بالام جان! ساپورت، بسیار و بسیار و بازهم بسیار تنگ می باشد و آدمیزاد به این راحتی ها تویش جا نمی شود...!

 

دمِ عید بود و اَ بوی جانمان ما را با اهل بیت فرستاده بود تا برویم چِش و چال بازار را در آورده و دم ِعیدی کأنه حوران و غلامان بهشتی نونوار و شیک و پیک بشویم!
 
آقا ما رفته بودیم توی یک مغازه ای و داشتیم برای خودمان سوت می زدیم و اجنا س را می پاییدیم که دیدیم یک بانویی با یک پوشش خیلی استغفراللهی دارد با فروشنده بر سر یک رأس تنبان نیم متری(!) چک و چانه میزند که اِلاو لله باید بگذاری پرو نمایم!
 
فروشنده هی قسم و آیه وصله پینه می نمود که این ساپورت است باجی! پرو ندارد که! آن بانو اما می گفت می خواهم ببینم رنگش به رنگ فلان لباس و مدلش به مدل فلان لباسم می آید یا نه!
 
خلاصه از ایشان انکار و از اوشان اصرار. با عشوه و کرشمه ای که آن بانو از خودشان صادر می نمود خود شیطان هم آب به دهان می آمد چه برسد به آقای فروشنده! در نهایت قروغمزه ها کارگر افتاد و  آن آقای آب به دهان افتاده فروشنده اجازَت پرو را صادر نمودند.
 
آن تُرک شیراز(همان بانو را عرض می نمایم!) با یک دنیا عشوه و کرشمه، لبخند ملیحی بر کنج لبان خویشتن نشانده و خرامان خرامان به سمت اتاق پرو روان گشتند!
 
بنده همان گوشه موشه ها ایستاده بودم و سخت حیران بودم که آخر این تنبان نیم متری چه طوری به تن این بانوی دو متری جا می شود!
 
در همین حیص و بیص بودیم که یکهو دیدم از توی اتاق پرو صدای ترق توروق می آید. یاللعجب! پرو با اعمال شاقه!؟ بانو در آن اتاق نیم متری کشتی کج می گیرد مگه!!!
 
آقا جایتان خالی! رگ سوپرمَنی مان جنبید و داشتیم آماده می شدیم کأنّه بَت من شیرجه زده و آن بانو را از درون آن اتاق نجات دهیم خوب!  
 
خدارا شکر که ننه جانمان آن جا بود و بی درنگ وارد عمل گشته و ضمن منصرف نمودن این بنده از آن اقدام پتروس مآبانه، یک مجموعه اسرار مگو را برایمان فاش نمود که:
 
بالام جان! ساپورت، بسیار و بسیار و بازهم بسیار تنگ می باشد و آدمیزاد به این راحتی ها تویش جا نمی شود! برای جاگیر شدن توی این تنبان، جماعت باید یکسری اعمال پَرشی، افقی و عمودی را ردیف نماید تا فی النهایه تنبان رضایت دهد و آدمیزاد را توی خودش جا دهد! این صداهای مهیب از این پرش ها و آن اعمال ناشی گشته و نیازی به سوپرمن بازی های کچل چلاغی چون تو نمی باشد...
 
ای ول ننه! عجب پخمه بازی داشتیم مرتکب می شدیم ها!
 
القصه! ننه جانمان همچنان داشت اسرار مگوی این تنبان کذایی را برایمان فاش می نمود که آن بانو خرامان خرامان از اتاق بیرون آمده، تنبان مذکور را به قیمت نیم ارزن خریداری نمودند...
 
البته بنده اگر جای ایشان می بودم و خودم را با چنین اعمال شاقه ای توی یک تنبان نیم متری می چپاندم، حداقل می گذاشتم یک سالی توی تنم بماند که به آن همه جانفشانی ها و کشتی کج گرفتن های هنگام پوشیدنش بیارزد! 
  
از این واقعه کذایی ساعتی نگذشته بود و ما در خیابان داشتیم با عیال و اطفال اَبوی جانمان همین طوری راه می رفتیم برای خودمان.
 
 دور و برمان پرشده بود از جماعتی که خودشان را توی این تنبان های کذایی چپانده بودند! تنبان هایی تنگ، چسبان و در رنگ های متنوع! بنده حتی به رأی العین، گورخری اش را هم مشاهده نمودم! 
  
از این جا به بعد یک چیزهایی می خواهم بگویم خیلی بی تربیتی است، می ترسم بچه های  زیر 18 سال هم بین مان باشند و خدایی ناکرده چش و چالشان open بشود. آنوقت تُف و لعنت خانم والده شان دامنمان را بگیرد و دور از جان سوسک شویم! جسارتاً شما گوشتان را بیاورید جلو، بنده بقیه اش را توی گوشتان بلغور نمایم:
 
این تب کذایی و این تنبان های کذایی تر، نه تنها به جماعت اناث که به جماعت ذکور نیز سرایت نموده و ساپورت ذکورانه نیز خروار خروار کأنه آجیل شب عید به فروش می رسد! یکسری از جماعت ذکور هم در حالی که بنده به رأی العین رویت می نمودم که رگ غیرتشان نخ نما و سولاخ گشته، ساپورت می خرند و می پوشند. توی شهر رژه می روند و ...
 
حالا تو فکر کن تا چند وقت دیگر ساپورت های پاره هم مد بشود!
 
حالا تو فکر کن با این فاق های فینگیلی، حضرت مذکور از آن آدم های روشن فکر و مکش مرگ ما باشد و بخواهد خم بشود و یک زباله ای را از زمین بردارد، آن وقت...
 
حالا تو فکر کن طرف یک لباس کوتاه و کمری هم پوشیده باشد و همین طوری که دارد راه می رود برای خودش، یکهویی خسته بشود و بخواهد روی یک نیمکتی جلوس نماید، آن وقت...
 
(هرچه می خواهم بگویم بی تربیتی و خاک بر سری است! آخر چه بنویسیم که سانسور نشود باباجان!)  
 
ای بابا! ماشاءالله شما هم گوشتان خیلی کثیف است ها! یک ذره نظافت داشته باشید جانم! اصلاً بروید عقب باباجان! این سیکرت بازی ها به ما نیامده...
 
عرض می کردم خدمتتان...
 
حلقوم جر خورده جماعت طبیبان که هی صدا می اندازند توی چاله گلو و از مضرات این تنبان های کذایی بلغور می نمایند به کنار...
 
(رویم به دیوار، گلاب به روتان...) افاضات جماعت اورولوژیست هم که حسابی سرخ آبی شده اند تا بیماری های حاصل از این تنبان ها را توی گوش ذکور بچپانند به کنار...
 
چشم های وق زده چشم سفید های پلاس تو خیابان که تا کیلومترها پشت سر این اناث ساپورتی روان است به کنار...
 
جنگ اعصابی که این پوشش های استغفراللهی به عزب اوغلی ها تحمیل می نماید به کنار...
 
حیایی که خورده شد و گلاب به روتان آبرویی که قی گشت به کنار...
 
پوششی که به عریانی شبیه تر است تا پوشش هم به کنار...
 
عالم و آدم به کنار...
 
خودمان...
 
باباجان حیا و عفت مان تو این اوضاع قمر در عقرب و شلم و شوربا کدام گوری تپیده و چپیده، الله اعلم...
 
همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان