خدایا آزادمان کن !

۱۳۹۳/۰۳/۰۲ ۱۹:۴۸ چاپ کد خبر: 5123

مانند تکه ای ابری شده ام که در آسمان بیابانی وسیع و سوزان خود را گم کرده ! ... تشنگی امان نمی دهد ... مانده ام ببارم یا دعا کنم که بر من ببارند ! ... من تشنه ام ... آی کسی هست که مرا به روزهای خوش گذشته برگرداند ... 

 به مناسبت سوم خرداد نوشته شد :

مانند تکه ای ابری شده ام که در آسمان بیابانی وسیع و سوزان خود را گم کرده ! ... تشنگی امان نمی دهد ... مانده ام ببارم یا دعا کنم که بر من ببارند ! ... من تشنه ام ... آی کسی هست که مرا به روزهای خوش گذشته برگرداند ... 


عشقمان می کشید نعره زنان

توی میدان مین زمین بخوریم

راه دوری نمی رود ، مشتی ...

لگدی هم اگر ز « مین » بخوریم

 

روزهای سبزی که :

 

تشنگی اندکی امان می داد

شب که یکباره می رسید از راه

بر سر سفره موقع افطار

شربت عشق بود و قرص ماه

 

خرمشهر مان را گرفتند و خونین شهر تحویلمان دادند اّا ککمان نگزید اگر چه بهترین بچه های مان را در مسابقه فتح میدان مین از دست دادیم

جهان را آراستیم و جهان آراهایمان مرگ را زیر پا له کردند

سیم خاردار با زخمهای بدنمان آشتی کرده بود و بر روی ما لبخند می زد ولی چیزی در سینه مان بود که سرزنش یسم خاردار را هم برایمان آسان می کرد

آن روزها خدا به ما چه نزدیک بود ، خودش را به ما نشان داد و کلید شهر را دو دستی تقدیممان کرد ، ما در همنشینی شهدامان همنشین فرشتگان بودیم و لی اینک :

 

آسمان فرش زیر پایم بود

آه گویی فرشته بودم من

آه از نفس آه از شیطان

پنبه شد هرچه رشته بودم من

 

و امروز تسلیم شهر شده ایم ... شهری که از سر و رویش لبخند دشمن می ریزد ... و دارد کشف می شود تمام غیرت آن ... دارد به خاک مذلتمان می نشاند ... خونین کرده است دلهایمان را ... و ما چه بی خیال نشستیم و شعرها گفتیم ...

خدایا همانگونه که آن روز خرمشهر را آزاد کردی امروز نیز ما را آزاد کن و امام غایب از نظرمان را برسان  .

 

نوشته شده توسط زین العابدین آذر ارجمند

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان