در حال بارگذاری... لطفا صبر کنید.
به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، شهید سید جواد موسوی در تاریخ ۱۷ شهریور ماه سال ۱۳۴۵ در یک خانوادهای مومن، مذهبی و کشاورز در روستای شنبه بازار شهرستان فومن استان گیلان دیده به جهان گشود.
وی با ندای دلنشین مادر و نگاه های عاشقانه پدر دوران نوزادی و کودکی را در منطقه جمعه بازار فومن سپری کرد و اگر چه در دوران کودکی بازی گوش بود، اما مهربانی اش زبان زد همگان بود.
سید جواد را به دلیل شیرین زبانی، مهربانی، آرامش و چابکی اش همه دوست داشتند و تنها چیزی که دوستان و آشنایانش را متحیر می ساخت، نورانیت چهره زیبایش بود که توجه مادر را بیشتر از همه به سوی او جلب می کرد.
وی به درس و تحصیل علاقه فراوانی داشت و سال ۱۳۵۲ وارد عرصه علم و دانش شد اما بنا به شرایط خاص آن زمان پس از سپری کردن دوران ابتدایی تحصیلات خود را تا مقطع اول راهنمایی ادامه داد و در این راه بسیار سخت کوش بود.
او با پیروزی انقلاب در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ در صف نیروهای بسیج مستضعفین قرار گرفت و در سال ۱۳۶۰ بود که عضو پایگاه بسیج اباذر شنبه بازار شد و به فعالیت های فرهنگی ادامه داد.
وی در کنار تحصیل و فعالیت های فرهنگی بسیار جدی به انجام فرایض دینی می پرداخت و پدر را در کارهای کشاورزی یاری می رساند و از آنجایی که به دعای کمیل علاقه مند بود، در این مراسم شرکت می کرد و در فعالیت های سازمان هلال احمر شهرستان فومن نیز فعالیت چشمگیری داشت.
سید جواد در سال ۱۳۶۲ تصمیم گرفت پرنده دل را از قفس تن رها کرده و راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شود اما به دلیل سن وسال کم با مخالفت خانواده ، مخصوصاََ مادر مواجه شد، ولی سرانجام با جلب رضایت خانواده به منطقه کردستان اعزام شد و پس از ۶ ماه حضور در جبهه جهت مرخصی به منزل بازگشت .
او غیر از اعزام اول که به عنوان امدادگر رفت، در مراحل بعدی به عنوان نیروی رزمنده اعزام شد و نیروی غواص بود و در طول جنگ نیز دو بار مجروح و زخمی شد و هنگامی که در جزیره مجنون و در عملیات بدر از ناحیه ی پهلو زخمی شد.
وی برای مرخصی به منزل بازگشت ، اما ضمن اینکه مجروحیت خویش را از خانواده کتمان می کرد، حتی دوشادوش پدر در مزرعه نیز کار می کرد و زمانی که به منطقه جنوب اعزام شد، در آغاز با شهید بشیر نظری هم رزم بود.
او پس از چهارماه از همرزمان خداحافظی کرده تا راهی شهرستان شود و هنگام خداحافظی با شهید بشیر نظری ، او به سیدجواد گفت : سید نزد مادرم بروید و به ایشان سلام مرا برسانید و بگویید برایم مقداری ترشی بفرستد تا هنگام بازگشت ، برایم بیاورید.
سیدجواد پس از بازگشت و اقامتی کوتاه که در منزل داشت به منزل بشیر رفت ، اما هنگامی که به درب منزل ایشان رسید، با حجله بشیر مواجه شد و این برای او بسیار ناراحت کننده بود زیرا روحیه شهادت طلبی از آغاز جنگ در اعمال و اخلاق سیدجواد کاملاََ مشهود بود.
وی نسبت به پدر و مادر احترام خاصی قائل بود و تا حد توان سعی می کرد، نیاز و خواسته های آن ها را اجابت کند و علاقه بسیار زیادی به امام زمان (عج ) داشت و آرزوی شهادت در رکاب آن حضرت را در دل داشت و در رفتارش با دیگران با گذشت و با ایثار و مقید به صله ارحام بود
در آخرین مرتبه که به جبهه اعزام شد به برادر بزرگش گفته بود عید امسال منتظر من نباشید و من دیگر در منزل و در جمع شما نخواهم بود، حلالم کنید و از همگان برایم طلب حلالیت کنید.
شهید سید جواد موسوی سرانجام در ۲۵ بهمن سال ۱۳۶۴ در سن ۱۹ سالگی در عملیات والفجر هشت گردان امام حسین (ع) لشکر ۲۵ کربلا به عنوان خط شکن در منطقه عملیاتی اروندکنار به دلیل اصابت گلوله و جراحات شدید از ناحیه پهلو، صورت و دست به جمع یاران کربلایی امام حسین(ع) پیوست و به شهادت رسید و به آرزویش رسید.
پیکر پاک و مطهر شهید سید جواد موسوی پس از تشییع باشکوه مردم شریف شهرستان فومن در گلزار شهدای شنبه بازار فومن در جوار ۱۳ همرزم شهیدش به خاک سپرده شد.
با توجه به کرامت بسیار شهید سید جواد موسوی، مزار این شهید سالانه پذیرای زائران بسیاری از اقصی نقاط کشور به این مکان مقدس است و بارگاه این شهید عزیز به نماد زیارتی شهرستان فومن تبدیل شده است.
وصیتنامه شهید سید جواد موسوی:
با سلام به پیشگاه آقا امام زمان حضرت مهدی(عج) منجی عالم بشریت و نائب بر حقش امام خمینی، خانواده معظم شهدا و سلام و درود بر شما امت حزب الله اعلام می کنم:
جهاد ما جهاد در راه خداست که ما پیروزیم زیرا اسلام با شهادت امام حسین(ع) زنده شد و با شهید شدن این جوانان نیز قوی تر می شود.
من فقط برای رضای خدا به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان لبیک گفته و به میدان جنگ شتافته ام، خدا نکند که خیال کنید در اعزام من دستی در کار بوده است و کسی مقصر است، نه، من خود خواسته ام و اگر خدا قبول کند به جمع دیگر شهدا پیوسته ام.
خواهش ام این است که برایم گریه نکنید، شهید گریه نمی خواهد بلکه رهرو می خواهد. بله، وقتی می خواهید مرا تشییع کنید چشمانم را باز بگذارید که عده ای از خدا بی خبر نگویند که کور بوده است و دستانم را از تابوت بیرون بیاورید که کوردلان نگویند چیزی از این دنیا با خودشان می برند.
جنگ شهادت دارد، اسارت دارد، از کلیه بستگانم می خواهم اگر شهادت، این فوز عظیم نصیب من شد هیچگونه ناراحت نباشند.
ما از خدائیم و آخر هم به خدا ختم می شویم، دعا می کنم، خدایا مرگم را شهادت در راه ات قرار دهی و امیدوارم این شهادت در راهت را پذیرفته باشی و ما را با سایر شهدا محشور گردانی.
پایان پیام/۸۴۰۰۷