکبری. دنیا در آن زمان گلستان شده، طوری که هیچکس نه به کسی تجاوز می کند، نه به کسی نگاه بد می کند و همه حال اولیاء را دارند. حسب روایت بیان کردیم: یک دختر زیبارو، از یمن تا شامات (فلسطین اشغالی و سوریه و اردن و مقداری از مصر) می رود و بر می گردد، بدون این که کسی به او نگاه چپی کند. همه می گویند: اگر من نگاه کنم، از مقام انسانیّت سقوط می کنم. لذا حال انسان، حال انسان بما هو انسان می شود، نه حال ملک.

*گرامی ترین چیز در نزد خدا

این هم روایت است که ملک در مقام ضعف نسبت به انسان است؛ چون مقام ملکوتی انسان، خیلی بالاست. در جلسه گذشته روایتی را بیان کردیم که پیامبر فرمودند: آفرین بر تو ای کعبه که این قدر باعظمتی، امّا بعد فرمودند: ولی شرافت مؤمن از تو بیشتر است. حال، ملک کجا و انسان کجا؟! ملک اصلاً نمی تواند در مقابل انسان باشد.

عن رسول اللّه(ص): «ما شَیءٌ أکرمُ علَى اللّه ِ مِن ابنِ آدمَ»، هیچ چیز گرامی تر از فرزند آدم در نزد خدا نیست. حضرت نفرمودند: «ما شَیءٌ أکرمُ علَى اللّه ِ مِن المعصوم». بلکه فرمودند: «مِن ابنِ آدمَ»؛ یعنی من و تو هم أکرم هستیم، اگر این گونه بشویم. «قیلَ: یا رسولَ اللّهِ و لا الملائکةُ ؟!» پرسیدند: ملائکه نیستند؟ «قالَ: الملائکةُ مَجْبورونَ»، فرمودند: ملائکه در جبر هستند.

طهارت ملائک، طهارت ذاتیّه است، طهارت ما، طهارت اکتسابیّه است و طهارت اکتسابیّه، افضل از ذاتیّه است. این اشتباه است که بیان می شود: من ملک بودم و فردوس برین جایم بود. ما ملک بودیم؟!! ما باید برتر از ملک باشیم. ملک، خادم انسان است.

حضرت در ادامه می فرمایند: «بمنزلةِ الشّمسِ و القمرِ»، ما منزلت خورشید را داریم و ملائک مانند ماه هستند که از خودش نوری ندارد. ماه شب چهارده، تلائلویی که می کند از این باب است که درست در مقابل خورشید قرار گرفته و ما انعکاس نور خورشید را در او می بینیم.

*ملائکه، خادم مؤمنین هستند!

حضرت باقر العلوم، امام محمّد باقر(ع) فرمودند: «ما خَلقَ اللّهُ عزّوجلّ خَلْقا أکرمَ علَی اللّهِ عزّوجلّ مِن المؤمنِ». لذا انسان بما هو انسان، این است. به همه مطالب، مؤمن می شود و به خودش هم ایمان پیدا می کند.

مطلبی در باب ایمان بیان کنم، اولیاء خدا می گویند: مؤمنین، اوّلین درجه ایمانشان به خودشان است. در مقام معرفتی، مؤمن اوّل ایمان به خودش پیدا می کند؛ یعنی می فهمد که من آدم و انسان هستم. تا ما مؤمن به این نشویم که ما انسانیم؛ مؤمن به پروردگار عالم نمی شویم. عند الاولیاء یک معنای «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، همین است. پس درجات ایمان از این شروع می شود که انسان، مؤمن به خودش شود و بفهمد کیست.

«ما خَلقَ اللّهُ عزّ وجلّ خَلْقا أکرمَ علَی اللّهِ عزّ وجلّ مِن المؤمنِ؛ لأنّ الملائکةَ خُدّامُ المؤمنینَ» ملائکه، خادم مؤمنین هستند. اگر من و تو، انسان شدیم، مؤمنین خادم ما می شوند. اعاظم و اولیاء خدا، مثل ابوالعرفا بیان کردند: کسانی که جنّ می گیرند، مقام خیلی بالایی ندارند. انسان می تواند از طریق علوم هر کاری انجام دهد. لذا همه این ها، علم است. جفر، علوم است. در بحث تفسیر اشاره کردیم که حتّی اعجاز هم علم است، منتها چون بشر از انجام دادن آن عاجز است، به آن معجزه می گوید. ولی علم است و انبیاء بدون علم، آن را انجام نمی دهند.

این علم است که موسی بن جعفر(ع) به شیر مصوّری، دستور می دهند که آن مرد ساحر را ببلعد. می دانید هارون الرشید، سفره ای ترتیب داده بود و ایشان را دعوت کرده و از ساحری خواسته بود، کاری کند تا به ظاهر حضرت را در میان جمع، کوچک کند. حضرت تا می آمدند به غذا دست ببرند و مثلاً نانی را بردارند، یک باره آن نان می رفت و هارون الرّشید و همراهانش می خندیدند. دو مرتبه حضرت خواستند نان را بردارند، باز هم نان رفت و خندیدند. برای بار سوم هم همین طور شد. حضرت به شیری که نقش آن روی پرده بود، امر کردند: این نانجیب حرام زاده را بخور. ناگهان شیری درنده از پرده بیرون آمد، به سمت ساحر پرید و او را بلعید. همه غش کردند و افتادند و یک عدّه هم فرار کردند. بعد از خوردن ساحر توسط آن شیر، حضرت به آن شیر فرمودند: به پرده برگرد. بعد هم آب آوردند و یک عدّه را به هوش آوردند. همه متعجّب بودند. هارون الرشید که بسیار ترسیده بود، گفت: حالا نمی شود آن مرد را برگردانی؟ حضرت فرمودند: خیر، دیگر نمی شود برگردد! لذا این ها، همه علم است. شاید کسی بگوید: این، علم است که نقاشی را به صورت واقعی تبدیل کنی؟ می گوییم: بله، علم است؛ گاهی خداوند می خواهد مطلبی را نشان دهد.

ما یک مرتبه با یکی، دو نفر از دوستان، بر سر مزار شیخ شهید، آیت الله شیخ فضل الله نوری رفته بودیم که در آن زمان، اتاقی برای ایشان نساخته بودند؛ یعنی قبور علماء دیگر بود، عکش ایشان هم بود. ما فاتحه خواندیم و نکاتی را راجع به شیخ شهید بزرگوار گفتیم. دوستان به چشم خودشان دیدند که عکس شیخ شهید، لبخند زد و خندید. این، علم است! چطور می شود؟! ما آن را نمی دانیم، ولی هیچ چیز در عالم، غیر علم نداریم و همه، علم است. چون حضرت حقّ، علیم و حکیم است، آنچه هم مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است، علم است.

اولیاء خدا می فرمودند: درست است که جنّ گرفتن، علمی است، امّا اگر مقام انسان داشته باشی، نیازی به جنّ گیری و ... نیست؛ چون در آن صورت حتّی ملائکه هم خادم او هستند و امام باقر(ع) فرمودند: «لأنّ الملائکةَ خُدّامُ المؤمنینَ».

آیت الله دزفولی در زمانی که ما اتّصالمان به آیت الله العظمی ادیب زیاد شده بود، فرمودند: یک مرتبه من به مسجد رفتم، دیدم آقا زودتر آمدند - آقا نماز نمی خواندند و آیت الله دزفولی در مسجد الأقصی در صابون پزخانه، نماز می خوانند - و کسی در مسجد نیست، امّا دیدم آقا دارند حرف می زنند. تعجّب کردم که آقا دارند با خودشان حرف می زنند؟! یک مرتبه پرده از جلوی من برداشته شد و دیدم ملائکه الله روبه روی آقا نشستند و آقا دارند آن ها را نصحیت می کنند! معلوم می شود من و امثال من، خیلی با مقام انسانیّت فاصله داریم.

اگر این عبارت «لأنّ الملائکةَ خُدّامُ المؤمنینَ» را غیر از معصوم(ع) بیان می کرد، کسی باور نمی کرد. حتّی بالاترین عرفا هم بیان می کردند، می گفتند: شاید این از باب تمثیل است و ... . امّا امام معصوم(ع)، علم خدا دارند این را می فرمایند که ملائکه، خادم مؤمنین هستند. حالا می آیی جنّ می گیری؟! ضعیف هستی که این کار را می کنی، اگر راست می گویی کاری کن که ملائکه بیایند و خادم تو شوند.

همین آیت الله العظمی ادیب در یک شب ماه مبارک رمضان، آقایان را برای افطار به منزلشان دعوت کرده بود. گفته بودند: آقا! شما که کسی را ندارید. فرموده بودند: هیچ کس نمی خواهد کمک بیاید. بعد آقایان برای افطار رفته بودند، آقا غذاهایی به آن ها داده بود که معلوم نبود از کجا آمده، ملائکه آورده بودند ... . ما نبودیم، ولی یک مقدار خیلی کم از آن را برای ما فرستاده بودند، اصلاً نمی شود گفت طعمش چه بود. آقایانی که آن جا بودند، با این که معمولاً غذا نمی خوردند و کم غذا بودند، می گفتند: ما سیرِ سیر خوردیم! عجب سفره ای بود! این که ملائکه، خادم انسان شوند، همین است. از کجا می آورد درست می کند؟! ملائکه از آن طرف می آورند! مگر قرآن نفرمود که برای حضرت مریم(س) هم طعام بهشتی آوردند؟! فقط همین را می توانیم بگوییم: «لأنّ الملائکةَ خُدّامُ المؤمنینَ»، حال، دیگر تو خود حدیث مفصّل بخوان، از این مجمل!

معلوم است که ما خیلی کار داریم و اوّل از همه، باید مؤمن به خودمان شویم! چقدر زیبا می شود که انسان به خودش، مؤمن شود. وقتی مؤمن به خودمان شویم، دیگر گناه هم نمی کنیم. می گوییم: گناه کنیم که خاک بر سرمان، از آن مقام نازل شویم و به پایین آییم؟! اسم دیگر گناه، خاک بر سری است؛ چون ما را بیچاره کرده و از آن بالا به پایین پرتمان می کند. برای همین است که اولیاء مواظب هستند که حتّی یک گناه هم نکنند.

پس ای انسان! کاری کن که ملائکه، خادم تو شوند. گرچه این را هم بیان کنم که اولیاء خدا، وقتی اوج می گیرند، اصلاً نمی خواهند که ملائکه هم خادمشان شوند، امّا خدا این را قرار می دهد.

انسان کامل، هیچ موقع تک نگر نیست!

پس دو جبهه داریم: یکی جبهه حقّ و جبهه انبیاء و اولیاء است؛ یکی هم جبهه باطل است. یعنی خداوند هر دو را قرار داده است، امّا به یکی از این جبهه ها باید ورود پیدا کنیم و یکی دیگر را فقط باید ببینیم.

لذا این مطالب، مقدّمه شد تا بیان کنیم: پروردگار عالم این دو جبهه را قرار داد و هر دو (یکی دخولش و یکی هم نگاهش از باب عبرت) عامل تعالی می شوند؛ یعنی حتّی جبهه باطل هم برای ما سبب تعالی می شود و اولیاء که به مقام بصیرت رسیدند، این دقّت را دارند. حال، مرحله أولی آن، مبتلا شدن به مباحث اخلاق است. ولی اگر کسی فقط اخلاقی بود، دلیل بر این نیست که می تواند عارف بالله شود؛ یعنی ورود به جبهه حقّ داشته باشد و به جبهه باطل با دید عبرت بنگرد و این، برای او به عنوان درجات و تعالی شود؛ إلّا به این که در باب معرفتی، در جبهه حقّ، مطیع محض شود.

لذا من می خواهم باب جبهه حقّ و باطل را از باب معرفت و عرفان تبیین کنم که اصلاً کسی جبهه حقّ است که مطیع محض باشد. اینکه آیت الله العظمی شاه آبادی در شذرات المعارف خود می فرمایند: سیاست همین است که ما داریم و آن های دیگر مکر و حیله است و مؤمن، سیّاس کیّاس است؛ از این باب است که باب معرفتی این سیّاس کیّاس، او را اوج می دهد و بالا می برد و می فهمد، لذا حالا دیگر مطیع می شود. به خاطر همین، وقتی مطیع شد، هنگامی که به جبهه باطل نگاه می کند (چون جبهه باطل باید باشد) و می بیند یک عدّه می خواهند دیگران را به جبهه باطل بکشند؛ مبارزه می کند. چون تعالی دیگران را هم در باب معرفت می خواهد. لذا این را به ذهنتان بسپارید که یکی از خصایص انسان کامل، این است: انسان کامل، هیچ موقع تک نگر نیست.

*قرآن، از عرش، بر عرش آمده!

آیت الله العظمی شاه آبادی می فرمایند: قرآن، کتاب الهی، نازل است از عرش الرّحمن به عرش قلوب مؤتلفه. این جا ظاهراً باید فرش باشد، ولی ایشان عنوان می کنند: عرش قلوب مؤتلفه! آن وقت قلوب مؤتلفه هم می فرماید؛ یعنی معلوم می شود که فردی نیست. ایشان این مطلب را در شذره ثالثه در کتاب شذرات المعارف خود تبیین می فرمایند.

در ادامه هم می فرمایند: آن نازله، اخلاق است که از آن عرش الرّحمن، به این مستقرّ که خودش هم عرش است، نازل می شود. آن، اخلاق است و این، تخلّق. این هم که پیامبر(ص) می فرمایند: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ‏ اللَّه‏»، همین است. بعد می فرمایند: آن نازله عرش، اوصاف است، آن که به این عرش مستقرّ گردد، اتّصاف به آن متّصف به آن اوصاف است. پس معلوم می شود کلّی است که عنوان قلوب را هم مطرح کردند.

لذا یکی از مطالب انسان کامل، این است که می داند جبهه حقّ، همیشه درگیر با عدّه ای است که می خواهند بعضی را در جبهه باطل ببرند. فرمایش آیت الله العظمی شاه آبادی، خیلی عجیب است. اوّلاً هر دو عرش فرمودند و نفرمودند: یکی، عنوان فرش است. بلکه فرمودند: قرآن از عرش الرّحمن آمده و مستقرّ آن هم، عرش قلوب مؤتلفه است.

حال، چرا این مطالب را عنوان می کنیم؟ این باب معرفتی که آیت الله العظمی شاه آبادی در شذره ثالثه در شذرات المعارف می فرمایند، چیست؟! قرآن از عرش الرّحمن آمده، ولی این جا دیگر باید فرش باشد، امّا می فرمایند: آن نازله، باید به این عرش قلوب مؤتلفه، مستقرّ شود. آن، اخلاق است، این، تخلّق است. آن، اوصاف است، این اتّصاف است.

طبیعی است جبهه حقّ، همه آیات قرآن، محسوب می شود. از جمله این که وقتی فهمیدیم دو حال برای انسان است، حقّ و باطل. در حقّ ورود پیدا می کنی، امّا در باطل نگاه می کنی، حال به شما می دهد که شما را اوج دهد و فقط از باب عبرت است. اگر غفلت کردی، در باطل، فرود پیدا می کنی.

*جبهه حقّ فقط یک ولیّ دارد

معلوم می شود که عموم هم می خواهد. این که تبیین شده: «یدُ اللّه ِ علی الجَماعَةِ» یا «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه ِ جَمِیعا وَلا تَفَرَّقُوا»، یک دلیل و برهانش این است که این جبهه هم نیاز دارد به این که حقّ باشند، منتها در این جبهه، تشتّت نیست. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ ‏»، آن جا ولیّ است، امّا اینجا اولیاء است. لذا هر دو هم سرپرست دارند، امّا در جبهه باطل، اولیاء آن ها طاغوت هستند و در ظلمات به سر می برند، تشتّت دارند و تکه تکه می شوند. ولی در جبهه حقّ، یک ولیّ است و در نور هستند، «کلّهم نورٌ واحدٌ».

بارها بیان کردم که در زیارت روز چهارشنبه که متعلّق به موسی بن جعفر، امام رضا، امام جواد و امام علی النّقی(ع) است، می خوانیم: «السّلام علیکم یا اولیاء اللّه» که اولیاء، جمع ولیّ است، «السّلام علیکم یا حجج اللّه» که حجج جمع حجّت است، «السّلام علیکم یا نور اللّه» امّا در این جا دیگر «انوار اللّه» نمی گوییم، «نور اللّه» می گوییم؛ چون «کلّهم نورٌ واحدٌ».

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» یعنی تمام آن، یکی است و تشتّتی نیست. به تعبیر دیگر، چیزی به نام وحدت داریم که در حقیقت در بین جبهه حقّ است. فلذا یک امام هست و یک امّت. هر کس، در هر مقامی هم باشی، وقتی یک امام شد، زیر چتر امام می روی. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، بالقوّه، امام هستند. وقتی امیرالمؤمنین، امام است؛ امام حسن و امام حسین هم امام هستند، امّا آن ها امام بالقوه هستند و بالفعل نیستند و بالفعلش، امیرالمؤمنین است. یا وقتی امام حسن، امام است، امام حسین هم امام بالقوه است، ولی حتّی با وجود اختلاف سنّی کم، امام بالفعل نیست، لذا مطیع امام زمان خودش است.

لذا در این باب معرفتی که بیان کردیم، فرمودند: «لأنّ الملائکةَ خُدّامُ المؤمنینَ» و اولیاء خدا می گویند: اوّل، باید ایمان به خودت داشته باشی و مؤمن به خودت باشی تا مؤمن به پروردگار عالم هم بشوی؛ اگر در جبهه حقّ فهمیدیم که ما باید مطیع دین خدا و انبیاء و آن حضرات معصومین(ع) باشیم، در هر زمان به ولایت زمان خودش اتّکا خواهیم کرد. یعنی دینمان، ولایت می شود، همین ولایت الله که تبیین می شود. چون ولایت معصومین(ع) هم همان ولایت خدا و ولایت الله است.

*چه کسی را ولایتی می گویند؟

این که شنیدید، در مورد بعضی از بزرگان می گویند که خیلی ولایتی بودند، همین است. حالا با این مقدّماتی که چیدیم، باید ببینیم این ولایتی بودن، در روایات چه معنایی می دهد. آیا این که می گویند: فلانی، ولایتی از دنیا رفت؛ یعنی این که فقط باید محبّ اهل بیت باشد یا باید چیز دیگری معنا شود؟! مثلاً اگر من محبّ اهل بیت هستم، امّا گوشه ای نشستم و هر چه گفتند، فقط بگویم: یا امیرالمؤمنین، یا علی، یا بن الحسن و ...؛ آیا ولایتی می شوم؟!

حالا حسب روایات شریفه، با این ردیف چینشی که در این جلسه تبیین کردیم، می خواهیم ببینیم ولایتی بودن چیست. در جلسات بعد می خواهیم با روایاتی که خود بی بی دو عالم(س) بیان فرمودند، ببینیم ولایت، کدام است. آیا فقط محبّت آن ها، ولایت می شود و این گونه دیگر ما ولایتی می شویم؟! یا وقتی فلان عارف بالله از دنیا رفته و می گویند: ایشان، عجیب ولایتی بود؛ یعنی چه؟! آیا حسب روایات، با این مقام معرفتی که در این جلسه تبیین کردیم، در مورد ولایتی بودن فقط این عنوان را می خواهند که مثلاً تبیین کنند: فلان عالم ربّانی، احیاکننده فاطمیّه بود؛ یا این که جدّی چیز دیگری می خواهند؟! چطور «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» می شود؟ آن طرف که طواغیت هستند، اجازه می دهند که هر کس هر کاری خواست، انجام دهد؛ یا به تعبیر امروزی ها، آیا واقعاً اجازه دموکراسی می دهند؟! اصلاً بگوییم: دموکراسی و ... هم نمی خواهیم، امّا همین قدر اجازه می دهند که بگوییم: هیچ اشکالی ندارد، شما تبلیغ خودتان را بکنید، ما هم تبلیغ خودمان را می کنیم یا اینکه این طور نیست و مقاومت می کنند؟!

در قرآن هم می بینیم که انبیاء را به قتل رساندند و با آن ها مبارزه می کردند؛ در حالی که انبیاء می آمدند اعلان می کردند و مردم را به سمت خداشناسی و توحید دعوت می کردند و با آن ها کاری نداشتند. آن ها هم می توانستند بگویند: هر کس آمد، آمد؛ هر کس هم نیامد، نیامد، امّا چطور شد که این گونه مبارزه کردند؟! دلیل چیست؟! آیا اگر کسی با ادلّه آمد صحبت کرد، این جبهه حقّ و باطل که تبیین به نور و ظلمات شده، اجازه می دهند یا خیر؟! اگر دیدند طرف مقابلشان زیاد شد، چه می کنند؟!

چطور می شود که خبیثی از جبهه اصلاحات می آید بیان می کند: قرآن، کتابی است که می شود آن را نقد کرد و اسلامی نداریم و .... . البته اگر کسی بحث علمی داشته باشد، موردی ندارد و قبلاً هم إن قلت هایی بوده که جواب داده شده است. امّا این ها بحث دیگری دارند. وقتی هم ما می گوییم: قرآن می فرماید وقتی به این افراد گفته می شود فساد نکنید، می گویند: ما فساد نمی کنیم، اصلاح طلب و مصلح هستیم؛ در سایت هایشان و ... به ما تشر زدند که چرا این حرف را می زنید؟! در حالی که خود قرآن می فرماید: «وَ إذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأرْضِ قالُوا إنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ» و این ها هم همین را دارند می گویند که ما اصلاح طلبیم و برای اصلاحات آمدیم، امّا فساد می کنند.

اگر استدلالی حرف بزنند و بیایند با ادلّه بگویند: این است، حرفی نیست، امّا این که یک باره چنین حرف هایی را بدون هیچ دلیلی بیان می کنند؛ معلوم است که قصد دیگری دارند. پس معلوم می شود که جبهه باطل هیچ موقع نمی گذارد جبهه حقّ جلو برود.

*علّت اصلی قضایای سوریه چیست؟

اصلاً کلّ قضیّه سوریه و مطالب دیگری که آوردند، چند دلیل دارد و با یک تیر می خواستند، چند نشان بزنند. یکی این که صهیونیست ها و یهود را نجات دهند. از طرف دیگر جبهه مقاومت را بشکانند. امّا یک نکته اصلی آن، این بود که در اروپا، مسلمین زیاد شدند. این ها هم سربازان خودشان را در عراق، پاکستان و ... می بردند و کشته می شدند، برای همین مردمشان اعتراض کردند که شما فرزندان ما را به کشتن می دهید.

لذا این ها از خودشان، نه از آن کسانی که مهاجرت کردند و در آنجا زاد و ولد کردند، بلکه به همان اتریشی اصل، آلمانی اصل، انگلیسی اصل و ... که مسلمان شدند، اجازه دادند به آنجا بروند و چند گروه تکفیری هم تشکیل دادند که بروند آنجا بکشند و کشته شوند، تا نشان دهند که این ها وحشی هستند و بگویند: هر کس مسلمان شد، وحشی می شود. می بینید که چطور فیلم برداری می کنند و نشان می دهند. طرف را جلوی زن و بچّه اش در چاله ای می اندازند، بعد روی او بنزین می ریزند و او را می سوزانند. حالا او باید آنجا بسوزد و جزغاله شود، امّا از آن طرف زن و بچّه هایش را هم می زنند که ببینید. بعد که می روند به آن ها تیر خلاص بزنند، می بینند یکی از آن زن ها افتاده، می فهمند همان موقع از ترس سکته کرده و مرده است.

حالا یک سؤال: این ها چرا از این وحشی بازی ها فیلم برداری می کنند؟! چرا نشان می دهند؟! قاعدتاً این ها نباید فیلم برداری کنند، امّا فیلم برداری می کنند تا نشان دهند و به غربی ها بگویند: این اسلام است، ببینید بچّه های شما که مسلمان شدند، دارند چه کارهایی می کنند! بعد هم راحت ویزا می دهند که کشته هایشان را ببرند. یا مثلاً آن خانم هایی که مخصوصاً در تلویزیون تونس می آیند و می گویند: ما در یک روز با قریب به سی نفر، یک ربع به یک ربع، نکاح جهادی داشتیم! می گفتیم: چطور می شود؟! می گفتند: عیبی ندارد، از این طلاق می گرفتیم، بعد برای آن می خواند؛ بعد برای یکی دیگر و ... . چرا می گذارند در تلویزیون تونس، این ها را نشان دهد؟ می خواهند بگویند: این ها را ببینید که به ما می گویند: شما متجاوز و شهوتی هستید، امّا خودشان چه کثافت هایی هستند! لذا می خواهند اسلام را وارونه جلوه بدهند.

لذا این را بدانید که اصل قضیّه این بوده، منتها با یک تیر، چند نشان هم زدند. مثلاً خواستند مقاومت را هم بشکانند که نشد و این که خدا با ماست، همین است. نمی دانم چرا بعضی ها با دیدن این همه مسائل، باز هم نمی فهمند. همین امروز بود که دومرتبه یک سال دیگر تحریم های ما را تمدید کردند. امّا هنوز هم بعضی نمی خواهند بفهمند که آقا می فرمایند: من به این مذاکرات خوشبین نیستم، حالا دارند انجام می دهند اشکالی ندارد؛ یعنی چه! برعکس یکی دیگر می آید می گوید: ما خوشبین هستیم. حالا امروز می بینیم این طور است. چه مرضی است؟! این ها از چه می ترسند؟! آن ها فقط یک ابّهت پوشالی دارند. اگر واقعاً می توانستند، به سوریه حمله می کردند. این ها فقط می خواهند در بحث گرانی کار کنند که حالا بعداً هم بیان خواهم کرد.

*فدایی ولایت شدنِ عطای خدا بر حبیبش!

لذا ببینید مقام ولایت چیست که بیان می شود: «اللَّهُ وَلِیُّ»، این دو جبهه حقّ و باطل که وجود دارد، چیست. این را باید بفهمیم. خدا گواه است، اگر این را نفهمیم، آدم نیستیم. ولو به این که شب و روز هم نماز بخوانیم و حتّی نماز شب هم بخوانیم. تف بر آن نماز شب! این نماز شب را شیطان دوست دارد. شیطان می خواهد این نماز شب خوانده شود و می گوید: بیا این نماز شب را بخوان. به تعبیر عامیانه، شیطان از این نماز شب من و شما که نفهمیم ولایت الله چیست، حال می کند. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا» یعنی چه؟!

چرا بی بی دو عالم، آن عنصر شجره طیّبه خلقت، باید خودش را فدای ولایت کند که اسّ و اساس ولایت خود اوست؟! حالا ما این را نفهمیم و مدام فاطمیّه بگیریم که چه شود؟! اصلاً سرّ این که هفتاد و پنج روز و نود و پنج روز است، برای این است که این فاطمیّه طولانی تر بشود و إلّا خود رحلت پیامبر و شهادت امام حسن مجتبی، أبی عبدالله و ... معلوم است. البته خیلی از موارد است، یکی همین مظلومیّت بی بی دو عالم است، یکی هم این که اصلاً طولانی شود و از بین نرود.

البته از بین نرود، نه اینکه فقط عزاداری کنیم، بلکه ببینیم برای چه آن کسی که خدا او را به پیغمبرش هبه کرد، این طور خود را فدایی ولایت می کند؟! من در جلسه آینده روایتی از اهل جماعت برای شما بیان می کنم که خود آن ها در کتاب صحیح بخاری بیان کردند که پیامبر(ص) فرمودند: من فاطمه(س) را از بهشت گرفتم و هبه خداست. چرا پیامبر(ص) این طور می فرماید؟! «إنّا أعطیناک الکوثر» خدا، عطا کرد. دستمزد و اجر نیست، بلکه عطاست. خدا خیلی حبیبش را دوست داشته که این طور به او عطا کرده است. همان است که فرمود: «لو لاک لما خلقت الافلاک». این قدر حبیبش را دوست داشته که بهترین چیزی را که پشت پرده داشته، تبدیل به حالت انسانی کرد - تازه زن ها باید افتخار کنند که به جنس زنانه است - و آن را به پیامبر(ص) عطا کرد، «إنّا أعطیناک الکوثر».

بعد آن عطای خدا که غوغا و محشر است و من چندین بار در فاطمیّه ها، هر بار با یک نوع نگرش و روایات، به این مبحث ورود پیدا کردم و صحبت هایی راجع به بی بی دو عالم بیان کردم. آن وقت او می آید خودش را فدایی ولایت و جبهه حقّ می کند، یعنی چه؟!

من به یک ولیّ خدا گفتم: این آیت الله العظمی اراکی عجب خالص است. ما در آن زمان که ایشان هنوز مرجع نبودند و در عموم هم جا نیفتاده بود، شنیده بودیم که ایشان پیش امام که می رود، بیان می کند: «السّلام علیک یابن رسول اللّه».

ایشان قبلاً، مرجعیّت را نمی پذیرفتند. در حالی که وقتی آیت الله العظمی سیّد محمّدتقی خوانساری مریض شد، درس خود را تعطیل نکردند و به آیت الله العظمی اراکی گفته بودند: شما بیایید ادامه درس خارج من را بده. می گویند: وقتی ایشان شروع به درس دادن کردند، مثل خود آقا نکات خاصّی را بیان می کردند که ما تازه آنجا فهمیدیم که ایشان عجب علمی دارند! هر کاری آقایان کردند و گفتند که آقا گفتند: ایشان بعد از من مرجع هستند، ایشان نپذیرفتند. یعنی قبل از این که آقایان دیگری، مثل آیت الله العظمی گلپایگانی، آیت الله العظمی مرعشی و ... باشند، ایشان نپذیرفتند. بعد از رحلت امام به ایشان گفتند: اگر شما نپذیرید، پرچم ولایت آسیب می بیند، گفتند: چشم! یعنی قبلاً هر چه اصرار کردند، نپذیرفتند، امّا وقتی گفتند: باید بپذیرید، گفتند: چشم! این که می گویند کارها باید برای خدا باشد، همین است و إلّا کسی که در کبر سن است، حالا بیایند مرجعیّت بپذیرند؟! آن موقع که باید می پذیرفتند، نپذیرفتند، حالا بیایند بپذیرند؟! گفتند: چشم!

من به آن ولیّ خدا گفتم: ایشان عجب انسان خالصی هستند، به امام که می رسند، می گویند: «السّلام علیک یابن رسول اللّه». در حالی که سنّ بالایی داشتند، امّا دست به سینه این طور امام را خطاب می کردند. آن ولیّ خدا گفت: خیلی عالی است، امّا عالی تر این است که ایشان خودش را برای امام بکشد، آن موقع درست است! گفتم: اگر امام بگویند می کشند؟ گفت: بله، این آقا خودش را می کشد. همه ما وظیفه داریم خودمان را برای ایشان که ولیّ است، بکشیم.

لذا این معرفت است که اگر کسی به آن مقام معرفتی رسید که بیان کردیم دو جبهه وجود دارد، می رسد به آن جا که می داند هر چه هست، هر که هست، با هر مقام علمی که دارد - اتّفاقاً مقام علمی را هم بیشتر به همین این ها که فدایی می شوند، می دهند - باید فدایی ولایت باشد. خدا گواه است به چنین کسانی علم می دهند. چون حرّ هستند و دنیا برایشان کوچک می شود. آن ها که وابسته به دنیا می شوند، چون در هر جایی ملک و مالی دارند، نمی توانند از دنیا دست بکشند و نمی توانند مطیع شوند. چه شد که بی بی دو عالم این طور شد؟!

*حتّی درندگان هم در برابر مؤمن، خاشعند!

مؤمنین، فردای قیامت، به آن عملی شناخته می شوند که طبق روایات شریفه، هم برای خدا باشد و هم آن ها را به خلق و خوی الهی نزدیک کند. حسب روایات شریفه «أَکْمَلُهُمْ‏ إِیمَاناً» تبیین شده است، آن هایی که « خُلُقاً حسناً» و «عَمَلُهُم خالصاً». اخلاق آن ها، اخلاق نیک؛ عمل آن ها، عمل خالص. فردای قیامت، این ها مقرّبین هستند که حسب روایات شریفه «هُم مِنَ المُقرّبین» بیان شده و فرمودند: این ها، فردای قیامت، اهل قرب هستند.

منتها یکی از خصایصشان همین است که این ها آنچه را که روایات تبیین می کند، باور دارند و عمل می کنند. تفاوتشان با دیگران، این است. یعنی دارای ایمانی هستند که موجب عمل می شود و دارای حسن خلقی هستند که عامل برای چشیدن ایمان می شود.

فلذا وقتی مؤمن به این مقام رسید، همه چیز تسلیم اوست و به تعبیری، عالم، مسخّر اوست. حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) می فرمایند: «إنّ المؤمنَ یَخشَعُ لَه کلُّ شیءٍ حتّى هَوامُّ الأرضِ و سِباعُها و طیرُ السّماءِ»، به تحقیق همه چیز در برابر مؤمن، خاشع است. معنای خشوع هم این نیست که مثلاً او قدرتی دارد که زور بگوید. بلکه ایمان، به خودی خود، این حال را برای مؤمن به وجود می آورد.

بعضی از بزرگان و اولیاء خدا، نکته ای را تبیین می کنند که خیلی زیباست. این که چطور شد یوسف صدّیق(ع) به مقام عزیزی مصر رسید؟ آیا علّتش، فقط مُعبّر بودن (داشتن علم تعبیر خواب) ایشان بود؟ آیا علّتش، جمال ایشان بود؟ و ... . آنچه که اولیاء می گویند، این است: دلیل عمده اش، این بود که یوسف صدّیق، آن نبیّ مکرّم و معظّم، در مقام کمال، در بندگی خدا بود. فلذا همه، نسبت به ایشان، خشوع دارند و قلب ها به سمت ایشان هدایت می شد. چون همان طور که گفتیم، خصوصیّت مؤمن، همین است، «یَخشَعُ لَه کلُّ شیءٍ». مثل خود حضرت سلیمان، حضرت موسی، حضرت عیسی(ع) و همه انبیاء؛ چون آن ها، بنده و عبد خدا بودند و ایمان به پروردگار عالم داشتند.

طبیعی است که بیان می شود: «حتّى هَوامُّ الأرضِ و سِباعُها و طیرُ السّماءِ»، حتّی پرندگان، درندگان و پرندگان آسمان هم در مقابل مؤمن، خاضع و خاشع هستند. برای این که مؤمن، به این مطلب ایمان دارد که هر چه هست، مِن ناحیه الله است و اهل عمل است.

*کسی که همه چیز از او می ترسند و او از هیچ چیز نمی ترسد!

باز خود حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) یک دلیل دیگر را که چرا همه اشیاء برای مؤمن، خاضع و خاشع هستند و همه، از او، خوف دارند؛ بیان می فرمایند. اولیاء هم آن را به این معنا تعبیر کردند که او، قدرتمند در دینش است؛ یعنی عمل می کند.

حضرت می فرمایند: «إنّ المؤمنَ مَن یخافُهُ کلُّ شیءٍ»، مؤمن، کسى است که هر چیزى از او بیمناک باشد؛ چرا؟ «و ذلکَ أنّهُ عزیزٌ فی دِینِ اللّهِ»، زیرا او در دین خدا قدرت مند و عزیز است، عزیز، معانی مختلفی در لغت دارد، «کلمةٌ واحدة، تدلّ علی معانٍ مختلفة». یکی از معانی آن، قدرت است؛ یعنی قدرت مندی که اقتدار دارد. عزیز و قدرتمند نسبت به ذوالجلال و الاکرام هم تبیین می شود. لذا عبارت «عزیزٌ فی دِینِ اللّهِ»؛ یعنی در دین خدا، قدرت مند و وقوی است؛ سست نیست.

لذا اولیاء خدا می گویند: هر کس عملش قوی تر بود و در دین خدا، سست نبود؛ معلوم است که ایمانش بیشتر است. چون ایمان به خودی خود، عمل آور است. اگر ایمان، قوی شد؛ عمل بیشتر هم می آورد.

«و لا یَخافُ مِن شیءٍ وهُو علاَمةُ کلِّ مؤمنٍ»، مؤمن از هیچ چیز خوف ندارد و این، نشانه هر مؤمنى است. اصلاً مؤمن را می خواهی بشناسی، این، خصوصیّتش است که همه چیز در ید اوست؛ چون اهل عمل است، عزیز و قدرت مند در دین خداست و خوفی از چیزی ندارد.

*حرمتی بیشتر از کعبه!

وقتی این طور شد، عالم در تسخیر مؤمن است. دلیلش هم این است که این مؤمن در نزد پروردگار عالم هم رشد و نمو دارد. طوری که مؤمن عندالله تبارک و تعالی، مقامی دارد که طبیعی است هیچ ملکی ندارد و بلکه حتّی اعظم از کعبه ای است که مؤمنین دور آن می چرخند و آن را طواف می کنند.

باز حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) می فرمایند: «المؤمنُ أعظمُ حُرمَةً مِن الکعبةِ»، حرمت مؤمن، از کعبه، خیلی بیشتر است. به تعبیر دیگر یعنی خیلی مؤمن را می خواهم! چون مؤمن این قدر مقامش بالاست که از کعبه نیز حرمتش بیشتر است.

*سه خصلتی که خداوند به مؤمن عطا کرده است

حال، اگر این طور شد، این مؤمن، چه خصوصیّتی پیدا می کند؟ یکی از خصوصیّاتش این است که حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(ع) می فرمایند: «إنّ اللّهَ عزّوجلّ أعطى المؤمنَ ثلاثَ خِصالٍ»، خداوند سه خصلت به این مؤمن بخشیده است:

1. «العِزَّ فی الدُّنیا و الدِّینِ»، خداوند، مؤمن را هم در دنیا عزیز می کند و هم در دین، به او عزّت می دهد.

2. «و الفَلْجَ فی الآخِرَةِ » و یا در بعضی روایات «و الفَلاحُ فی الآخِرَةِ » تبیین شده که هر دو به معنی رستگاری است، امّا «فلج»، اوج رستگاری است. یعنی مؤمن در آخرت رستگار می شود.

3. « و المَهابةَ فی صُدورِ العالَمینَ»، خداوند به او ابّهتی هم در دل های جهانیان می دهد.

امام راحل را ببینید. ایشان، ایمان داشتند، لذا هم عزّت در دنیا داشتند و هم در دینشان. خداوند هم ایشان را رستگار کرد و ابّهتی هم به ایشان داد که این خصوصیّت مؤمن است.

چرا این طور است؟ چون مؤمن، اهل عمل است.

*چرا حرمت مؤمن از کعبه بیشتر است؟

یک روایتی را بیان کنم که خیلی زیباست: «رُویَ أنَّ رسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله نَظرَ إلَى الکعبةِ » ، روایت شده که یک مرتبه، رسول الله(ص) نگاهی به کعبه کرد، «فقالَ : مَرْحَبا بالبیتِ!»، پس فرمود: آفرین به تو ای خانه خدا! «ما أعْظَمَکَ و أعْظَمَ حُرمَتَکَ علَى اللّهِ!»، چقدر تو در نزد خدا بزرگی و خدا تو را محترم شمرده، بالا برده و عظمت داده است - همین است دیگر، شما هر کجای دنیا که باشید، باید رو به قبله نماز بخوانید. قبله کجاست؟ کعبه! یا دور کعبه باید بچرخیم؛ چون حرمت دارد - بعد پیامبر اکرم(ص)، خاتم رسل، علم خدا، قسم خورده و می فرمایند: «و اللّهِ، لَلْمؤمنُ أعْظَمُ حُرمَةً مِنکَ»، به خدا قسم! مؤمن حرمتش از تو بالاتر است.

جالب است که خود بیت، اعظم است؛ چون در ابتدا می فرمایند: «ما أعْظَمَکَ و أعْظَمَ حُرمَتَکَ علَى اللّهِ!»، یعنی کعبه، عظیم نیست، بلکه أعظم و از باب أفعل التفضیل است؛ یعنی دیگر هیچ چیزی با آن، برابری ندارد. امّا بعد از این که کعبه را این قدر بالا می برند؛ بلافاصله خطاب به آن، می فرمایند: مؤمن از تو برتر است و اعظمیّتش نسبت به تو بیشتر است. چرا؟

«لأنَّ اللّهَ حَرّمَ منکَ واحدةً و مِن المؤمنِ ثلاثةً: مالَهُ، و دمَهُ، و أنْ یُظَنَّ بهِ ظَنَّ السَّوءِ»، برای اینکه خدا فقط یک چیز را برای تو حرام کرد. امّا برای مؤمن، سه چیز را حرام کرد. برای کعبه حرام کرد که آن را تخریب نکنید، امّا برای مؤمن، هم مالش و هم خونش، حرام است. علاوه بر آن، گمان بد بردن به آن نیز حرام است. همان طور که در قرآن کریم و مجید الهی هم فرمودند: «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»، بعضی از ظنّ و گمان ها، گناه است و مؤمن، حرمت دارد و نباید به او ظنّ بد داشت. در انتها نیز می فرمایند: «لِأَنّهُم أَهلُ العَمَل»، برای این که مؤمنین اهل عمل هستند. یعنی به یک مقامی در ایمان می رسند که هر چه خدا گفت، چشم می گویند و عمل می کنند.

درجات مؤمنین به واسطه عمل آن هاست. فلذا چون اهل عمل هستند، این مؤمنین، خیلی کم هستند. لذا اشاره کردیم، پیامبر ده جزء برای ارکان ایمان، قائل شدند و فرمودند: «الْإِیمَانُ‏ فِی‏ عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ فأیَّها فَقدَ صاحِبُهُ بَطَلَ نِظامُهُ‏» اگر یکی از این ده مورد، از بین برود، تمام است و همه آن از بین می رود؛ چون این ها به همدیگر گره خورده است. حالا اگر مؤمن، اهل عمل بود، این طور است که بر درجاتش اضافه می گردد.

لذا خیلی مهم است که در باب ایمان، مؤمن را اگر مؤمن می گویند و این همه شرافت و عزّت دارد، به این خاطر است که اهل عمل است.

وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن أبی طالب(ع) فرمودند: «أیُّها النّاسُ، لا تَسْتَوحِشوا فی طریقِ الهُدى لِقلّةِ أهلِهِ»، ای مردم! به واسطه این که تعدادتان در راه راست، کم است، نترسید، وحشت نکنید و از راه راست بیرون نیایید. «فإنّ النّاسَ اجْتَمَعوا على مائدةٍ شِبَعُها قصیرٌ، و جُوعُها طویلٌ»، چون مردم بر سر یک سفره ای جمع شدند که سیری آن، کوتاه و گرسنگی اش، طولانی است. منظور این است که سیری دنیا، کوتاه و گرسنگی اش در آخرت، طولانی است. ولی مؤمن، کسی است که احتیاج به خلق نخواهد داشت، چون اهل عمل است و به همین علّت، اهل نجات هم است و از هیچ چیزی وحشت ندارد.

لذا مؤمنان که اهل عمل هستند، به دنیا دل نمی بندند و نگران دنیا نیستند. چون دنیا، سیرمونی ندارد.

*خداوند تا چه زمانی کمک حال مؤمن است؟

حال، با این مقدّمه ای که بیان شد که مؤمن، اخلاقی است، اهل عمل است، شرافتش از کعبه بیشتر است و دارای اعظم درجات است؛ می خواهیم بیان کنیم که این مؤمن، اگر بخواهد به عنوان مؤمن حقیقی باشد، باید یک خصوصیّتی داشته باشد. در ابتدا باید بدانیم که مؤمن همیشه از ناحیه خداوند، کمک می شود. در روایتی داریم که حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «اللّه ُ فی عَونِ المؤمنِ»، خداوند، کمک حال مؤمن است. تا چه زمانی؟ «ما کانَ المؤمنُ فی عَونِ أخیهِ»، تا زمانی که مؤمن هم کمک حال برادر مؤمنش باشد.

یعنی از نشانه های ایمان این است که مؤمن، دست مؤمن را می گیرد و به او کمک می کند. اهل عمل، این گونه هستند و فقط این نیست که بروند نماز بخوانند و روزه بگیرند و ... - که البته انسان باید این ها را انجام بدهد - اهل عمل، این نیست که بگوییم فقط در دل شب قیام می کنند که البته این هم سعادتی می خواهد و بارها بیان کردیم که اولیاء خدا فرمودند: به هر که هر چه دادند، در دل شب و به واسطه شب خیزی دادند، امّا همان قیام در دل شب، باعث می شود که مؤمن دست مؤمن را می گیرد و خداوند هم این توفیق را می دهد. این ها، همه رمز است. مثلاً یکی از موارد آن، این است که گناه نکند، امّا یکی دیگر این است که علاوه بر گناه نکردن، این طور نباشد که فقط در خودش باشد و دست دیگران را نگیرد؛ چون در این صورت خداوند او را جزء مؤمنین، حساب نمی کند و به او کمک نمی کند. چون خدا باید کمک کند که ما شب خیزی داشته باشیم، مطالبی را بفهمیم و پرده ها برایمان بالا رود و ... . «اللّه ُ فی عَونِ المؤمنِ ما کانَ المؤمنُ فی عَونِ أخیهِ»، مادامی که مؤمن کمک حال برادر مؤمنش باشد، خدا هم کمک حال اوست.

این نکته ای که بیان می کنم، به این علّت است که این جلسه، دیگر آخرین جلسه بحث اخلاق امسال است و به شرط حیات، إن شاءالله ادامه بحث را در سال آینده خواهیم داشت. آخر سال است، بالاخره یک عدّه ای، با وجود این مشکلات و گرانی که هست، مستمند و گرفتار هستند. لذا طبیعی است مؤمن، اگر می خواهد مؤمن باشد؛ باید اهل عمل باشد و حتّی از خدا کمک بگیرد که بتواند اهل عمل باشد و به برادر مؤمنش کمک کند و دست دیگران را بگیرد. این نکته بسیار مهمّی است.

البته مؤمن باید همیشه این طور باشد. امّا چون ما رسم داریم و سنّت عید نوروز را داریم؛ برای همین در این زمان، تأکید بر این مطلب کردم. این رسم ما هم از باب دید و بازدید، سنّت خوبی است، گرچه امسال توأم با فاطمیّه است، امّا دید و بازدید آن، هیچ اشکالی ندارد. گاهی هم انسان برای سال نو، لباسی برای فرزندان و همسرش می گیرد، امّا اگر کسی در همسایگی ما، گرفتار باشد و ما از آن بی خبر باشیم؛ آن وقت چه؟! آیا در آن صورت، ما مؤمن هستیم؟! آیا خدا به ما عنایت و کمک می کند؟!

برآوردن صد هزار حاجت اخروی، در ازای یک کار در دنیا!!!

این قدر مهم است که خدا می فرماید: اگر شما یک حاجت از برادر مؤمنتان را برآورده کنید، پروردگار عالم ضمن این که در این دنیا بسیار به شما عنایت می کند، فردای قیامت هم صد هزار حاجتتان را می دهد. صدهزار کم نیست، یک حاجتتان این است که خدایا! من را بهشتی کن. یک حاجتتان این است که من را با پیامبر محشور کن و ... . لذا با این صد هزار، هر چه حاجت دارید، برآورده می شود. این را اگر یک انسان عادی بگوید، انسان باورش نمی شود، امّا چه کسی دارد می گوید؟ معصوم!

حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) می فرمایند: «مَن قَضى لأخیهِ المؤمنِ حاجةً قضى اللّه ُ عزّوجلّ له یومَ القیامةِ مائةَ ألفِ حاجةٍ» هر کس یک حاجت از برادر مؤمنش برآورده کند، فردای قیامت، پروردگار عالم، صدهزار حاجت او را برآورده می کند. من نمی دانم، شما ببینید مگر انسان چقدر حاجت دارد؟! یک، دو، چهار، پنج، ..، اگر انسان بخواهد تا هزار مورد حاجت هایش را بشمرد، کم می آورد. معلوم می شود دستگیری از همدیگر خیلی مهم است و مؤمن فقط این نیست که بخواهد یک گوشه ای بنشیند، برای خودش عبادت کند، سرش در لاک خودش باشد و از دیگران دستگیری نکند.

کمک به دیگران، یک لطفی است که خدا به انسان مرحمت می کند. عجیب است یکی از آقایان می فرمودند: من پدرم دست دیگران را می گرفت، منتها پنهانی، الآن در باب استعداد ذهنی هم خودم و هم فرزندانم بسیار بالا هستیم. حتّی یکی دو نفر از فرزندانم استعداد بسیار عجیبی دارند و آن ها را در باب مسائل هسته ای مدام می برند و می آورند. همه این ها ثمره کمک کردن های پدرم به دیگران است. پدرم به خصوص در ایّام نوروز، خیلی مواظب در و همسایه و بستگان بود که چیزی دارند یا ندارند.

پدر من سواد نداشت و در آن زمان هم هر چه به مکتب خانه رفته بود، چیزی یاد نگرفته بود و ذهنش گیرایی نداشت. حتّی جالب است که خودش می گفت: کلّی هم فلک شدم، امّا هر بار فلک می شدم، اگر دو حرف یاد گرفته بودم، آن دو هم از ذهنم می پرید. امّا به خاطر همین دست به خیر بودن او، طوری شده بود که اواخر عمرش، در عین بی سوادی، جملاتی حکمت آمیز می گفت که ما متعجّب بودیم. بعد هم به ما گفت: فلانی! من فلان روز می میرم، من را به شهرستان ببر تا همه را ببینم. گفت: رفتیم، همه برادرها و خواهرهایش را دید و با همه هم خداحافظی کرد و گفت: من برای خداحافظی آمدم. برگشتیم، درست در همان روزی که گفت، از دنیا رفت.

یک روز به مرگش مانده بود، گفت: من هیچی از خودم ندارم، می دانی که سواد نوشتن هم ندارم، امّا این کلمات حکمت آمیزی که می گویم و شما متعجّب هستید، برای این است که من آن ها را شب در عالم رؤیا تعلیم می دیدم. همه این ها هم فقط به خاطر یک مطلب است که چون دارم می روم، به تو می گویم. نمی گویم: به چه کسی و چه چیزی، ولی من دست خیلی ها را گرفتم و پولم را بین آن ها تقسیم می کردم، بدون این که آن ها متوجّه شوند از ناحیه من است. مثلاً می بردم به امام جماعت می دادم، می گفتم: آقا! می دانم فلانی دستش تنگ است، این پول ها را به او بدهید. تازه به امام جماعت هم نمی گفتم: مال من است؛ می گفتم: این را یک آقایی به من داده و گفته: این مال را به فلانی ها بدهند؛ چون نمی خواهد خودش شناخته شود. بعد در ذهنم هم این قرار می دادم که حضرت حجّت به من داده است. البته بعد هم از آقا عذر خواهی می کردم که آقا! ببخشید اگر بی ادبی می کنم و می گویم: یک آقایی به من داده، ولی چون شنیدم همه عالم دست شماست و به واسطه شما، رزق و روزی می خوریم، این را می گویم.

لذا این چنین است که پروردگار عالم به او که حافظه قوی ای نداشت و در مکتب خانه هم فلک هم می شد و هیچی یاد نگرفته بود، در آخر عمر حکمت داد و از آن طرف هم در نسلش، حافظه عجیب قرار داد. البته این ها در دنیاست، حالا در آخرت ببین چه می شود که بناست صد هزار حاجتش برآورده شود. شاید تمام بستگان خود را شفاعت کند. پس ببینید یک مؤمن که برای خدا از دیگران دستگیری کند، چه اجری خواهد داشت.

*کمک نکردن در عین توانایی و خروج از ولایت الله!

آن وقت ببینید اگر کسی برعکس شد و مؤمنی به او مراجعه کرد، ولی او در عین حال که می تواند، برای آن شخص کاری انجام ندهد، چه می شود؟ البته یک موقع انسان نمی تواند، شرمنده است و خجل می شود که چرا نتوانستم؟! امّا اگر کسی بتواند و انجام ندهد، چه می شود؟

باب الحوائج، موسی بن جعفر(ع) می فرمایند: «مَن قَصَد إلیهِ رَجُلٌ من إخْوانِهِ مُستَجِیرا بهِ فی بعضِ أحوالهِ فلَم یُجِرْهُ، بعدَ أنْ یَقْدِرَ علَیهِ» اگر برادر مؤمنی سراغ انسان بیاید و مشکلش را اعلان کند و او بتواند انجام بدهد و قادر باشد، امّا اجرا و عملی نکند؛ «فقد قَطَعَ وَلایةَ اللّهِ تَبارَکَ و تَعالى» به تحقیق که دیگر از ولایت خدا بریده می شود؛ یعنی دیگر ولایت الله ندارد و زیر ولایت شیطان و ابلیس می رود!

پس خیلی مواظب باشیم که اگر می گوییم مؤمن هستیم، باید دست دیگران را بگیریم؛ چون اگر بخواهیم دست دیگران را نگیریم و در حال خودمان باشیم، از ولایت الله منقطع خواهیم شد. جالب هم این است که اگر روایات و فرمایشات معصومین را ببینید، معصومین نمی فرمایند: حاکم و حکومت به مستمندان کمک کند؛ یعنی اصلاً خدا هم دوست دارد که مردم خودشان دست همدیگر را بگیرند. اصلاً یک مواقعی اتّفاقاتی که می افتد، مثلاً در یک جا زلزله ای رخ می دهد و ...، برای این است که خدا می خواهد ببیند مردم چقدر می روند و آن وقت باب رحمتش را می گشاید.

*کمک به پیامبر(ص)!

کسی نزد پیامبر عظیم الشّأن(ص) آمد و عرضه داشت: یا رسول الله! وضعم خراب است، کمکی به من کنید و یک تبرّکی به من بدهید، تا زندگی ام راه بیفتد. حضرت فرمودند: برو صدقه بده. عرضه داشت: آقا! من می گویم وضعم خراب است. فرمودند: بله! «الصدقة تجلب الرزق»، صدقه، باعث جلب رزق و روزی است. برو از هر چه که داری، یک مقدارش را بده.

می دانید این فرمایش پیامبر(ص) برای چیست؟ برای این که وقتی دست هم را بگیریم، خدا عنایت می کند و کمک مِن ناحیة الله موقعی می شود که مردم خودشان دست همدیگر را بگیرند. لذا این هم لطف و عنایت خداست.

این قدر مهم است که حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) می فرمایند: «أیُّما مؤمنٍ أوصَلَ إلى أخیهِ المؤمنِ مَعروفا فقد أوصَلَ إلى رسولِ اللّه(ص)» هر مؤمنی که به برادر مؤمن خودش کمک و خوبی کند، کأنّ به پیغمبر(ص) کمک و خوبی کرده است. کمک به پیامبر(ص)! خیلی عجیب است!

*حسنه ای که خداوند فقط برای سه گروه ذخیره کرده است!

این مطالب را بیان می کنم تا دستگیری از دیگران را فراموش نکنیم. خیلی حسنات از جانب خدا بر بندگان می آید، امّا خیلی جالب است روایت می فرماید: خدا یک حسنه ای دارد که آن را ذخیره کرده و فقط به سه گروه بیشتر نمی دهد. حضرت باب الحوائج، موسی بن جعفر(ع) می فرمایند: «إنَّ للّهِ حَسَنةً ادّخَرَها لثلاثةٍ» خدا یک حسنه ای دارد که برای سه گروه ذخیره کرده است:

1. «لإمامٍ عادلٍ»، برای امام و پیشوای عادل. از آن جایی که اوّلین مورد، این را بیان می کند، معلوم است که خیلی مهم است که پیشوا و حاکم، عادل باشد.

2. «و مؤمنٍ حَکّمَ أخاهُ فی مالِهِ»، مؤمنی که دست برادرش را در مال خودش، باز قرار دهد؛ یعنی او را بیاورد و به عنوان کسی که در مال خودش شریک است، دستش را باز بگذارد که هر چه خواست، بردارد.

خداوند حاج آقای بنابی را حفظ کند، حوزه علمیّه ایشان در تبریز بود، به علّت برخی مطالب، از جمله حسادت ها بعضی ها، ایشان به بناب رفتند و در آن جا حوزه دارند. ایشان خودش به طلبه ها شهریه نمی دهد. یک صندوقی آن جا گذاشته و پولی را در آن صندوق جام مانند قرار داده، شهریه ها را در آن جا می ریزد و می گوید: هر کس واقعاً هر چقدر نیازمند است، بردارد.

چنین کاری، نشان از برادری است؛ یعنی همه مال ها یکی است. «و مؤمنٍ حَکّمَ أخاهُ فی مالِهِ»، یعنی دست برادرش را باز بگذارد که بردارد. البته مؤمن خودش هم می داند و به قدر نیاز برمی دارد، زیاده بر نمی دارد و طمع ندارد.

اصلاً کسی که طمع نداشته باشد، خدا به او مرحمت می کند. امّا اگر کسی طمع داشت، برعکس می شود و خدا هم به خاطر آن طمعش؛ چون نیّتش خدایی نیست، به او عنایتی نمی کند. اصلاً علّت این که بعضی ها طمع می کنند؛ برای این است که خدا را رزّاق نمی-دانند.

3. «و مَن سَعى لأخیهِ المؤمنِ فی حاجَتِهِ»، هر که برای برآورده شدن حاجت برادر مؤمنش سعی و تلاش کند؛ یعنی یک مورد برای امام عادل است، امّا دو مورد دیگر، باز در همین قضایای کمک کردن است.

*از یک سال مال خود، در همین دنیا انفاق کنید!

همه این مطالبی که در این جلسه بیان کردیم، برای این است که نزدیک سال نو، همدیگر را کمک کنیم. طوری نباشد که فقط فکر خانواده و فرزندان خودمان باشیم. مؤمن این نیست که فقط دعای کمیل بخواند، نماز شب بخواند (که باید نماز شب هم بخواند) و ...، امّا زندگی خودش آن طوری که دلش خواست باشد و به زندگی دیگران، بی اهمیّت باشد.

در جلسه گذشته هم بیان کردم که یک سوم مال ما برای خودمان است و خودمان اختیارش را داریم. امّا این یک سوم را باید در حیات خودمان خرج کنیم؛ چون بعد از مرگمان که دستمان به مالمان نمی رسد. مثلاً وصیّت می کنیم که یک سوم مالمان را خرج کنند که این، هم خوب است و بالاخره یک چیزی به ما می رسد. امّا می دانید آن موقع چگونه است؟ چون ما از دنیا رفتیم، دیگر مالی نداریم و خودمان هم برای فرزندانمان هستیم. مثلاً می گویند: ولیّ میت اجازه می دهند، فلانی برایش نماز بخواند؟ یعنی دیگر فرزند بزرگش، ولیّ او می شود.

عزیز دلم! الآن اختیار مال خود را داری، یک سوم مال خود را الآن بده. ازدیاد مال هم الآن برای تو می شود. پس کمک کنیم، دست ها را بگیریم و مراقب باشیم. آن وقت برکاتش را ببینیم. آن بنده خدا بیان می کرد که فرزندانش حافظه عجیبی دارند که فقط به خاطر کمک مخفیانه پدرش بود که بی سواد هم بود. لذا خدا به هرکس یک عنایتی می کند.

ضمن اینکه خود پروردگار عالم فرموده: با پول دادن به دیگران کم نمی شود، بلکه مضاعف می شود. کسی که مؤمن باشد، می فهمد که مضاعف می شود. امتحانش که ضرر ندارد. امتحان کنید. اگر کم شد، بگوییم این طور نیست.

«وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ البَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوما مَحْسُورا»، غل و زنجیر به دستمان نزنیم که هیچ ندهیم. البته مبسوطه هم نباشد؛ چون باید خانواده را هم در نظر داشته باشیم. امّا در یک سوم مال خودمان که اختیارش را داریم، هیچ کس (نه همسر، نه فرزند و ...) نمی تواند به من و شما غر بزند که چرا به دیگران می دهی؟! کارمند هستی، وقتی حقوق می گیری، یک سوم مالت را جدا کن و با دست خودت خرج کن و به دیگران بده، بعد برکاتش را ببین. اگر برکات نداشت، اگر لطف نکردند، اگر ازدیاد رزق نشد، اگر برای تو از جایی نیامد، آن وقت بگو که این طور نشد. این را حتماً امتحان کنید و دست همدیگر را بگیریم.

خدا هم دوست دارد خودمان بدهیم. البته دولتمردان هم باید مواظب باشند. روایتی هست که در باب سوء خلق بیان می کنند، حداقل قضیه این است که گرانی، سوء خلق می آورد، امانت را از بین می برد و سینه های مؤمنین تنگ می شود که روایتش را خواندیم که چرا بداخلاقی ها در جامعه پیش می آید و گرانی هم بحث جدایی دارد. لذا دولتمردان باید مواظبت کنند، شاید یکی از فتنه های بعدی، همین گرانی باشد.

پس خودمان دست همدیگر را بگیریم. خودمان به اندازه وسع خودمان یاد همدیگر باشیم. همسایه بغلی و دیگری را مدّنظر داشته باشیم، بعد ببینیم چه گلستانی می شود. ببینیم چقدر رحمت الهی نازل می شود و گناه هم از بین می رود.

*چه کسانی توفیق یاری دیگران را ندارند؟

روایات دیگری هست که در یکی از آن ها می فرمایند: اگر به همدیگر کمک کنید، حتّی گناه هم از بین می رود. لذا جالب است که می فرمایند: فقط دو گروه توفیق ندارند که یاری دیگران را انجام بدهند:

1. یک مورد کسانی هستند که بدگویی برادران خود را می کنند. می فرمایند: «لا یُسِیءُ مَحْضَرَ إخْوانِهِ إلاّ مَن وُلِدَ على غَیرِ فِراشِ أبیهِ». از برادران خود بدگویى نمى کند، مگر حرام زاده. حال، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

2. یکی هم کسانی هستند که به خدا در رزق، بدبین هستند. تصوّر می کنند خودشان رزق را به دست می آورند. لذا کسی که فکر می کند قدرت خودش است که رزق در می آورد، یعنی به خدا بدبین است و در رزاقیّت او سوءظنّ دارد. می گوید: خودم بودم کار کردم، خودم بلد بودم و ... .

این دو گروه، توفیق ندارند دست برادر مؤمنشان را بگیرند.

مرحوم ابوی می فرمودند: بعضی به سجده می روند و به جای «سبحان ربیّ الاعلی و بحمده»، می گویند: سبحان ربی الاعلی و به من دِه. یعنی دنبال خودخواهی هستند؛ چون باور ندارند که خدا می رساند و می گوید: اگر کمک کنم، کم می شود. من خودم بلد بودم، من خودم کار کردم، حالا به یک عدّه مفت خور بدهم؟! فکر می کند، این فکر و قدرت و بازو، برای خودش است. می گوید: بله خدا رزّاق است، ولی من بلد بودم، دو تا را چهار تا کنم و ... . لذا این ها را مواظبت کنیم.

از اهل بیت یاد بگیریم. آن ها که عالم در دست قدرتشان است، امّا خدا به ظاهر تنگنا قرار داده و به تعبیری خودشان گرفتار هستند، امّا وقتی روزه گرفتند و یتیم و اسیر و مسکین آمد، افطار خود را به آنان دادند و با آب افطار کردند. اهل بیت، الگوی عملی هستند. با اینکه عالم در دست قدرتشان است، امّا در راه خدا، مسکین و یتیم و اسیر را اطعام می کنند. آن وقت ما چه کردیم؟! یکی از کسانی که اطعام کرده، بی بی دو عالم است، همان کسی که در این ایّام عزاداری و سوگواری برایش می گیریم. گاهی سفره های ما در افطار، بسیار رنگین می شود، ما که خودمان هم قبول داریم که نمی توانیم مثل آن ها باشیم، آن ها معصوم هستند، ما نمی توانیم. امّا حداقل به اندازه ای که می توانیم، الگو بگیریم. کسی که درجاتش بالا می رود، می تواند صبر و تحمّل داشته باشد.

امّا دل ها بسوزد برای بانویی که این طور افطار کرده، بانویی که بهشتی است، امّ الخلقه، مادر گیتی، آن وقت مابین در و دیوار ...

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان