مبهوت جملات فلسفی دختر نوجوان بودم که فهمیدم سرگروه دختران سلیمانی است که آمده بود با سن کم و فهم بلندش کار تشکیلاتی و میدان داری بی ادعا را یادم دهد. با خود گفتم نمی شود از اینها حرف کشید باید ...

به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، دی ماه سرد سال را با غم فراق مردی آغاز کردیم که حضور مقتدرانه اش آرام بخش مرز پر گوهرمان بود و خون پاکش وحدت بخش دلهای مردمانمان. مردی از جنس آسمان در زمین، و انسانی زمینی که دل در گرو آسمان داشت، سرداری رشید که افتخارش سربازی ولایت بود و نگین انگشتریش، سکان دار خاکی که برای نگه داری اش خون دل ها خورده شد، حالا سه سال از نبودش میگذرد و تاریخ روز به روز دلتنگ تر از دیروز، ترنم نگاه مهربانش را به تصویر می کشد و زمینیان را از نبودنش خون به دل می کند. 

خون مالک قوی تر از خود مالک

یک روز دشمن بی خرد به خیال خام خود می خواست با شهادت مالک، مرام و مسلک فرزندان خمینی (ره) را از تارک تاریخ پاک کند اما نمی دانست که خون سلیمانی قوی تر از خود سلیمانی بود و امروز خون سلیمانی سروری می کند بر همه قداره کشانی که شیطان را فرمانبرداری کرده و می خواهند مکتب سلیمانی را از تاریخ ایران پاک کنند، اما ظهور دختران سلیمانی نه تنها زینب ها را به تاریخ هدیه داده بلکه توهم انقلاب های پوشالی زنانه شان را به کابوسی ابدی تبدیل کرده است چرا که نمی دانند در مکتب حسینی (ع) زینب ها فرمانده و راهبر مسیرند و سروری می کنند در مسیر حقیقت. 

قیام دختران حاج قاسم 

آری! دختران حاج قاسم در سرتاسر کشور از جمله استان گیلان دست در دست هم داده عهد بستند تا در مسیر مالکِ اشترِ مسلمِ امام زمان (ع) قیام کنند و پتک محکمی بر یاوه گویانی بکوبند که می خواهند زنان را ابزار سیاسی زیاده خواهی های خود کنند. 

کار تشکیلاتی در مسیر احیای هویت ایرانی اسلامی 

دختران حاج قاسمی که همچون شکوفه های بهاری جوانه می زنند و در مسیر شکوفایی ریشه ای به عمق تمدن بزرگ ایرانی دارند و تا رسیدن به تمدن نوین اسلامی میدان داری می کنند و تاریخ را با عظمت مسیر خود به حیرت وا می دارند. دختران نوجوان و دانش آموزانی که به صورت گروهی دسته دسته می شوند و در مسیر ترویج و نهادینه کردن هویت زن مسلمان ایرانی در گام دوم انقلاب قدم بر می دارند تا علاوه بر نقش آفرینی در کارگروهی، کار تشکیلاتی یاد بگیرند و در مسیر احیای تمدن الهی و اسلامی درخششی به ژرفای بیکران حقیقت داشته باشند.

دختران حاج قاسم!

گفتند بیایید دختران حاج قاسم آمده اند با خود گفتم خوش به حال دخترانش که برَند دختر حاج قاسم بودن را با خود به همراه دارند، به محل دعوت اعزام شدم دیدم دخترکانی به هیبت کوه دماوند در گوشه گوشه سالن جمع شدند و با خود سخن می گویند از روی کنجکاوی در جمعشان حاضر شدم ببینم چه خبر است! بعد از گپ و گفت اولیه گفتم اینجا چه می کنید؟! یکی خندید و گفت: «هیچ! آمدیم دورهم باشیم و ببینیم می توانیم دختر حاج قاسم باشیم یا نه!». آن یکی گفت: «اینجا آمده ایم عهد ببندیم اما نمی دانیم قابل هستیم یا نه!» بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد و به او گفتم چه قدر زیبا سخن میگویی! آفرین به شما، حاج قاسم به داشتن دخترانی چون شما می بالد! 

گفت: «بالیدن به ما شرط دارد و آن هم دختر در تراز حاج قاسم بودن است، می ترسیم در تراز نباشیم» در ابتدا انگار این جمله دخترک نوجوان، بازی با کلمات بود اما همچون پتکی آهنین بود برای ما که در مسیر ادعای فهم و کمالاتمان تا الان به تراز بودن فکر نکرده بودیم، اما این نسل در ابتدای مسیر از آن به عنوان هدف سخن میگوید! 

آمدم از شما بنویسم اما باید خود را از نو بنویسم

بعد از گپ و گفتی کوتاه گوشه ای از سالن نشستم و به جوانی، انگیزه و شور و شعور جوانی شان از دور نگریستم و غبطه خوردم که چگونه شعور آنان در مسیر شور سروری می کند بر نسلی که همه یاوه گویان برایشان خواب دیده اند، در حال خود بودم که یکی از دختران نوجوان کنارم نشست و گفت: «شما برای چه آمدید مهمان برنامه هستید یا برای کاری آمدید؟» گفتم: آمده بودم از شما بنویسم اما انگار باید از نو خود را بنویسم. 

خندید و گفت: «برای هرچه آمدید خوش آمدید اینجا محفل دختران حاج قاسم است» گفتم برایم از برنامه هایتان بگو! گفت: «گفتنی ها را بزرگترها می گویند، ما قرارمان این است به جای گفتن ها فقط عمل کنیم و میدان را در دست بگیریم.» 

با خنده گفتم بعد از این معاشرت فلسفی بین ما، من را در جمعتان راه می دهید؟! نگاه معصومانه ای به من انداخت و گفت: «اینجا محل عهد بستن است بسم الله اما…!» گفتم اما چه؟! گفت: «هیچ! من چه کاره ام که بگویم در مکتب سلیمانی کجای کار باشید اما اگر می خواهید بدانید اینجا کجاست به بچه ها نگاه کنید که چگونه خاکی و بی ادعا بالا پایین می کنند، زمین می خورند و بلند می شوند، کسی هم دستشان را نمیگیرد، حالا برای شما که از ما بزرگترید، مجال این میدان هست؟! هر میدانی فلسفه خود را دارد، بر این فلسفه پایبندید بسم الله!» 

مبهوت جملات فلسفی این دختر نوجوان بودم که فهمیدم سرگروه دختران سلیمانی است که آمده بود با سن کم و فهم بلندش کار تشکیلاتی و میدان داری بی ادعا را یادم دهد. با خود گفتم نمی شود از اینها حرف کشید باید فعالیتشان، شور جوانی و کار تشکیلاتی شان را به تصویر کشید، نوشتن از اینها کار به جایی نمی برد، دست بر زانو گذاشتم و یا علی گفتم و این بار گوشی را برای ثبت تصویر شور و شعور دخترکان روشن کردم و بی صدا در جمعشان، حاضر شدم. 

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان