به گزارش پایگاه اطلاع رسانی لنگرخبر، به نقل از فردا، سید شهاب الدین واجدی یکی از عکاسانی است که در سال های فعالیتش تصاویر خوب زیادی را ثبت کرده است اما با همه ی این احوال در چند سال اخیر خیلی ها او را با لقب «عکاس قاسم سلیمانی» می شناسند. واجدی از قدیم حاج قاسم را می شناخت و خیلی قبل تر از معروف شدن این سردار سعی می کرد به شکل پنهانی از او عکاسی کند. به سراغ واجدی رفتیم تا چند خرده روایت از عکس های معروفش را برای ما بازگو کند.
ماجرای اولین عکس حاج قاسم
اولین باری که حاج قاسم را دیدم یازده سال قبل بود. در جلسه ای که همه فرماندهان ارشد نظامی حضور داشتند نقش عکاس را ایفا می کردم. یکی از دوستان حاضر در جلسه مردی ساکت و ابرو گره کرده را به من نشان داد و گفت این مرد را می شناسی؟ جوابی نداشتم و نمی دانستم کیست.
قاسم سلیمانی
از جایی که نشسته بود حدس زدم درجه بالایی داشته باشد اما اسم و مسئولیتش را نمی دانستم. آن دوست به من گفت که این فرد سرتیپ سلیمانی، فرمانده سابق لشکر ثارالله کرمان است که در حال حاضر فرمانده کل نیروهای قدس شده است. وقتی این را گفت متوجه شدم ماجرا چیست. اسم سرتیپ سلیمانی را زیاد شنیده بودم اما تا به حال ندیده بودمش. چه جذبه ای داشت! نگاهش نافذ بود.
خواستم از حاج قاسم عکس بگیرم که همان دوست بهم گفت حاج قاسم دوست ندارد کسی ازش عکس بگیرد. اگر عکسی گرفتی مراقب باش که متوجه نشود. من هم برای اینکه مشکلی پیش نیاید سعی کردم زاویه ام را به گونه تنظیم کنم که حاج قاسم متوجه نشود که تمرکز من روی او است. چند باری تغییر مکان دادم و ناگهان متوجه شدم نگاه سردار به گوشه ای قفل شده است. همان لحظه عکسم را گرفتم. چه عکس خوبی شد. نگاه نافذ و پرجذبه ی یک نظامی بلند مرتبه. آن عکس را خیلی دوست داشتم اما منتشرش نکردم برای روز مبادا.
چند سالی گذشت. سال ۹۰ بود که بعضی از رسانه های خارجی خبر از تهدید حاج قاسم توسط نیروهای آمریکایی دادند. رسانه ها اعلام کرده بودند که ترور ژنرال سلیمانی توسط موساد یا CIA  یا… اتفاقی دور از ذهن نیست. همین حرف و حدیث ها باعث شد عکس آن روز را در وبلاگم بگذارم وهمراه یک متن حماسی منتشرش کنم. نوشته بودم که هیچکس دستش به سردار سلیمانی نمی رسد چون برای اینکار باید از خون میلیون ها جوان غیرتمند ایرانی بگذرید. این اولین باری بود که کسی عکس حاج قاسم را منتشر می کرد.
قاسم سلیمانی
خیلی ها مانند ۱۰ سال پیش خود من فقط اسم سردار را شنیده بودند اما آن عکس باعث شد تصویر حاج قاسم به چشم همه آشنا شود. کمی گذشت و عکس من همه جا پخش شد و رسانه ها داخلی و خارجی آن را در ابعاد مختلف منتشر کردند. آن زمانی که عکس را گرفتم نمی دانستم باید چه کنم اما زمانی که منتشرش کردم به شهرت جهانی رسید.
قاسم سلیمانی: دعا کن من شهید شوم!
بعد از این ماجرا علاقه ی من به سردار سلیمانی خیلی بیشتر از قبل شد. سعی می کردم هر مراسمی که حضور دارد به عنوان عکاس حاضر باشم و عکس هایش را ثبت کنم.
همین هم باعث شده بود من را به چهره بشناسد. البته حاج قاسم هنوز هم دوربین گریز بود و سعی می کرد از قاب عکاس ها فرار کند. بعضی اوقات وقتی متوجه می شد عکاسی در حال عکس گرفتن از او است در لحظه ی  آخر صورتش رو به سمتی می چرخاند یا سرش را پاین می آورد و… حتی در بعضی از مراسم ها به یکی از اطرافیانش یا یکی از عکاس هایی که میشناخت میسپارد که مراقب باشد تا کسی از او عکس نگیرد. با همه ی این تدبیرها عکاس ها بازهم سعی می کردند که از حاج قاسم عکس بگیرند و دست خالی از مراسم خارج نشوند.
در یکی از همین مراسم ها بود که بعد از عکاسی به حاج قاسم گفتم: «سردار دعا کنید من شهید بشم.» حاج قاسم یک نگاهی به من کرد و گفت« این حرفی است! الان جوان هستی و وقت خدمت کردنت به کشور است. باید خدمت کنی، هر وقت هم موقعش شد شهادت قسمتت می شود. به جای این حرف ها دعا کن من شهید شوم» این را گفت جا خوردم. خاطرم نیست که دقیقا چه واکنشی نشان دادم. فقط یادم هست که دردلم گفتم:« خدا نکند.خدا شما را برای انقلاب حفظ کند.»می خواستم این را با زبان بلند به خود سردار بگویم اما نمی دانم توانستم یا نه. همه چیز خیلی زود گذشت. عملیات آزادسازی سامرا بود و من چند نفر دیگر برای مستند سازی مجوز گرفت بودیم تا همراه نیروهای قدس به منطقه برویم. حاج قاسم هنوز هم از دوربین ها گریزان بود اما هر ازگاهی برای سرکشی به قسمتی که ما هم در آن حضور داشتیم سر می زد. در همین رفت و آمدها سمت من آمد و گفت: «تو چرا اینجایی؟ مگه واسه مستند و عکسی نیامدی؟ جای تو الان وسط میدان است نه پشت سنگرهای پشتیبانی» حاج قاسم که این حرف ها را زد جا خوردم. درست می گفت.
روایت جذاب عکاس اختصاصی قاسم سلیمانی از اولین عکس های او/ سردار سلیمانی گفت پس تو مرا لو داده ای!/
ما باید همراه نیروهای اصلی می رفتیم اما حالا بیکار نشستیم تا ببینیم چه می شود. به سردار گفتم حرف شما درست است اما ما منتظر مجوز حضور هستیم. حاج قاسم که از بیکاری ما ناراحت شده بود خیلی سریع پیگیری کرد تا ما همراه چند نیرو راهی منطقه عملیات شویم.
خیلی سریع هم همه چیزی هماهنگ شد. رفتار آن روز حاج قاسم برایم خیلی عجیب بود. کسی که تا این حد از رسانه ها و دوربین ها گریزان است چقدر خوب با کارکرد رسانه آشنا است. او می داند که کار رسانه ای و گرفتن تصاویر مستند برای آینده چقدر مهم است. جدا از این ماجرا نحوه ی فرماندهی حاج قاسم در آن روز برایم خیلی جالب بود. ما و خیلی از نیروها حواسمان بود روی بلندی نرویم تا شکار دشمن نشویم اما حاج قاسم خیلی نترس روی بلندی ها می رفت تا مواضع دشمن را رسد کند.
این مدل برخورد باعث شده بود تک تک نیروها انرژی بگیرند. این شرایط برای همه ی نیروها وجود داشت و حتی نیروهای افغان یا سوری یا… بعضی از اوقات بیشتر از نیروهای ایرانی از حضور حاج قاسم خوشحال می شدند و انرژی می گرفتند. قاسم سلیمانی: تو مرا لو دادی!
مراسم تشییع آیت الله هاشمی بود که حاج قاسم در سیل جمعیت گم شد. محافظانش به طریقی که بود حاجی را از وسط جمعیت به کنار کشیدند و پشت درب دانشگاه تهران مستقر شدند. از قضا من هم دقیقا همانجا حضور داشتم. همان فرصت کوتاه کافی بود تا چند دقیقه ای با سردار هم صحبت شوم.
از توی موبایل عکس هایی که قبلا از حاج قاسم گرفته بودم را نشانش دادم و تک تکشان را دید. حاج قاسم هنوز هم آن حالت دوربین گریزی را داشت و تعداد عکس هایی که از او گرفته بودم تعجب کرد. عکس ها را که دید رو به من کرد و با خنده گفت:« پس کسی که من را لو داد و سوزاند تو بودی!»  همین باعث شد خنده ام بگیرد و با همان لبخند از حاج قاسم معذرت خواستم و حلالیت طلبیدم و گفتم:« شرمنده، وظیفه و کار من همین عکاسی است.».
همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان