خواستم روایت حضور یک خانواده هفت نفره را از تجربه حضور در سرود سلام فرمانده 2 بنویسم اما حرف های خالصانه کودکان این خانواده و تجربیات جذاب مادر و پدر جوان، به قدری دلنشین و شنیدنی بود که علاوه بر تجربیات ...

خبرگزاری فارس - فاطمه احمدی، اولین باری که دیدمش کلاس اول بود. من یکی از معلم های مدرسه شان بودم. به زبان کودکانه بخواهم بگویم، یک دختر گردالوی بانمک؛ که وقتی حرف می زد قند توی دل آدم آب می شد. توی مدرسه هم معلم ها و هم دوستانش دوستش داشتند. حقیقتش من خودم همیشه داشتم لُپش را می کشیدم.

سال بعد وقتی فاطمه کوثر کلاس دومی بود کلاس من هم عوض شد، معلم کلاس چهارمی ها شدم. این بار هم انگار یک فاطمه کوثر در سایز کمی بزرگ ترش را توی کلاسم داشتم. خواهرش بود، فاطمه حُسنا. بعدها فهمیدم یکی دو نفر دیگر هم شبیه این دوتا فاطمه دوست داشتنی هستند.

چند وقتی بود که بچه ها را ندیده بودم. تا اینکه با نخستین رونمایی از سرود سلام فرمانده۲ این بار یکی از خواهران را در قاب جعبه جادویی دیدم با همان لبخند کودکانه شیرینش. دوست داشتم زوجی که این فرزندان شیرین را تربیت کرده اند از نزدیک ببینم.

روز موعود رسید و بچه ها یک به یک آمدند. فضای محل کار ما تاکنون این تعداد از بچه ها را به خود ندیده بود. هم شلوغ بود هم سخت هم دوست داشتنی و شیرین. بچه ها را در آغوش کشیدم و رفع دلتنگی کردیم.

ملاقاتی شلوغ و پرماجرا

خانواده قیصری، زوجی جوان بودند که اینک والدین پنج فرزند کلاس هفتمی، چهامی، دومی، پنج ساله و یک سال و پنج ماهه هستند. خانواده ای جوان، با نشاط، مهربان و از همه مهم تر مؤمن.

راستش دیدن یک خانواده هفت نفره با بچه های قد و نیم قد یکی از اتفاقاتی بود که در سال های اخیر کمتر با آن مواجه شده بودم و فکر می کردم ممکن است سخت و خسته کننده باشد. البته که زندگی سختی های خودش را دارد اما خانواده قیصری نشان دادند که شیرینی ها و موهبات این اتفاق بسیار بیشتر از سختی هایش است.

درس هایی از بچه ها

گفت وگو با فرزندان خانواده قیصری گرچه سخت بود ولی درس هایی نیز به همراه داشت. درس هایی که شاید اگر با یک آدم میانسال درباره اش صحبت کنی کمتر متنبه شوی ولی وقتی از زبان معصوم کودکان بشنوی بیشتر درس می گیری و به فکر فرو می روی و خودت را در ترازوی سنجش قرار می دهی و به حساب خود می رسی.

بگذریم، می خواستم از تجربه بچه ها درباره حضور در همایش بزرگ سلام فرمانده۲ در مسجد مقدس جمکران بشنوم. در گیر و دار اینکه چه کسی اول صحبت کند بودیم که محمد ثارالله، فرزند چهارم خانواده گفت: «خاله از بزرگ به کوچیک شروع کنیم!» این اولین درس خواهر و برادرهای دهه هشتادی و نودی گیلانی ما بود !

بچه ها مشارکت و احترام به بزرگ تر را در قالب یک بازی نه، که در قالب یک زندگی کامل آموخته بودند. پس فاطمه زهرا بدون اما و اگر محل احترام و اتکای سایرین بود.

فاطمه زهرا و فاطمه رقیه

فاطمه زهرای کلاس ششمی دهه هشتادی بود و از بقیه راحت تر حرف می زد و حرف هایی که می زد نتیجه آموخته هایی بود که او را در این سن یک دختر عاقل و فهمیده بار آورده بود، طوری که هر وقت فاطمه رقیه یک سال و پنج ماهه گریه می کرد مثل یک مادر او را در آغوش می کشید.

فاطمه زهرا می گوید که وقتی سرود سلام فرمانده۲ را می خواندند گاهی برخی از بچه ها با ابیات این شعر ارتباط معنوی برقرار کرده و اشک می ریختند. از خودش پرسیدم که تو کدام بیت شعر را دوست داشتی و به آن قسمتی اشاره کرد که می گوید: «عشق دنیای منی ...»

او که حالا یک نوجوان فهمیده شده، می گوید: «ما تو این سرود به امام زمانمون قول می دیم که یارشون باشیم و به بقیه دوستامون هم راه درست رو یاد بدیم. حتی به همکلاسی هام هم کمک می کنم که راه درست رو برن.»

فاطمه زهرا

 

درس ولایت عهدی از یک نوجوان دهه هشتادی

از دختر ارشد خانواده پرسیدم یک دختر کوچک چگونه می تواند سرباز امام زمان(عج) باشد که او بسیار عاقلانه جوابم را داد: «بچه های کوچیک هم می تونن سرباز امام زمان(عج) باشن. خیلی ها از همین حالا هم دلشون پیش امام زمانه و درک می کنن که امام زمان کنارشونه و دوست دارن یه روز سربازشون باشن. دوست دارم به دخترهای همسن خودم بگم همیشه پشت ولایت فقیه باشن.»

درس ولایت عهدی از یک نوجوان دهه هشتادی ... سرود سلام فرمانده اثر خود را گذاشته بود، شاید اگر لزوم ولایت فقیه را در قالب چندین کتاب به نوجوانان آموزش می دادیم آنقدر اثر نداشت که یک سرود با نواها و زیبایی هایش می توانست آن را معنا کند.

دوست دارم سرباز گمنام امام زمان(عج) باشم

فاطمه زهرا که حالا معنای نگاه اطرافیان و شاید برخی کنایه ها را بیشتر از خواهرها و برادرش درک می کند، می گوید: «خیلی ها گفتن اصلاََ چرا رفتی ولی من بهشون می گفتم که رفتنم فقط برای امام زمانه. یکی از همکلاسی هام حتی گفته بود که با اینکه رفتی توی کلیپ نشونت ندادن. اما من گفتم ان شالله سرباز گمنام امام زمان باشم.»

خواهر بزرگ تر که شاید بتوانم نامش را مادر دوم خانواده بگذارم امامش را به خوبی می شناسد. او را فرزند حضرت فاطمه(س) معرفی می کند: «امام خیلی مهربونه، منتظر ماست تا بتونیم بهش کمک کنیم و یارشون باشیم. با اینکه خیلی ها امام رو ندیدن خیلی وقت ها دلشون برای امام تنگ میشه چون مهرشون تو دل خیلی از آدم هاست.»

فاطمه حُسنا

 

من سربازتم رو از همه بیشتر دوست داشتم

فاطمه حُسنای کلاس چهارمی، دومین خواهر این خانواده دوست داشتنی است، او کاملاََ می داند که سرود را برای چه کسی و به چه نیتی خوانده اند. شروع به خواندن کرد: «جانا جانا مهدی زهرا/یا مولانا ...» شنیدنش شاید از نزدیک از زبان کودکانی که می شناسم و ذوق توی چشمهایشان را نظاره می کنم گیراتر باشد. چه تربیت خوبی می شود زیر سایه نگاه مولای غایب از نظر ...

فاطمه حسنا همه چیز را به دقت به خاطر می آورد. اینکه هفت صبح راهی قم شده بودند و حتی نام صحنی که اولین بار در جمکران وارد آن شدند: «اولین بار وارد شبستان امام حسن عسگری شدیم، اما همیارها به ما گفتن که گیلانیا باید وارد شبستان کربلا بشن. ما هم اونجا مشغول تمرین شدیم و با اعلام اسامی شهرها با صف وارد حیاط مسجد شدیم تا سرود رو با هم بخونیم.»

با لحن کودکانه می گفت: «صدبار شعر را از اول می ذاشتن تا بدون غلط بخونیم» لبخند شیرینی زد و ادامه داد: «من قسمتی از شعر که می گفت من سربازتم رو از همه بیشتر دوست داشتم» درسی دیگر برای فرمان برداری از زبان یک کودک ۱۰ ساله ...

«بچه هایی که از شهرای دیگه اومده بودن درباره شهر و لباسای سنتی و غذاهای مخصوص هشهر خودشون خیلی چیزها می گفتن.» دختر دوم خانواده قیصری این گونه از تجربیاتش از حضور در سلام فرمانده۲ می گفت.

فاطمه حسنا دوست داشت باز هم در کنار گروه ماح سرود بخواند، حس خوبی که از حضور در این همایش امام زمانی برایش به یادگار مانده بود او را برای حضور در چنین برنامه ای مشتاق تر کرده بود: «خیلی حس خوبی داره، چون داریم برای امام زمانمون شعر می خونیم»

دختر ۱۰ ساله قصه ما امام زمانش را این گونه معرفی می کند: «امام زمان خیلی مهربونه و ما رو از مامان بابامون هم بیشتر دوس داره»

فاطمه کوثر

 

سلام فرمانده و درس اتحاد

فاطمه کوثر که حالا از آن روزهایی که دیده بودمش بزرگ تر و خانوم تر شده بود دیدن دوستان قدیمی اش در مسجد مقدس جمکران و آشنایی با دوستان جدیدی از سراسر ایران را یکی از خاطرات خوب اجرای سلام فرمانده۲ عنوان می کرد. این یعنی درس همگرایی و اتحاد همه اقوام ایران با هم، به راستی که این سرودها انسان ساز است.

دختر سوم خانواده قیصری که حاج ابوذر روحی را عمو ابوذر صدا می زد، می گفت: «عمو ابوذر می گفت مثل حاج قاسم به امام زمان (عج) سلام بدهید، ما هم دستمون رو کنار سرمون می ذاشتیم. بعضی بچه ها هم وقتی خسته می شدن دستشون رو روی سینه میذاشتن.»

«وقتی عمو ابوذر روتوی حیاط می دیدیم بچه ها دست و جیغ میزدن» فاطمه کوثر با آن شیرین زبانی های کودکانه اش داشت از خاطرات سلام فرمانده۲ می گفت و محبتی که بین بچه ها و عمو ابوذرشان شکل گرفته بود.

گویا از فاطمه کوثر هم پرسیده بودند که چرا برای اجرای سرود رفتی؟  او هم با لحن کودکانه اما با بیانی گیرا گفت: «من امام زمان رو دوس دارم و دلم می خواد یکاری براش بکنم.» از کلام خواهر بزرگ ترش وام گرفت.

 گویا چشم همه به دختر ارشد خانه بود. او شده بود الگویی برای دومی و سومی و چهارمی و پنجمی که هنوز یک ساله است

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان