گردان میثم که در آن خدمت می کردم، پشتیبانی بود و روحیه من به خاطر حال و هوای جوانی بسیار پرانرژی و نترس بود با اصرار به فرماندهی گردانم را عوض کردم و وارد گردان ابوالفضل که خط شکن بود شدم.

به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، «هر جانبازی که از دفاع مقدّس باقی مانده است، یک یادگاری است؛ این یادگاران دفاع مقدّس را گرامی بداریم، سرداران دفاع مقدّس را گرامی بداریم. آن ها هم قدر خودشان را البتّه بدانند و خودشان را حفظ کنند و آن ارزش ها را در خودشان نگه دارند .» این ها فرمایشات رهبر معظم انقلاب، آن جانباز و مبارزی است که در اسفند ۱۳۹۵ در تکریم هم کیشانش فرموده بود.

ما نیز در این اسفند پرشکوه که مزین به نام ائمه اطهار و اعیاد شعبانیه است و به مناسبت ولادت باشکوه جانبازِ آزاده کربلا، قمر بنی هاشم (ع) با یکی از رهروان راهش به گفت وگو نشستیم.

 

نام خانوادگی اش امینی است و به حق امانت دار خوبی برای میراث گران بهای امامش شد و در راه خدمت به این سرزمین از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.

آقا تقی در سال ۱۳۳۶ به دنیا سلام کرد و در وانفسای انقلاب در سال ۵۶ بود که عازم خدمت سربازی شد، یک سال از آنان نیز که عصاره عشق به اهل البیت(ع) را در وجود این امام راستین یافته بودند گوش به فرمان وی از سربازی فرار کرده و به دیار خود بازگشتند.

این جانباز دفاع مقدس اهل شهرستان خمام است که پس از دوران سربازی و در سال ۱۳۵۹ لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد و در همان ایام نیز سنت پیامبر اسلام را لبیک گفت و زندگی مشترکش را تشکیل داد.

 

با اصرار به فرمانده، خط شکن شدم!

آقای تقی امینی از روحیه مبارزاتی و انرژی ای که در آغاز جنگ داشت این گونه سخن گفت: «در بدو ورود به سپاه عازم جبهه های جنگ شدم اما گردان میثم که در آن خدمت می کردم، پشتیبانی بود و روحیه من به خاطر حال و هوای جوانی بسیار پرانرژی و نترس بود با اصرار به فرماندهی گردانم را عوض کردم و وارد گردان ابوالفضل که خط شکن بود شدم.»

اولین عملیاتی که حاج تقی در آن حضور یافت عملیات والفجر مقدماتی ۹ بود که تا نزدیکی های سلیمانیه عراق پیش رفتند اما گویا عملیات لو رفت و با پاتک عراقی ها مجبور به پخش نیروها شدند. این مبارز خستگی ناپذیر هم در همان عملیات با اصابت ترکش به صورتش مجروح شد.

 

گربه ای که از مرگ نجاتم داد!

آقای امینی لحظه جانباز شدنش را این گونه برایم تعریف کرد: «وقتی خون از کنار چشمم روی صورتم می ریخت، رفیقم که یکی از برادران شهیدان شمسی ور بود، از پشت سرم به من دلگرمی می داد که چیز مهمی نیست، نگران نباش اما در همین حین با اصابت گلوله شهید شد، ما دریک مسیر صعب العبور و تقریباََ انتهای دره بودیم، فرمانده گفت باید مسیری را تنها بروی تا بتوانی خودت را نجات دهی_حدوداََ ۴۰۰ متر تا نزدیکی تپه ای که قاطرها برای سربازان غذا می بردند_هوا گرم بود و من هم خسته و زخمی، یک جا کم آوردم و نشستم، ناگهان چشمم به گربه ای در آن بیابان بی آب وعلف خورد انگار برای راهنمایی و کمک آمده بود، کشان کشان دنبال گربه راه افتادم، کنار ظرفی فلزی ایستاد، در ظرف را باز کردم، غذایی در آن بود، هم خودم خوردم و هم به گربه دادم و این گونه از مرگ حتمی نجات پیدا کردم.»

خداروشکر بنا بود که آقا تقی بماند و خاطرات آن روزها را برایمان بازگو کند، نزدیکی های تولد فرزند نخستشان بود که به مرخصی آمد و به دیدار بانوی باردارش شتافت.

 

شهیدی که جان همسر و فرزندم را نجات داد

آقای امینی می گوید: «همسرم به شدت درد داشت، کنار خیابان آمدیم تا وسیله پیدا کنیم که به بیمارستان برویم، خواست خدا بود که رفیقم یعنی شهید خلوص دهقانپور را دیدم با ماشین سپاه برای گشت و انجام مأموریت می رفت، محبت کرد ما را به بیمارستان برد و جان همسر و فرزندم را نجات داد و تا ابد مرا مدیون خودش کرد، البته در جبهه افتخار همرزمی در کنارش را هم داشتم.»

چند سالی از جنگ گذشت و خاطرات تلخ و شیرین بسیاری برای حاج تقی باقی مانده بود، شبی که می خواست به عملیات مهمی برود نامه ای از طرف همسرش به دستش رسید، در نامه نوشته بود:

«فرزندمان به دنیا آمده، دختر است، نامش را چه بگذارم؟»

آن شب رمز عملیات یا زینب(س) ود و من با توسل به حضرت زینب(س) ، برایش نوشتم: «نامش را زینب بگذار»

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان