در حال بارگذاری... لطفا صبر کنید.
به گزارش لنگرخبر، هفته بسبج یادآور دلاوری ها و از خودگذشتگی های انسان های آزاده ای است که گمنام و خوش نام در لحظه لحظه های عمر پربرکت ایران اسلامی در میانه آتش توطئه هتی مختلف دشمن سروقامت و مستحکم ایستاده و صلابت و غرور را برای ایران اسلامی به ارمغان آورده است.
امروز به بهانه روز بسیج طلاب و روحانیون، باید یادی کنیم از آنانی که گمنام و مقتدر در لباس پیغمبر ایستادگی کردند و هرجا که نیاز بود درخشان بودند از حضور مقتدرانه در دفاع مقدس گرفته تا غسل و تدفین اموات کرونایی که هیچ کس را یارای نزدیک شدن به آنان نبود اما این روحانیون بودند که مخلصانه و جهادگرانه پا پیش گذاشتن تا مومنی بدون آداب مسلمانی روانه خانه آخرت نشود.
از حق که نگذریم روحانیون در عرصه جهاد سازندگی و فرهنگی، درمانی و جهادی حاضر بودند و نه تنها هیچ گاه در میانه میدان ها عقب نشینی نکردند بلکه گمنام و مقتدرانه به برکت لباس پیغمبر خدا جهاد کردند و خیلی ها گمنام دیار فانی را به اهل دنیا سپرده و برای دیدار حضرت دوست شتاب کردند، از این رو به پاس بزرگداشت این روز عزیز یادی میکنیم از تعدادی از شهدای روحانی گیلانی تا قدمی برداریم در مسیر قدرشناسی و فدردانی از این مجاهدان گمنام فی سبیل الله.
اولین روحانی شهید گیلانی که بود؟
شهید طلبه علی اکبری چافی در سال ۱۳۴۱ در یک خانواده مومن و مذهبی و از طبقه کشاورز در روستای چاف از توابع شهرستان لنگرود چشم به جهان گشود.
دوران طفولیت وی در زیر سایه پر مهر پدر و مادر دلسوز سپری شد و چنان تربیت شده بود که از همان دوران کودکی نسبت به مسائل دینی و مذهبی اهمیت قائل بود و به همراه پدر و مادر در ایام سوگواری ائمه اطهار در برنامه ها شرکت می کرد.
او با ورود به سن هفت سالگی برای کسب علم و دانش وارد محیطی، جدید به نام مدرسه شد و با همه مشکلاتی که بر سر راهش بود علاوه بر تحصیل در کار کشاورزی هم کمک خانواده در امر امرار معاش بود و توانست تا پایان مقطع راهنمایی تحصیل نماید.
علی، جوانی با ایمان و اعتقادات قوی مذهبی بود که در کارهای خیر از سایرین پیشقدم می شد و بسیار با محبت و مهربان و دلسوز نسبت به خانواده و حتی اطرافیان بود و جوانان و هم سن سالانش را همیشه توصیه به مسائل اسلامی و مذهبی و حرکت در خط ولایت و رهبری دعوت می کرد.
وی فعالیت زیادی در بسیج و انجمن اسلامی داشت و در مجالس مذهبی و تظاهرات و راهپیمایی ها نیز حضورش در رونق بود.
علاقه شدید وی نسبت به روحانیت، انگیزه ای بوجود آورد که برای فراگیری علوم حوزوی و فقه اسلامی و برای هر چه بهتر آموختن مسائل پیرامون آن وارد حوزه علمیه قم شد.
چون او همواره خود را مدیون و بدهکار نسبت به اسلام و انقلاب و حضرت امام (رض) می دانست، خواست که از طریق این سنگر مثمرثمر باشد.
با شروع جنگ تحمیلی از سوی استکبار جهانی به فرماندهی صدام ملعون به خاک میهن اسلامی، بطور داوطلبانه با تنی چند از برادران از طریق بسیج سپاه قم رهسپار مناطق جنگی جنوب کشور شدند و در کنار دلیر مردان میهن اسلامی و در مقابله با دژخیمان صدامی دفاع و ایستادگی نمودند.
علی که آرزوی شهادت در نظام مقدس جمهوری اسلامی را در سر داشت سرانجام در این مبارزه و در منطقه سوسنگرد بر اثر ترکش خمپاره دشمن در تاریخ ۵۹/۱۲/۲۶ به درجه عظیم شهادت نائل آمد و به ملکوتیان پیوست و اولین شهید روحانی دوران دفاع مقدس استان گیلان لقب گرفت.
شهید علی اکبری چافی در بخشی از وصیت نامه خود آورده است: پدر عزیزم اگر من یعنی فرزند شما شهید شدم شما همیشه خوشحال باشید به خاطر این پدر عزیزم من در جبهه جنگ هستم این برادران من در این جنگ هستند زن و بچه دارند و در جبهه جنگ هستند می گویند خدایا هر چه زودتر در این جنگ شهید شویم. پدر و مادر عزیزم شما در جواب اینها چه می گویید؟ به خدا قسم اگر من شهید شدم شما ناراحت نباشید. این را فراموش نکنید عکسی که در منزل است یعنی با پیراهن سفید، اون عکس را ببرید لنگرود بزرگ کنید.
شهادت طلبه کوچصفهانی
شهید بزرگوار شیخ حسن عسکری فرزند علی عسکر در بیست و هشتم صفر سال ۱۳۲۲ در دامن یکی از خانواده های مذهبی و اصیل که دلباخته خاندان نبوّت و امامت بودند، در روستایی از روستاهای بخش کوچصفهان شهرستان رشت دیده به جهان گشود و درِ عزّت وافتخار را با تولّد خویش به روی خانواده اش باز نمود. بعدها راهی مدرسه شد و تا سال ششم ابتدایی تحصیلات معمول مدرسه ای را دنبال کرد.
با شروع جنگ تحمیلی از نخستین روحانیونی بود که لباس رزم پوشید و از طرف جامعه روحانیّت رشت به صورت داوطلبانه راهی مناطق جنگی کشور شد و بیش از سه ماه دوشادوش رزمندگان اسلام از حریم قرآن، نظام، اسلام و ایران دفاع کرد.
«… فکرکردن باعث زنده ماندن قلب شخص با بصیرت و داناست. دلیل عاقل بودن افراد، تفکّر و فکر نمودن است و ساکت بودن، خوددلیلی بر تفکّرکردن است. یعنی عاقل، زیاد فکر می کند و از سکوت اومی توان به فکر کردن او پی برد. برعکس، جاهل به جای تفکّر زیاد حرف می زند و پیداست که نتایج حاصله از انجامِ اعمالِ بدون تفکّر چیست! عاقل، کسی است که اعتراف به جهل و نادانی خودش می کند، در حالی که جاهل به جهل خود اصرار هم می نماید!
جمله های بالا از تراوشات فکری «شهید شیخ حسن عسکری » است. تراوشاتی که به سینه دفتر سپرده شده و از رهگذر کتابت واستواری، همچون صاحبش که با قطرات خون خویش در راه پاسداری از فضیلت ها ماندگار شد و به جاودانگی پیوست، به یادگار مانده است.
سپس، از آنجا که اعتقاد داشت: از بدترین پستی ها و رذالت ها این است که انسان، فضیلت ها رانداند و نشناسد! همچنین باید دانست که کُننده و به جا آورنده عملی که از روی دانایی نباشد یعنی کسی کاری می کند امّا چرا آن کار را می کند، نمی داند؛ مانند شخصی است که مشغول راه رفتن است، بدون این که بفهمد، چرا این راه را می رود و هدفش کجاست!
برای این که فضایل را بشناسد و در ترویج آن ها تلاش نماید، تحصیل در حوزه های علمیّه را بر درس خواندن در دبیرستان و دانشگاه برتر دانسته به جهت ادامه تحصیل و تبلیغ علوم دینی وارد حوزه علمیّه شهرستان آستانه اشرفیّه شد و زیر نظر استادان آن حوزه به تحصیل علوم اسلامی پرداخت. با سپری شدن دوره مقدّمات، آستانه اشرفیّه راترک کرد و به سوی حوزه علمیّه قم، هجرت نمود.
از اوایل ورود به حوزه علمیّه قم با افکار و عقاید حضرت امام خمینی (ره ) آشنا شد و مجذوب شخصیّت ایشان گردید. بنابراین به همراه عدّه ای از طلبه های جوان، علاوه بر تحصیل علوم دینی، فعّالیّت های سیاسی را نیز آغاز نمود.
پخش اعلامیّه های حضرت امام (ره ) نوارهای سخنرانی و شرکت در جلسات مخفی، او را برای حضور هرچه پر شورتر در صحنه های سیاسی مهیّا کرد.
در حمله رژیم ستمشاهی به مدرسه فیضیّه، از جمله طلبه هایی بود که در آنجا حضور داشت ولی توانست، خود را از دست مأموران ددمنش امنیّتی رژیم برهاند تا خاطره دلخراش و پرشور اوّلین گروه مهاجران الی اللّه از نهضت امام خمینی (ره ) را همواره با بیان و عمل خود نگهدارد!
پس از واقعه مدرسه فیضیّه، مدّتی به صورت مخفیانه زندگی کرد، ولی با فتوای امام (ره ) مبنی بر حرام بودن تقیّه و وجوب ابراز حقایق، به گیلان آمد و در سخنرانی های گوناگونی پرده از جنایات و خیانتهای رژیم منحوس پهلوی برداشت. از این رو، توسّط ساواک دستگیر نیز شد و مورد اهانت قرار گرفت.
پس از تبعید امام خمینی (ره ) و جوّ خفقان شدید قم، درراستای ادامه تحصیل به شهر مقدّس مشهد رفته از شاگردان خاصّ شهید هاشمی نژاد گردید و فعالیتهای سیاسی مخفی را همراه با ادامه تحصیل علوم دینی پی گرفت و در راه خوشه چینی از خرمن علم و تجربه دیگران که خود، آن را خوشبختی و توفیق می دانست تا بدانجاکه (اسناد) گواهی می دهد با پایمردی و جدیّت، پیش رفت.
پس از مدّتی به گیلان برگشت و در کوچصفهان سکونت اختیار کرد و برای جذب نیروهای جوان آنجا و آشنا نمودن آن ها به قرآن واحکام اسلامی و نشر و اعتلای فرهنگ غنی آیین آسمانی اسلام و ترویج سیره عملی امامان معصوم (ع ) همّت گماشت و کلاس هایی دایر کرد.
با طلوع آفتاب انقلاب امام خمینی (ره ) در سنگر به ثمر رساندن و تثبیت «انفجار نور» فعالیّت های چشمگیری داشت و در این راه اگرچه به دنبال هر سخنرانی در منابر و محافل توسّط نیروهای انتظامی وقت دستگیر و در ساواک، مورد اذیّت و آزار و توهین قرار می گرفت و پیوسته تحت نظر بود ولی با عزمی قوی و اراده ای الهی هدف خود را تعقیب می نمود و بی پروا همراه و همگام یاوران انقلاب بود چرا که «ترس را یک نوع کمبود و نقصان » می دانست.
چون پرچم نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بر بلندای پهندشت میهن عزیزمان به اهتزاز درآمد، اگرچه به این جمله که «علم باعث عزّت است » اعتقادی راسخ داشت و تا پایان عمر به هر ترتیب و طریقی که می دانست و می توانست در کسب این عزّت از هیچ نکته ای دریغ نکرد ولی تحصیل متعارف در حوزه را رها کرد و با فروتنی و تواضع که آن را «سرِ علم » می دانست، بی هیچ شعار و ادّعایی با همکاریِ جوانانِ منطقه کوچصفهان ابتدا کمیته انقلاب اسلامی و سپس بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آنجا را پایه گذاری کرد.
بعد نیز با سازمان دادن مردم در روستاهای مختلف، پایگاههای مقاومت و انجمن اسلامی را برای فعّالیّت جدّی تر به راه انداخت و خود، مسئولیّت امام جماعت ستادبسیج کوچصفهان را به عهده گرفت.
پس از مدّتی بنیاد مسکن کوچصفهان را نیز راه اندازی نمود. همچنین مدّتی نیز با عنوان نماینده حضرت امام (ره ) در جهاد سازندگی به یاری برادران جهادگر کوچصفهان شتافت تا این که با قبول سرپرستی کمیته امداد امام خمینی این منطقه، یاریگر مستمندان و پریشان خاطرانی شد که به حمایت وکمک کمیته امداد امام نیازمند بودند.
پرواز طلبه فومنی
طلبه بسیجی شهید محمود هدایت پناه فرزند ابوالشهداء حاج محمدعلی معروف به «حاج میرزا» به سال ۱۳۴۸در روستای شالده از توابع دهستان گشت شهرستان فومن به دنیا آمد.
دوران خردسالی را با حداقل امکانات گذراند، تا اینکه در سن هفت سالگی وارد دبستان محل شد وتا کلاس پنجم ابتدایی، در همان روستا درس خواند. پس از آن وارد مدرسه راهنمایی شهر فومن شد.
تا قبولی پایه دوم به ادامه ی تحصیل پرداخت. بعد از این دوره، به تحصیل فقه در حوزه علمیه قائمیه فومن پرداخت.
تا پیش از آنکه لباس روحانیت برتن نماید، در سن ۱۶ سالگی عزم سفر به دیار جبهه نمود و وارد سرزمین عشق گردید تا از ایران اسلامی در نبرد با کفار جانفشانی کند.
مدت زیادی از رفتنش به میادین نبرد نگذشته بود که خبر رسید، این طلبه جوان شهید شده و جسدش مفقود گردیده است. بله محمود در هفتم مرداد ۱۳۶۴ در محل کلاشین در عملیات قادر، مفقود شده بود و پیکرش سال ها در همانجا ماند، تا اینکه در آذر ۱۳۷۱، به خانواده اش تحویل داده شد و در گلزار شهدای فومن به خاک سپرده شد.
جنایت منافقین در ترور روحانی گیلانی
حجت الاسلام شهید حسین اصغری سندی فرزند علی به سال ۱۳۳۷ در روستای سند پایین، شهرستان فومن در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود.
پس از گذران دوره کودکی، برای کسب دانش، ابتدا مدتی در مکتب خانه (ملاخانه ) شادروان شاهپور حریریان نودهی به فراگیری قرآن پرداخت.
پس از آن وارد مدرسه گردید. مقطع ابتدایی را در مدرسه ی «نوردانش شهر فومن به پایان برد و بعد از اتمام تحصیلات کلاسیک، در سالهای ۴۹ – ۴۸ وارد حوزه علمیه قائمیه شهر فومن شد و به تحصیل علوم دینی پرداخت.
در این حوزه، مقدمات را نزد حجج الاسلام آقایان: حاج محمود داور دوست و حاج یوسف حسن زاده فرا گرفت و پس از آن برای تکمیل دانش خود، به حوزه علمیه صالح آباد رشت رفت.
پس از دوسال، وارد حوزه علمیه قم شد و در طی چهار سال، فقه و اصول را در این شهر گذراند و موفق به دریافت مدرک لیسانس طلبگی شد.
حدود پنج سال پس از ملبس شدن به لباس روحانیت، انقلاب اسلامی به رهبری حضرت آیت الله خمینی (ره ) به پیروزی رسید.
در این ایام شهید اصغری همگام با امت مبارز، در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و نوارها و اعلامیه های حضرت امام را در میان مردم پخش می نمود.
او همچنین برای تبلیغ دین اسلام و ارشاد مردم به مناطق دوردست می رفت و از هیچ کوششی در این راه دریغ نمی کردند.
در اواخر دوران زندگیش، در اداره آموزش و پرورش شهرستان فومن، به عنوان روحانی ناظر، به راهنمایی برادران معلم مشغول بود و پس از آن، برحسب احساس وظایف دینی و اجتماعی و حفظ دستاوردهای انقلاب، سرپرستی جهادسازندگی ماسال را برعهده گرفت. این روحانی مبارز، مدتی در این نهاد انقلابی به فعالیت پرداخت.
تا اینکه در ۷ آذرماه ۱۳۶۰، وقتی که به همراه تنی چند از برادران حزب الله ماسالی، از مسجد مهدی خان محله ماسال به طرف منزلش در حال حرکت بود، به دست چند تن از منافقین کوردل ترور گردید و به فوز عظیم شهادت نایل آمد.
طلبه گیلانی که در راه مسجد به شهادت رسید
شهید معظم سید صادق حبیب زاده در سال۱۳۲۳ از خانواده ای متدین و سادات و روحانی در روستای کوزان شفت دیده به جهان گشود.
سید صادق از همان دوران کودکی به اتفاق خانواده به شهر رشت نقل و مکان کردند و در محله چمارسرا اقامت داشت و پس اتمام دوره تحصیلی ششم قدیم وارد حوزه علمیه شد و یکسال پس از آن راهی مشهد مقدس شدند.
مدت ۴ سال برای کسب علم و فضیلت و دروس حوزوی در مشهد الرضا اقامت داشت و سال آخر اقامت وی مصادف شد با قیام خونین ۱۵ خرداد سال ۴۲ به رهبری حضرت امام خمینی (ره) که در این سال همانند دیگر طلبه ها وی هم دستگیر می شود.
چون وی خود را سرباز امام زمان (عج) می دانست خدمت به نظام جور و ستم را هم ظلم و کفر می دانست و وعده های پست و مقام را نپذیرفت و به رشت عزیمت کرد و یک دهه مجلس روضه در مسجد کوزان برقرار شد و وی سخنران آنجا بود و با افشاگری رژیم مزدور شاه توسط عوامل ساواک تهدید شد و نقشه های شوم ساواک در رابطه با ایشان به لطف خدا و هوشیاری مردم به خودشان برگشت.
این شهید همچنان در صحنه، حضوری فعال داشت و در سال ۴۲ ازدواج کرد و حاصل این پیوند ۵ فرزند پسر از ایشان به یادگار ماند.
شهید بزرگوار سید صادق حبیب زاده علاوه بر ادامه تحصیل نزد اساتید برجسته و فراگیری علوم، خود هم در دبیرستان های رشت به مدت ۱۳ سال سابقه تدریس (فقه) داشت و علاوه بر آن به عده ای از طلاب جوان تدریس دروس حوزوی می نمود و در مساجد و منابر معروف رشت حضور افشاگرانه داشت.
از سال ۵۶ و ۵۷ که با اوج گیری انقلاب اسلامی همراه بود، فلذا فعالیت وسیعی را آغاز کرد و وی یکی از روحانیون برجسته استان بشمار می رفت و برای برپایی کلاس های قرآن و مسائل دینی و حتی حل مشکلات مردم بخصوص جوانان تلاشی مضاعف داشت و در هر مسجد و منبری که این شهید حضور داشت در آنجا حضور جوانان نیز چشمگیر بود و به درد دل جوانان گوش می داد و با دلیل و منطق و برهان آنان را راهنمایی و هدایت می نمود و هیچ لحظه ای از عمر و فرصت را بیهوده تلف نکرد و همواره از فرصت ها به نیکی و مجاهدت و تلاش و خدمت برای رضای حق تعالی سپری کرد.
سرانجام در دهم شهریور سالن ۱۳۶۰ در مسجد کاسه فروشان رشت منبر و مجلسی برای شهیدان باهنر و رجایی با سخنرانی وی برپا بود که پس از اتمام آن مراسم معنوی بسوی مسجد نقره دشت که امام جماعت مسجد بود و برای اقامه نماز جماعت به طرف مسجد در حرکت بود، که در نزدیکی مسجد توسط منافقین کور دل مورد ترور قرار می گیرد.
شهید بزرگوار سید صادق حبیب زاده که عامل به قرآن و ادامه دهنده راه انبیاء و از خدمتگزاران نظام مقدس جمهوری اسلامی و حامی امت اسلامی بود؛ لذا توسط منافقین با شلیک تیر در ناحیه قلب مظلومانه به مقام شهادت نائل می شود و در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده می شود.
و چه بسیارند رهپویان راه عشق و امانت داران لباس پیامبر (ص) که در راه حق و حقیقت جان شیزین خود را تقدیم راه حق کردند.
پایان پیام/۸۴۰۰۸